۱۳۸۹ دی ۸, چهارشنبه

ماجرای خفیات پاغیس




خاطرات اروپا: آهسته با گل ها

قبلا گفتم تو پاریس هرجا که بری یه عالمه بروشور توریستی گلاسه رنگی با کیفیت می بینی تقشه هم که تا دلت بخواد انواعش هست مفت و مجانی. تو این نقشه ها انواع اطلاعات لازم برای توریست ها هست برخیش هم ویژه هستن. مثلا نقشه هایی که فقط مراکز خرید اصلی رو یا نمایندگی برندهای تجاری رو توش نشون می ده تا نقشه هایی که موقعیت و نشانی هاستل ها رو با اطلاعات مربوطه اش رو نقشه نشون داده. تو همگی هم سه نقشه خطوط مترو، راه آهن شهری و اتوبوس هم هست. خلاصه هیچ جوری در نمی مونی و هیچ بهانه ای برای گم شدن نداری. اما غرض از این توضیح واضحات این بود که توی همین بروشورها چندتا تبلیغ هم برای تورهای گردش در شهر پاریس هست که معمولا با اتوبوسه و به سبکه «پیاده و سوارشو» هست. یعنی می تونی در هر سایت پیاده بشی و بعد از گردش مجددا با اتوبوس بعدی که معمولا بین 30 تا 45 دقیقه بعد می یاد سوار شی و به سایت بعدی بری. بلیطش فعلا برای یه روز 29 یورو و برای دو روز 32 یوروه. خود ناگفته پیداست که دومیه بهتره مشروط به این که وقت کافی برای موندن در پاریس داشته باشید. اما توری رو که می خوام معرفی کنم از این جنس نیست. تو این بروشورها تبلیغ یه تور پیاده روی در شهر پاریس هم هست که چهار مسیر مختلف رو که سایت های دیدنی پاریس توشه معرفی می کنه. و البته قسمت هیجان انگیزش هم اینه که مجانیه! تو تبلیغش می گه پاریس رو با یه پاریسی ببینید و با راز و رمزهاش آشنا بشید و این که تور در هر شرایطی حتی در بارون و برف برگزار می شه. این تورها هر روز در دو نوبت در مسیرهای چهارگانه برگزار می شه. برگزار کنندش موسسه معروف Trip Advisor که تقریبا شبیه همون Lonely Planet هست اما نه به اون کاردرستی. سایتش رو می تونین ببینید و با سبک کارش آشنا بشید. بیشتر اون بخش فوروم هاش که ملت نظراتشون رو می دن جالبه. به هر حال این بار فرصتی دست داد تا بیشتر از روی کنجکاوی برم ببینم ماجرای این تورها چیه و الا با توجه به این که تور مجانیه احتمالا نباید چیز دنون گیری باشه. قرار ساعت 1 بعدازظهر بود. هوا اما ابری و نم نم بارون ریز بود، از اونایی که بارشش رو حس نمی کنی ولی بعداز یه ساعت می بینی جای خشک تو لباسات نمونده. خلاصه طبق قراری که تو بروشور نوشته شده بود ملت جلوی فواره های سن میشل جمع شده بودن. یه دختر پسر جوون که آرم تور رو به دست گرفته بودن، ملت رو به صف کردن و بعد از این که یک به یک پرسیدن از کدوم هتل یا هاستل اومدیم - و در دفترشون ثبت کردن- جمعمون کردن و دختره که خوش بر و رو و مثل خیلی از پاریسی ها خوش پوش هم بود، اول ضمن معرفی خودشون با زبانی شوخ و شنگ توصیه های ایمنی رو برای حفظ نظم و امنیت گروه داد. بعد ملیت ها رو پرسید که همگی عمدتا از کشورهای انگلیسی زبان بودن و چندتایی هم ژاپنی و کره ای. خلاصه راه افتادیم تا بر اساس مسیر از پیش تعیین شده گشتی در شهر بزنیم. طفلک دختره با تمام وجود و با صدای بلند صحبت می کرد تا صداش توی اون ترافیک به گوش گروه برسه. مرتب هم بین گفته هاش مزه می پروند و شوخی می کرد و در کنار اطلاعات جدی مربوط به هر سایت، نظر و احساس پاریسی ها رو هم نسبت به هر کدوم با زبانی طنزآلود می گفت. جالبه که بیشتر اوقات در توصیف مناطق و محلات شهر از صحنه های بیاد موندنی فیلم های معروفی که تو پاریس پر شده بود نمونه می اورد. با این که این جمع به اصطلاح یه اجتماع موقت و کوتاه عمر از آدم های مختلف بود، اما با شوخی ها و فضای کاملا خودمانی و دوستانه ای که بوجود اورده بود خیلی زود جمع منسجمی شد که مرتب با بذله گویی ها و شوخی های لیدر به سر شوق میومد. برای من که تجربه بسیار جالبی بود و هرگز فکر نمی کردم که تورش چنین جذاب از آب دربیاد. من که تصمیم دارم اون سه مسیر دیگه اش رو هم برم تا بیشتر با امور خفیه پاریس آشنا بشم! این چند عکس:

1- قرارمون جلوی فواره های سن میشل

2- اینم فیورا خانم لیدر دوست داشتنی تور

3- باز همون ماجرای قدیمیه قفل زدن عشاق (قبلا نمونه روی دیوار چین رو فرستاده بودم)، این بار همون ماجرا روی رومانتیک ترین پل پاریس. ظاهرا این تمایل مزدوجین در دست به دامان شدن به قفل آهنین برای حفظ پیوندهای رومانتیک شون، شرق و غرب نمی شناسه!بعد از قفل زدن، کلیدش رو از پشت سر پرت می کنن تو رودخانه «سن» تا جایی برای پشیمونی طرفین نباشه!

4- محوطه موزه لوور و اون هرم جنجالیش که تا مدت ها و البته هنوز هم جای حرف و حدیثه. تو فیلم رمز داوینچی، ژان رنو که افسر پلیس فرانسه است بعد از این که نظر تمجیدآمیز تام هنکس که استاد امریکایی نشانه شناسیه در باره هرم شیشه ای می شنوه، می گه «زخمی بر چهره پاریسه»! و این ظاهرا نظر خیلی از فرانسوی های محافظه کاره که حاضر نیستن دست به ترکیب قدیمی پاریس بخوره. اما زمانه جور دیگه ای داره می ره و حالا این هرم هم به نمادی از پاریس داره بدل می شه درست مثل برج ایفل که ابا و اجداد همین پاریسی ها موقع برپا شدنش کلی سرو صدا و مخالفت کردن اما الان همین برج شده نماد پاریس.

5- اون روز هوا ابری بود و به تدریج مه آلود هم شد به طوری که وقتی لیدر تور می خواست بناهای معروف رو از دور دست معرفی کنه هیچ کدوم عملا در مه دیده نمی شدن، حتی همون برج سابق الذکر ایفل!

برف نو






اولین برف ها.

۱۳۸۹ دی ۶, دوشنبه

پوسترها






پوسترهایی که دتیای بصری ما را شکل می دهند

۱۳۸۹ دی ۵, یکشنبه

حس غریب صبحگاهی

روز بعد از کریسمس که یکشنبه هم هست و تعطیل، اول طلوع آفتاب که هوای صاف و خوبی هم رفتم بر فراز تپه مون مارت. آرامش بسیار دلنشین و دوست داشتنی برقرار بود و با طلوع آفتاب به تدریج بازی های نور و سایه بر شهر و بناهای اطراف مناظر جالب و حیرت انگیزی رو شکل می داد. احساس خوبی از حضور در این لحظات داشتم از لحظاتی که آدم می گه بدون اون زندگیش چیزی کم داشت.

۱۳۸۹ دی ۳, جمعه

کریسمس



به استقبال کریسمس

۱۳۸۹ آذر ۳۰, سه‌شنبه

صد سال به این سال

امسال بر خلاف سال های قبل که همیشه نوروز و سالروز تولدم غم باد می گرفتم که هنوز کاری که باید بکنم رو نکردم، امسال برعکس توی دل ماجرایی بودم که همیشه دوست داشتم تجربه اش کنم. بنابراین امسال، هم نوروز و هم سالروز تولد خوبی داشتم و اون افکار وحشتناک و دل آزار که همیشه کامم رو در آغاز هر سال خورشیدی و تولد تلخ می کرد نداشتم. البته با معیارهای معمول وضعیت کاملا متفاوتی دارم اما برای خودم که خوبه: ... راه افتادن به دنبال رویاهایی که دوست داری، همون احساس زندگی واقعی، فارغ از پیش فرض های عجیب و غریبی که هیچ اعتقادی بهش نداری، جاری شدن در لحظات زندگی، بدون دغدغه محاسبات زندگی روزمره، فرصتی برای نفس کشیدن و رها شدن از اسارت های مضحک و مسخره دنیای بی معنای امروز ما.

