۱۳۸۸ دی ۸, سه‌شنبه

مانيفست گردشگري آرام

* ايجاد ارتباط مجدد: طبيعت را احساس كنيد سپس آن رامطالعه كنيد، از آن حفاظت كنيد و از آن لذت ببريد. هدف ايجاد رابطه مجدد بين مردم و فراهم كردن سفري است كه بين مردم و طبيعت رابطه ايجاد مي كند.
* نوعي سفر فرهنگي است: فرهنگ هاي بومي را تجربه مي كند و تنوع و تكثر آنها را ارج مي نهد.
* نوعي سفر زيست محيطي است: هواپيما و خودرو ... كه از ضروريات سفر هستند صدمات زيادي به محيط زيست وارد مي كنند. به جاي آن اقداماتي براي تبديل محيط زيست به مكاني بهتر انجام مي شودمانند كاشت نهال و جمع آوري زباله.
* نوعي معامله منصفانه است: در اين سفرها از افراد بومي و توليدكنندگاني كه كشاورزي ارگانيك مي كنند و اقتصاد و جامعه پايداري را شكل مي دهند حمايت مي شود.
* گردشگري آرام شما را متحول و نگاه شما را به زندگي دگرگون مي كند.

۱۳۸۸ دی ۲, چهارشنبه

دور اروپا با دوچرخه

من فكر مي كنم سفر آزاد به دور اروپا مي تونه يه تجربه يگانه در طول عمر آدم باشه كه بهتره قبل از پيري و فرسودگي انجام بشه. من توي اين سفر توريست هاي سالخورده زيادي رو ديدم كه با تور و به صورت گروهي اروپا رو مي گشتن (در واقع اكثر تورهاي گروهي رو سالخورده ها تشكيل مي دادن و جوان ترها آزاد سفر مي كردند) مطمئنم كه اين آدم هاي سالخورده ته دلشون بسيار مايل بودن كه توان و بنيه بيشتري مي داشتن تا از سفرشون لذت بيشتري ببرن. واقعا حيف نيست طبيعت مجذوب كننده و يا كوچه هاي سنگ فرش اين شهرهاي زيبا رو آدم به جاي اين كه با پاي پياده يا با دوچرخه بره، فقط با اتوبوس هاي توريستي از كنارشون رد شه؟ باور كنيد پرسه زدن در اين كوچه پس كوچه ها و ديدن زندگي مردم، مردمي با زبان و فرهنگ متفاوت و شيوه زندگي متفاوت، واقعا تجربه لطيف و دلنشينيه. از طرفي زمان و عمر هم بي رحمانه مي گذره و يه باره به خودت مي ياي و مي بيني (رفتي به باد! به قول نامجو) و خلاصه مي بيني فرصت هاي كمي برات مونده. من اين سفر اروپا رو با همين برنامه قرار بود دقيقا دو سال پيش برم و بليط و ويزا و همه چيزش فراهم بود و درست چند ساعت قبل از پرواز كنسلش كردم. در حالي كه فكر مي كردم مدتي بعد خواهم رفت اما اين مدت در كمال ناباوري 2 سال طول كشيد (البته رفتم ولي ماموريت اداري بود نه سفر آزاد). خلاصه اين فرصت هايي كه گاه جور مي شه معجزس و بايد قدردونست. فكر اين كه سرتاسر اروپا و تمام كوره دهاتاش رو با دوچرخه بگردم هميشه تو ذهنم بود ، الان كه يه سفر اونجا بودم اين اشتياق بيشتر هم شده، اروپا اساسا طبيعت بسيار ديدني و زيبايي داره و قدم به قدمش مناظرچشم نوازي داره كه هر كدوم مثل تابلو نقاشيه. دارم برنامه مي ريزم براي تابستون كه سفر دوراروپا با دوچرخه رو به هر قيمت كه شده محقق كنم، كسي نمياد؟! نبود؟ بريم؟