۱۳۸۹ آذر ۲۳, سه‌شنبه

بعضی ها رایگانش رو دوست دارن




خاطرات اروپا: آهسته با گل ها (7)


تو پاریس هرجا می ری یه عالمه بروشور تمام رنگی و گلاسه رو درباره رویدادها و برنامه های هنری جاری در شهر می تونی ببینی. اگر نبود قیمت ورودیه ها، انصافا انتخاب برنامه ها بسیار دشوار بود. بنابراین با نیم نگاهی به چرک کف دست، عملا دستمون می یاد که کدوم یک از برنامه ها رو حق داریم ببینیم. از اون جایی که کف دستم پاک و پاکیزس ترجیح دادم از بین برنامه های رایگان بهتریناش رو انتخاب کنم. یکیش کار یه گروه جوان رپ فرانسوی بود که در مجموعه فرهنگی هنری شهرداری کارهای ابتکاری و تجربه گراشون رو به نمایش می ذاشتن. از چندین متر دورتر از سالن اجرا، روی زمین نشانه هایی رو با رنگ سفید کشیده بودن که تو رو به سالن هدایت می کرد. کارشون بدون موزیک بود ولی اصوات موسیقی رو با تکرار صداهایی که از دهنشون در میومد بازسازی می کردن. ابتکار جالبی بود. بعد از اون یه برنامه جالب دیگه دو خیابون پایین تر بود که که یه گروه سازهای ذهی برخی قطعات جاز و کلاسیک رو اجرا می کردن. این یکی خیلی باحال بود. هم خود گروه و هم سالن اجرا. سالن اجراش ساختمان قدیمی بود که به همون شکل قدیمی به نحوی بازسازی شده بود که هنوز ساختار چوبی و دیواره های زمخت سنگیش قابل مشاهده بود. برنامه شروع جالبی هم داشت. چراغ ها خاموش شدن. روشنایی خفیفی از پشت پرده قرمزرنگ صحنه که هنوز بسته بود دیده می شد. بعد موزیک آروم و تکرار شونده ای از پشت پرده شنیده شد. از کارهای نیومان بود. بسته بودن پرده این امکان رو می داد تا روی موسیقی زیبایی که درحال اجرا بود متمرکز بشیم. قطعه بسیار زیبایی بود. بعد در پایان اجرا به تدریج پرده ها کنار رفت و گروه سازهای ذهی رو در حال اجرا روی صحنه دیدیم. خیلی رومانتیک و جالب بود ولی تنها نکته غیر رومانتیک و متناقض نما و طنز آلودش این بود که پرده ها رو دو نفر تو پشت صحنه باز کردن! خلاصه که سالنش خیلی خودمونی بود. گروه هم خیلی باحال بود و مرتب بین اجرای قطعات کلی مزه پرونی داشتن و مستمعین رو می خندوندن. جمع باصفا و بی ریایی بود. آخرش هم بعد از اجرای کلی قطعات کلاسیک وجاز و چند قطعه معروف موسیقی فیلم، به دلیل استقبال زیاد و تشویق های پی در پی دوبار دیگه اومدن رو صحنه و اجرا کردن. یه چیز بامزه دیگه هم در باره ورودیه اش بگم. برنامه گرچه رایگان بود اما موقع ورود باید یه برگه دو تکه رو که متصدی باجه اسم و تاریخ برنامه رو روش می نوشت می گرفتی و دم در ورود سالن به مسئول سالن تحویل می دادی. اونم یه تکه اش رو می کند و تکه دیگه رو بهت برمی گردوند و اجازه ورود بهت می داد. اول فکر کردم شاید شماره صندلی داره ولی گفت نه آزاد هرجا خواستی می تونی بشین! امان از دست این پاریسی های هنرمندپرور.


خلاصه که جای همگی خالی. امیدوارم روزی شاهد دیدن این نوع برنامه ها در مملکت خودمون باشیم که با وجود اون همه محدودیت های عجیب غریب استعدادهای کم نظیری داریم که تو همین شرایط تونستن کلی آثار ارزشمند بسازن و ظرفیت های موسیقی ایران رو گسترش بدن.

۱۳۸۹ آذر ۱۹, جمعه

تندیس ها در پاریس




این تندیس ها هم هرکدومش برای خودش یه داستانی داره. اما همگی در بامزه بودن مشترکن.