۱۳۸۸ آذر ۳۰, دوشنبه

شب اول رم





فرصتي شد تا اون ماجراي رسيدن شبانه به رم رو به تفصيل بگم.
خود غلط بود آنچه مي پنداشتيم!
شب به چيويتاوكيا رسيديم و مي بايست مي رفتيم رم. قبلا گفتم كه اين قسمت سفر از همون ابتدا برام كابوس بود. اما باقي ماجرا. توي كشتي با دو پسر جوان توريست آشنا شدم. يكيشون امريكايي بود و اصرار داشت توضيح بده محل سكونتش جايي مابين نيويورك و ميامي است (اين يعني كل كرانه شرقي امريكا!). دومي يه پسراستراليايي بود كه قطار بارسلون به ميلانش رو از دست داده بود و كلي شاكي بود و حالا مجبور شده بود با كشتي بياد. نزديك ساحل كه شديم با سه چهار دختر و پسرجوون ديگه امريكايي و استراليايي هم آشنا شديم و قرار شد باهم بريم رم. همه ما تنهايي سفر مي كرديم اما خيلي زود با هم دوست شديم. بعضي ها تجربه سفر زيادي داشتن.از كشتي كه پياده شديم موقع عبور از گيت پليس يكي از بچه ها كه يك سياه قدبلند امريكايي بود و يه كيس گيتارهم دستش بود موندگار شد، نفهميديم چرا. طفلك كه ظاهرا قبلا هم اين مسير رو اومده بود پيشنهاد داده بود به جاي قطار كه چهار و نيم يورو بود ماشين دربست كنيم و زودتربريم رم (با نفري 10 يورو). به هر صورت ما با اتوبوس بندرگاه رفتيم ايستگاه قطار . ظاهرا هر نيم ساعت قطار سريعي به رم مي رفت. مدتي مونديم . تو اين فاصله پسر سياهه هم اومد و شاكي بود مي گفت چون سياهه بهش گير داده بودن! و خلاصه مثل اين كه از اين موارد زياد براش پيش اومده بود و به قول خودش ديگه عادت كرده بود. بلاخره سوار قطار شديم . قطار مرتبي بود و سرعتش هم زياد بود. تو راه بيشتر با بچه ها آشنا شديم. الان 5 نفر شده بوديم. من و دو تا پسر اولي و دو تا دختر استراليايي . يكيشون معلم زبان انگليسي بود و دومي زبان آلماني خونده بود و در يك رستوران توريستي در سيدني كار مي كرد، كلي هم سفر كرده بود. جالبه كه هر دو مثل من از پاريس به بارسلون و از بارسلون به رم اومده بودن. خلاصه گفتگوي خوبي بود و قرار شد بعد از اين كه رسيديم رم و هر كس در محل اقامتش مستقر شد دوباره همديگه رو ببينيم و شام رو بريم يه رستوران و غذاي ايتاليايي بخوريم. اونا همه از قبل براي محل اقامت جا رزرو كرده بودن (از طريق اينترنت و با كارت اعتباري) اما من فقط از توي كتاب Lonely Planet جامو مشخص كرده بودم (يه هاستيل با كمي فاصله از ايستگاه راه آهن با قيمت 15 يورو) اما اين دختر دومي جايي در نزديكي ايستگاه و با قيمت نه و نيم يورو رزرو كرده بود بنابر اين ترجيح دادم اول با هم بريم اين هاستيل رو امتحان كنيم. جاي هاستيل خيلي خوب بود و فضاي داخليش هم بسيار لوكس و تميز بود و تازه 40 دقيقه اينترنت مجاني هم مي داد. خوشبختانه تخت خالي داشت و من به همين راحتي تكليف اقامتم روشن شد اونم با قيمتي پايين تر از اونچه فكر مي كردم. كوله رو گذاشتم و تختم رو نشون كردم و سرو صورتي صفا دادم و سر وقت با دختره رفتيم سر قرار و با سه تاي ديگه رفتيم رستوراني در همون نزديكي و جاي همگي خالي اسپاگتي مفصلي با پنير اضافه زديم! (البته من تو اين سفر در رستوران غذا نمي خوردم اما با توجه به اين كه اون شب كه قرار بود كابوس باشه اما همه چيز به خوبي پيش رفت و به علاوه براي اقامت هم 5 يورو سيو كرده بودم و از طرفي همراه با بچه ها بودم خلاصه ناپرهيزي كردم!) بعد از شام پياده راه افتادم رفتم به سمت كلوسئوم رويايي كه مطابق نقشه به هاستيل نزديك بود. اون شب حسابي احساس سبكي مي كردم انگار باري از دوشم برداشته شده بود، بلخره به ايتالياي دوست داشتني و به شهر رم اومدم و يكي ديگه از روياهام رو محقق مي كردم. خيابون ها نسبتا خلوت بود و فقط تو رستوران ها رفت و آمد بود. طبق نقشه مي بايست از توي پارك رد مي شدم. اون موقع شب پارك كاملا خلوت بود. درباره شب هاي نا امن رم خونده بودم اما اون شب سر خوش تر از اون بودم كه ترسي از چيزي داشته باشم به ويژه كه خيلي زود نماي باشكوه كلوسئوم رو كه در شب درخشش خيره كننده اي داشت ديدم و مست و مجذوبش شدم. (كلوسئوم بزرگترين آمفي تئاتر روم باستانه با گنجايش 45000 نفر كه در سده اول ميلادي ساخته شده و در حال حاضر وسط شهر رم قرار داره) كلي اون دور و بر گشتم و عكس گرفتم. ديگه نمي دونم چي شد فقط وقتي برگشتم هاستيل ساعت 2 نصف شب بود! به اين ترتيب شبي كه اون همه نگرانش بودم به شبي خاطره انگيز بدل شد.

يك پيشنهاد: نمايش عشق لرزه

حیفم اومد ازنمایشی که اخیرا دیدم یادی نکنم. يكي دوهفته پیش نمایش «عشق لرزه» رو در سالن چهارسو تئاترشهر دیدم. بلخره بعد از مدت ها یه نمایش راست و درمون دیدیم. چیزی که آدم نگه وقتش تلف شده.
نمایش اثر نمایشنامه نویس اخیراً معروف شده در ایران، اریک امانوئل اشمیت فرانسویه به کارگردانی سهراب سلیمی. موضوعش موقعيت تراژيك همزماني عشق و نفرته. نکته جالب توجه اين نمايش همون طور که از اسم نمایش هم بر میاد (و البته در اسم اصلي به پدیده ای اشاره داره که منجر به انشقاق قاره ها مي شه) استفاده از استعاره جغرافیایی و زمين شناسي برای بیان احساسات انسانیه. اشمیت معتقده:
"کافیست یکی از احساسات ما کمی جابجا شود تا همه چیز دستخوش تحول و دگرگونی شود. بدین ترتیب سلسله ای از تغییرات پدید می آید که فاجعه بار است."
اما گذشته از قصه لطيف و رومانتيك نمايش، خود اجراي نمایش هم بسیار زیبا و روان، و بی ادعا و صمیمی بود. بازی ها دلنشین و طراحی صحنه مینیمال و محکمی داشت. حیف که ظاهرا مدت نمایشش به سر اومده. اما خود متن نمایشنامه اش رو نشر قطره با ترجمه الهام حائری منتشر كرده. با اين حال اجراي نمایش با خلاقیت تحسین برانگیز کارگردان بسیار جذاب تر از نمایشنامه از آب دراومده. این اجرا خودش مصداق گویایيه که چطور يه کارگردانی خوب می تونه یه اثر رو به كلي ارتقا بده و جذابیت هاش رو دو چندان کنه.
بنا براين پیشنهاد می کنم حالا كه اجراي نمايش تموم شده لااقل از این به بعد نمایشنامه های اریک امانوئل اشمیت و اجراهای سلیمی رو از دست ندین!

۱۳۸۸ آذر ۲۶, پنجشنبه

گردشگري آرام

گردشگري آرام يكي از شاخه هاي «جنبش آرام» است كه قصد دارد آرمان هاي جنبش را در حوزه گردشگري محقق كند. هدف گردشگري آرام ترويج و اشاعه نوعي گردشگري مسئولانه و پايدار است كه طي آن ارج نهادن به طبيعت و محيط زيست، احترام به تكثر فرهنگي، حفظ محيط ها و فضاهاي تاريخي و شناسايي ارزش هاي بومي به عنوان اصول اساسي مورد توجه قرار مي گيرند. گردشگري آرام، شيوه رايج گردشگري هاي برنامه ريزي شده را كه بازديد از نقاط ديدني و جاذبه هاي توريستي را در كوتاه ترين زمان ممكن سر لوحه كار خود قرار داده اند كنار مي گذارد و تجربه تازه اي از گردش و سفر را پيش رو مي نهد. تجربه اي كه به گردشگر امكان مي دهد تا در طول سفر همچون ساكنين بومي مقصد سفر زندگي كند، در خانه هاي آنها اقامت كند، همچون آنان در شهر پرسه بزند، خريد كند، آشپزي كند، در رويدادهاي جمعي مشاركت كند، و حتي گاه در كنار آنان كار كند. بدين ترتيب فرصتي مي يابد تا سبك زندگي جديدي را تجربه كند و بدين ترتيب شناخت عميق تري از فرهنگ و مردمان منطقه بدست آورد كه بسيار ارزشمندتر و جذاب تر از دانسته هايي است كه از طريق راهنماهاي تورها و بازديدهاي عجولانه و سرزدن شتاب زده به مكان هاي خاص گردشگري حاصل مي شود. پياده روي، استفاده از دوچرخه و قطار به جاي هواپيما و خودرو، اقامت در خانه هاي بومي به جاي رفتن به هتل و مهمانسرا، استفاده از خوراك هاي محلي و يا تهيه خوراك با استفاده از مواد غذايي بومي به جاي رفتن به رستوران و استفاده از غذاهاي آماده، اقامت طولاني در يك منطقه و گردش فراغ بال در جاي جاي آن و كشف مكان هاي ناشناخته و دورافتاده منطقه، آشنايي با فرهنگ ، آداب و رسوم و آيين هاي مردم منطقه و مشاركت در آنها از جمله ويژگي هاي اين شيوه گردشگري است. از سوي ديگر گردشگري آرام به مناطق بومي نيز اين امكان را مي دهد تا با تقويت سياست مهمان نوازي و پذيرش، زمينه را براي بهبود جذابيت هاي منطقه در چشم انداز توسعه پايدار اجتماعي و زيست محيطي فراهم كند.
و سرانجام اين كه گردشگري آرام بار ديگر مفهوم "زندگي آرام" را تبليغ مي كند كه معرف بازگشت به آن نوع شيوه زندگي است كه شالوده يك جامعه پايدار را شكل مي دهد. در اين باره باز هم صحبت مي كنيم.

۱۳۸۸ آذر ۲۵, چهارشنبه

شبهاي رم



شب رم بسيار ديدني بود. در واقع اگر بي انصافي نكنم از روزش هم بهتر بود.چه هوايي و چه مناظري. تو مدتي كه ايتاليا بودم همه اش موسيقي و آواز پرشكوه پاوروتي و آندره بوچلي تو ذهنم بود و خلاصه موسيقي ذهني سفرم در ايتاليا موسيقي اين دو بود. به خصوص قطعات TREMO E T' AMO ، رومانس و پارتيرو. اين قطعه TREMO E T' AMO ديوانه كنندس! از آلبوم رومانس. اگرچه شعرش به زيبايي آهنگش نيست. اما شعر پارتيرو دلنشين هم هست.

۱۳۸۸ آذر ۲۳, دوشنبه

رم و دوستان





خوبي سفرهاي تنهايي، (منظورم بدون توره والا سفراي دو نفره بهتره) اينه كه امكان تماس بيشتري با محيط و مردم داري. تو كشتي قبل از پياده شدن تو شهر چيويتاوكي در ايتاليا با پنج توريست جوان آشنا شدم. هر پنج تامون تنها سفر مي كرديم و اتفاقي با هم هم صحبت شديم و با هم اومديم رم. بچه هاي خيلي خوب و با محبتي بودن. از امريكا و استراليا. سفرهاي آزاد هميشه مملو از فرصت هاي تازه و موقعيت هاي جديده كه معمولا خيلي ناگهاني و اتفاقي پيش روت ظاهر ميشه و شگفت زدت مي كنه. جالبه بگم كه اين شب از همون اول برنامه ريزي سفر برام كابوس بود (چون شب با كشتي به شهري مي رسيدم كه يك ساعت از رم فاصله داشت حال اون موقع شب چه جور خودمو به رم مي رسوندم و چه جور محل مناسبي براي اقامت پيدا مي كردم هميشه برام كابوس بود) اما در عمل همين شب به يكي از خاطره انگيزترين شب هاي سفر بدل شد. اون شب بعد از خوردن يه اسپاگتي داغ ايتاليايي با بچه ها، رفتم كلوسئو و تا ساعت 2 نيمه شب گشتم و عكاسي كردم.

۱۳۸۸ آذر ۲۲, یکشنبه

مسير كشتي


تو مسير كشتي از بارسلون به رم هوا نيمه ابري و سايه روشن بود. چه مناظر معركه اي. خيلي جاتون خالي بود. ما از تنگه بونيفاچو رد شديم. اگه تو نقشه نگاه كنيد دو جزيره نزديك به هم در غرب ايتاليا هست كه بينش يه تنگه است. جزيره پاييني همون ساردنياي معروفه ايتالياست و جزيره بالايي جزيره كرس فرانسه است. جزيره اي كه تو عكس ديده مي شه ساردنياست.

سفر با كشتي



از بارسلونا به رم رو با كشتي رفتم. كشتي بسيار عظيم بود، يه هتل متحرك با 11 طبقه! با استخر، رستوران، بار، ديسكو، فروشگاه، كازينو ... و 5 طبقه پاركينگ. سه تا رستوران بزرگ داشت. يكيش لوكس و تجملي بود، يكيش سلف سرويس و يكيش هم فست فود (و البته با قيمت هايي بسيار بيشتر از خشكي!). سالن ديسكوش هم با موسيقي زنده تا صبح برنامه داشت. چندتا هم بار و كافي شاپ در طبقات مختلف و روي عرشه بود. فضاي روي عرشه بسيار جالب بود، استخرش هم همونجا بود با كلي ميز و صندلي و دو ديواره شيشه اي جانبي كه مشتريان رو از باد و سرما محافظت مي كرد.
بليط كشتي دو نوع بود، صندلي و تخت. بليط تخت توي كابين ها بر حسب اين كه كابين درجه چنده، دو تخته است يا 4 تخته و داخلي يا بيرونيه قيمتش فرق مي كرد. يه سالن هم داشت كه فقط صندلي بود مثل سالن سينما اما با صندلي هاي بسيار جادار و راحت كه بهش اسليپر مي گفتن. از اونجايي كه سفر من به قول انگليسي ها cost effective بود ترجيح دادم تو ي همين بخش اسليپرها باشم كه قيمتش بسيار ارزان تر از كابين بود. صندلي 44 يورو بود در حالي كه قيمت بليط هر تخت تو كابين از 230 تا 450 يورو بود. فضاي داخلي كشتي بسيار لوكس و تميز بود. من البته قبلا تجربه سفر با كشتي مسافرتي رو داشتم (از بندر اودسا تا استانبول با يه كشتي لوكس روسي، البته اون بار تو كابين 3 تخته بودم كه بسيار هم چسبيد) اما اين كشتي بسيار عظيم تر و بزرگ تر بود. متاسفانه به دلايل فني نشد از كل كشتي عكس بگيرم. سفر دريايي ما حدود 22 ساعت طول كشيد. ساعت 10 شب از بارسلون راه افتاديم و ساعت 8 شب فرداش رسيديم شهر بندري چيويتاوكيا كه 100 كيلومتري با رم فاصله داشت. البته يه توقف نيم ساعته هم در بندر پروتوتورس در جزيره ساردنيا داشت كه با توجه به حركت و مانور اسلوموشن كشتي همين توقف حدود 3 ساعتي برامون آب خورد.

۱۳۸۸ آذر ۲۱, شنبه

۱۳۸۸ آذر ۱۹, پنجشنبه

شبهاي بارسلونا



كوچه پس كوچه هاي قديمي بارسلونا بخصوص در شب ها حال و هواي ديگه اي داشت. بخصوص شب تعطيلات آخر هفته شون در اين كوچه ها غوغاييه. علاوه بر بساط نقاشان آماتور، تردستان و آدمك هاي مجسمه اي (كه همون كزازي سابق الذكر بهشون ميگه تنديسه هاي زنده و از اين كار به عنوان گدايي نو آيين نام مي بره) كلي گردهمايي هاي عجيب غريب ملي، مذهبي و سياسي در اين محلات شكل مي گيره. در يك جا گروهي از نوازندگان در محوطه جلوي كليسا در حال نواختنند و جماعتي از زنان و مردان عموما سالخورده در حالي كه همگي دايره وار دست در دست هم دارند در حال رقصيدنند – نشان خاصي كه همگي رو سينه داشتن و يكيشون هم اصرار داشت منم بزنم گوياي اين بود كه همگي به يه گروه خاص تعلق دارن، مثلا هواداران ضد جنگ، بازمانده هاي جنگ هاي وطني يا قربانيان دوره فرانكو . در ميدانكي ديگر هواداران گروه هاي چپ كمونيستي درحالي كه معركه اي از پرچم هاي سرخ و عكس ها وكتاب هاي ماركس و لنين و چه گوارا و ساير رهبران كمونيست را برپا كرده بودن، به بحث هاي گرم وپرشور مشغول بودند. در گوشه اي ديگر جماعت مهاجر كامبوجي به سياست هاي كشورشان اعتراض داشتند و در ميدانكي آنسو تر هواداران اريتره به زبان خود فرياد اعتراض سر مي دادن. در كوچه اي ديگر نوازنده اي تصنيف آرام وعاشقانه اي را با نواي گيتار زمزمه مي كرد و در تقاطعي ديگر خواننده اي با صدايي پر طنين قطعه اي كرال را براي رهگذران مشتاق مي خواند. و اين همه در همسايگي هم و به طور همزمان در ميان كوچه پس كوچه هاي قديمي شهر در جريان بود. كافي بود پاي پياده در كوچه ها دور بگردي تا در هر پيچ كوچه و در هر تقاطع و ميدانكي رويداد جديدي رو كشف كني. رويدادي كه بيش از هر چيز نشان از زندگي، شور و عشق داشت. من كه يكسر شيفته شب هاي بارسلون شدم.

بارسلونا


شور و شيداي شبهاي بارسلونا
در بافت قديميه شهربارسلون دو سه محله معروف توريستي هست كه بسيار زيباست. ريبرا، باري گوتيك و راوال كه به نوعي مراكز پرتردد و توريستي شهرند پر از كوچه پس كوچه هاي تنگ و باريكن كه پرسه زدن در اون ها خودش ماجراييه. من كه از گشتن تو اون كوچه ها و ديدن زندگي روزمره مردم سير نمي شدم.

بارسلونا و گائودي


بارسلونا، گائودي و ديگر هيچ
بارسلون يا به تلفظ محليش بارسلونا هميشه برام رازآميز و جذاب بود. جايي كه فرهنگ كاتالوني آشكارا جلوه گري مي كنه. كاتالان ها نژادي هستند با زبان مستقل كه اتفاقا بسيار هم به تيره و زبان خود مي نازند و به نوعي خود را برتر از كاستيلان ها مي دانند كه ما عموما به عنوان اسپانيايي مي شناسيم. در همه جا تابلوها به دو زبان كاتالاني و اسپانيايي نوشته شده كه بسيار مشابه هم اند. نماد و نشان هاي فرهنگ كاتالاني به ويژه در بارسلون كه مركز كاتالانه وبه نوعي پايتخت فرهنگي اسپانيا هم شمرده مي شه به چشم مي خوره. يكي از همين جلوه ها كاتدرال (كليساي جامع) معروف ساگرادا فاميليا (خانواده مقدس) اثر معمار صاحب سبك و نابغه و نامتعارف اسپانيايي آنتوني گائودي . صبح زود كه رسيدم ترمينال بارسلونا اولين جايي كه رفتم ببينم همين كليساي عجيب غريب بود. معماري اين كليسا رو خيلي دوست داشتم. (هشت سال پيش هم عكسش رو براي چاپ پشت جلد ترجمه كتاب تاريخ مختصرمعماري ام انتخاب كرده بودم) فقط چيزي كه تو ذوق مي زد همون جرثقيل هايي بود كه بد جوري نماي كليسارو خراب كرده بود. اين كليسا بعد از 150 سال از مرگ معمارش همچنان بر اساس طرح هاي او در حال ساخته شدنه و هنوز تمام نشده! طرحش به معني واقعي كلمه بلند پروازانه است. هيچ نمونه مشابهي هم از اين بنا وجود نداره و در واقع در هيچ مكتب هنري تعريف شده اي هم نمي گنجه . گرچه تلاش زيادي شده تا معماري گائودي رو در قالب مكاتب تعريف كنن اما در واقع آثار اون يگانه و بي بديله. جالبه بدونين كه منبع الهام گائودي در آثار معماريش هميشه طبيعت بوده و از تمامي نقوش و حجم هاي طبيعي نباتي و ارگانيك بهره برده و به همين دليل حاصل كارهاش تفاوت چشمگيري با سايرين داره و او رو به يه معماره نامتعارف و يگانه بدل كرده. شعار او بازگشت به طبيعت و معماري طبيعي و زيست محيطي. بارسلونايي ها خيلي دوستش دارن و آثار حجمي و بناهاي عجيب و غريبش قطب هاي اصلي توريستي بارسلونا محسوب مي شه. پارك گوئل او هم يكي از شگفت انگيزترين و جذاب ترين پارك هاي شهريه.من كه از ديدن پارك بسيار شگفت زده شدم. بخصوص كه اينجا و اونجا هم نوازندگان دوره گرد نشسته بودن و با موزيكشون حال و هواي دلنشيني رو به پارك داده بودن. جاي همگي خالي!
دكتر كزازي در سفرنامه اش يا به قول خودش در روزنگاره هاي سفر اسپانياش با اون زبان فارسي فاخرش بارسلونا رو به شكل دلنشين و بامزه اي وصف مي كنه. در مورد كاتدرال ساگرادا فاميليا واژه «دودمان سپند» رو براي معادل فارسيش پيشنهاد مي ده. البته يه چيزايي هم در باره معماري گائودي ميگه كه به نظر مي رسه زياد باش حال نكرده اما من واقعا مبهوت و ديوانه اين معماري شدم.

۱۳۸۸ آذر ۱۸, چهارشنبه

پرلاشز

فرانسه


پرلاشز زيباتر از اوني بود كه فكرش رو مي كردم. در واقع پرلاشز شايد تنها گورستاني باشه كه غروبش هم خيلي دل انگيزه. (عكس 1) تو پرلاشز يه ماجراي جالب برام پيش اومد كه به اختصار مي گم. اول بگم كه محيط گورستان نسبتا بزرگ و پيچيدست و متاسفانه نقشه گورستان هم كمك چنداني به پيدا كردن قبرها نمي كنه. در واقع فقط موقعيت كلي قبر رو در قطعه مشخص مي كنه. به همين دليل از قبرهايي كه مي خواستم پيدا كنم، به جز دو سه تا كه ويژگي خاص يا بارزي داشتن پيدا كردن بقيه دشوار شد. بالزاك ، اسكار وايلد(عكس 2)، لافايت و يكي دوتا ديگه رو ديدم اما مارسل پروست و صادق هدايت رو هرچي گشتم نديدم. از بس اين ور و اون ور رفته بودم حسابي پاهام خسته شده بود (تقريبا 3ساعت بود كه يك سر مي گشتم و دو بار بالا تا پايين گورستان رو گز كردم) هوا داشت تاريك مي شد و تقريبا هيچكس ديگه اي هم در گورستان نبود ولي هنوز سمج بودم، آخه نمي شد اين همه راه تا پاريس اومد و اين همه در پرلاشز گشت اما بدون ديدن قبر مارسل پروست و صادق هدايت برگردم . به خاطر خستگي زياد و تاريك شدن هوا ديگه داشتم ناميد مي شدم كه ناگهان يه پيرمردي رو وسط قبرها ديدم. گفت گورستان تا 10 دقيقه ديگه بسته مي شه و بايد برم بيرون. بعد پرسيد كجايي هستي گفتم ايران. چهره عبوسش يه باره شكفته شد و گفت ايران رو ميشناسه و فرهنگش رو دوست داره بعد پرسيد قبر صادق هدايت رو ديدي. اين بار چهره خسته و عبوس من شكفته شد و گفتم از ظهر تا حالا دنبالش مي گردم اما پيداش نمي كنم. گفت بيا تا نشونت بدم! به سختي راه مي رفت و تن سنگين و لخت خودشو با دشواري در لابلاي سنگ قبرهاي حجيم جابجا مي كرد. چندبار ازش عذر خواستم و گفتم كافيه فقط جاشو نشونم بده تا خودم برم و بيش از اين زحمت براش درست نكنم اما قبول نكرد. در عوض ازم پرسيد نويسنده فرانسوي به نام «پرش» رو مي شناسم يا نه. لهجه اش تلفيقي از فرانسوي و انگليسي بود كه به دليل كهولت، كلمات رو به شكل نامفهومي ادا مي كرد. هرچي تو ذهنم گشتم چنين نامي يا مشابهش رو يادم نيومد. تا اين كه رسيديم به محل مورد نظرش و قبر ساده سياهي رو نشونم داد و گفت «پرش». نگاهي به اسم قبر كردم . باورم نمي شد. سنگ قبر مارسل پروست بود!! فريادي از هيجان زدم و ماجراي جستجوي بي سرانجامم رو براش گفتم. بعد در همون نزديكي قبر صادق هدايت رو نشونم داد . ازش تقاضا كردم كنار قبر وايسه تا ازش به يادگار عكس بگيرم.
قبر اسكاروايلد هم ديدن داشت(عكس 2). اين قبر به خاطر بوسه هاي فراواني كه هواخواهاي رومانتيكش روي تنديس سنگي بالاي قبرش به جا گذاشتن معروفه. موقعي كه اونجا بودم دوتا زن جوان خارجي (احتمالا اسپانيايي) داشتن ماتيك مي زدن كه نقش بوسه شون خوب رو سنگ بيفته! ياد فيلم به يادموندني «دوستت دارم پاريس» افتادم. فيلمي اپيزوديك متشكل از 18 قطعه كه 22 كارگردان معروف دنيا در اپيزودهاي كوتاه 5 دقيقه اي، هر كدوم با روايت داستاني مستقل، جلوه هاي مختلف پاريس رو به نمايش مي ذارن. يكي از اپيزودها در پرلاشز بود و اطراف همين قبر كه ماجراي از سرگيري عاشقانه يه رابطه در حال گسست رو – البته با توصيه روح اسكاروايلد به مرد جوان - به زيبايي تمام نشون مي داد. (فيلم در مجموع بسيار زيباست. مضمون همه اپيزودها عشقه اما به قول منتقدين آنچه در پايان آشكار ميشه اين كه معشوق واقعي همين شهر دوست داشتنيه. اگه فيلمش گيرتون اومد حتما ببينيد.)

بازگشت به خانه

بلخره از سفر پرخاطره و فراموش نشدني جنوب اروپا برگشتم. جاي همگي خالي بود. برخلاف برنامه اي كه در ابتدا داشتم فقط در اين فرصت محدود تونستم چند شهر جنوب اروپا رو كه هميشه روياي ديدنشون رو داشتم ببينم . پاريس رومانتيك ، بارسلوناي پرشروشور ، رم باشكوه ، فلورانس باوقار و البته ونيز ... ونيز ... ونيز ... ونيز بي نظير . من كه قلبم در ونيز جا مونده ! ه
نمي دونم بعد از ونيز شهري هست كه چنين تاثيرگذار باشه. خواستم بگم اگه آب دستتونه زودتر بخوريدش و بريد ونيز! اما فكر مي كنم برعكس آخرين جايي كه بايد ببينيد ونيزه چون بعد از اون هيچ شهر ديگه اي به چشمتون نمي ياد ! ه

۱۳۸۸ شهریور ۱۱, چهارشنبه

سفر روسيه

سفر به روسيه
بلخره بعد از ماجراهاي فراوان براي رفتن به مسكو، سقوط هواپيماهاي روسي و كنسل شدن بسياري از پروازها، هفته پيش سفر جور شد و رفتيم. جاي همگي خالي بود.
تو مسكو همون اولين شبي كه رسيديم يه برنامه آبشنال گذاشتن كه مجموعه اي از نمايش هاي بسيار زيبا و مجلل از تاريخ و فرهنگ روسيه بود كه در صحنه هايي پرزرق و برق و همراه با موسيقي و رقص با گروه هاي مختلف و لباس هاي خيره كننده اجرا مي شد كه فوق العاده ديدن داشت. در اين صحنه ها جلوه هايي از تاريخ شكل گيري روسيه در قالب نمايش هاي حماسي و رومانتيك و موزيكال به نمايش در اومد. همگي با صحنه پردازي ها و طراحي لباس چشمگير كه آدمو جادو مي كرد. قسمت دومش رقص و موسيقي معاصر بود كه بسيار خاطره انگيز بود براي مايي كه هميشه شيفته نغمه هاي روسي بوديم.

۱۳۸۸ مرداد ۱۴, چهارشنبه

غار دانيال

سلام بر همنوردان و همسفران گرام !
تو اين آشفته بازار سياست ما رفتيم غار دانيال كه بسيار زيبا و هيجان انگيز بود. جاي همگي خالي. عكساي زيباي وحيد از غار رو حتما در سايت پيكاساي وحيد ديديد. اينم لينكش
http://picasaweb.google.com/sepanjkooh/DANIALCHORICave?feat=email#
كلبه گلي هم خاطره انگيز بود. و همچنين دره معروف به 3000 در همان نزديكي. چند عكس در لينك زير هست:http://picasaweb.google.com/goshayesh/DaniyalKolbeGeli8858

۱۳۸۸ مرداد ۴, یکشنبه

عمر كوتاه و اعمال بسيار!


من هم به اون دسته از آدمايي تعلق دارم كه اعتقاد ندارند هر جايي رو بايد يه دفعه رفت. جا ها اونقدر زيادن كه حتي اگه همين الان تصميم بگيريم هر هفته يكي از اون جاهايي رو كه بيشتر بهش علاقه داريم رو بريم ، متاسفانه به زماني بسيار بيشتر از عمرمون نياز داريم. اگه اين واقعيت تلخ رو بپذيريم، اون وقت بايد در انتخاب جاهايي كه مي ريم كمي بيشتر حواسمون رو جمع كنيم (البته يه خورده از كمي بيشتر!) چون در اين صورت بهره بيشتري از وقت و فرصت محدودمون مي بريم.

۱۳۸۸ مرداد ۲, جمعه

درياچه وان

سرانجام به سفر درياچه وان رفتيم. البته سفر براي ما جنبه اكتشافي داشت و ليدر نداشتيم و مجبور بوديم بر اساس اطلاعاتي كه جمع آوري كرده بوديم، خودمون همه چيز رو تجربه كنيم. اما در مجموع تجربه خوبي هم بود.

چند نكته :
درياچه وان سواحل بسيار زيبايي داره به ويژه اطراف جزيره آختامار (يا آكتامار) آب بسيار زلال و شفافه، اما مشكل اينه كه چندان براي شنا مناسب نيست. بسيار چرب و بد مزه ست (شبيه وايتكس رقيق شده مي مونه!)
برخلاف انتظار، شهر فاقد امكانات لازم براي توريست هاي خارجي است. البته به دليل رفت آمد زياد بين اروميه و وان ، وضع ايراني ها بهتره اما اساسا حال و هواي يه شهر بومي و سنتي رو داره.
نقاط ديدني تاريخي و طبيعت گردي خوبي داره، مشروط به اين كه با راهنما و به صورت گروهي باشيد تا صرف بكنه.
قيمت خورد و خوراك هم مثل بقيه جاهاي تركيه ، در قياس با ايران كمي گران تر است.
تا مي توانيد چاي بنوشيد! چايي كه در مكان هاي عمومي تركيه عرضه مي شه واقعا طعم چاي داره. ازش غافل نشيد. البته بايد بابت هر استكان كمر باريكش بين 350 تا 700 تومان مايه بذاريد! اما ارزشش رو داره.
اينم لينك عكس ها در پيكاسا :

۱۳۸۸ خرداد ۵, سه‌شنبه

از اين پس تصميم دارم مطالب و عكس ها و همچنين پيام ها و خبرها رو به طور متمركز از طريق همين وبلاگ منتشر كنم.