یکشنبه خوب

خاطرات اروپا: آهسته با گل ها (6)

آخر هفته ها کلی برنامه ها و رویدادهای فرهنگی هنری در شهر هست که وردیه هاش از 5 یورو تا 200 یورو در نوسانه. برخیش هم به صورت آزاد و رایگان. معمولا این برنامه ها توسط شهرداری های مناطق بیست گانه شهر پاریس حمایت میشن. هر منطقه برنامه های خودش رو داره و بسته به این که چه نهاد فرهنگی در اون منطقه هست، برنامه ها هم متفاوته. سطح این برنامه ها هم متفاوته از کارهای کلاسیک بگیر تا کارهای عامه پسندتر پاپ و رپ. از کارهای تجربه گرای هنری بگیر تا برنامه های سرگرم کننده. برای مایی که هر یورو برامون ارزش داره ترجیحا برنامه های رایگان رو انتخاب می کنم با این حال این امکان هم هست که برخی از اجراهارو در سالن های اصلی و معتبر شهر تنها با 8 یا 12 یورو دید. اولین یکشنبه هر ماه هم بازدید از اکثر موزه ها مجانیه و بدین ترتیب میشه موزه هایی رو که باید برای دیدنشون بین 5 تا 10 یورو هزینه کنید رو می تونین بی دغدغه ببینید، البته نه چندان بی دغدغه چون معمولا شما تنها نیستید و آدم های زیادی برنامه شون رو جوری تنظیم کردن که توی همین روز از موزه بازدید کنن. بنابراین باید خودتون رو برای معطلی در صف های طولانی آماده کنین. یکشنبه هفته پیش یه همچه روزی بود. خ.شبختانه هوا خوب بود و تصمیم گرفتم برم موزه هنرهای معاصر. خوشحال از این که دارم 8 یورو سیو می کنم پیاده رفتم تا موزه. اما چشمتون روز بد نبینه یه صف طولانی بود به چه پهنا و درازی. جالب اینه که برخلاف تصورم عموما فرانسوی بودن و نه توریست. خلاصه که از این پاریسی ها بعید بود یه همچه ناخن خشکی هایی بکنن. به هر صورت موندیم و بعد از 45 دقیقه معطی در صف رفتیم داخل. تازه اونجا فهمیدیم دو تا از سالن هاش مشمول این روز رایگان نیست و فقط می تونستیم نمایشگاه رایگان همیشگیش رو به اضافه دو سالن ویدئوآرت ببینیم. از اونجا که می گن نباید سالن های موزه پیش کشی رو شمرد، ما هم سرمون زیر انداختیم و رفتیم به گشت و گذار. توی اون نمایشگاه خوش ساخت وزیباش چندتا از کارهای مشهور نقاشان رو می شد از نزدیک (نزدیک ها، بدون هیچ مانعی) دید. از پیکاسو و شاگال گرفته تا گوگن و مونه. اما در قسمت ویدئوآرت آثار پنج هنرمند روسی رو در سالن های کوچولی به نمایش گذاشته بودن . چون سالن ها تودر تو بود صدای فیلم فقط از طریق هدفون هایی که کنار صندلی ها کار گذاشته شده بود قابل شنیدن بود.

۱۳۸۹ آذر ۱۸, پنجشنبه

آنتی آنتی ویروس

بلخره امروز طلسم اینترنت شکسته شد و دسترسی مستقیم با لب تاپ مهیا. البته همگی به قیمت حذف آنتی ویروس. خدا بخیر کنه!

پاییز پاریس




چند عکس از مناظر زیبای پاییزی در پارک های پاریس.

۱۳۸۹ آذر ۱۷, چهارشنبه

از ندا تا کارلاکس


خاطرات اروپا: آهسته با گل ها (5)

چند وقت پیش توپارک ویلت پاریس یه جشنواره موسیقی برپا بود. این پارک ویلت هم البته خودش یه ماجرایی داره که بعدا مستقل دربارش می گم. اون موقع که اونجا بودم چند اثر از عکاس معروف ایرانی در اشل بزرگ در پارک به نمایش گذاشته بودن که اتفاقا یکیش همون عکس مربوط به تظاهرات ایرانیان در پاریس بود که عکس های ندا رو جلو صورتشون گرفته بودن. و اما جشنواره، عنوانش «شما و موسیقی» بود و برنامه های جالبی توش تدارک دیده بودن. بخش اصلیش یه نمایشگاهی متشکل از شرکت های مرتبط با صنعت موسیقی بود از تولید کنندگان آلات موسیقی تا لوازم و تجهیزات استودیویی. شرکت ها آخرین محصولاتشون رو برای عرضه به عموم به نمایش گذاشته بودن. جالبه که سازهای الکترونیکیشون همه یه گوشی داشت و می تونستی پشت ساز بشینی و بزنی و به دست پختت گوش بدی. مدل های پرکاشن الکترونیکی که قیافه ای شبیه پرکاشن دارن ولی تمام بخش هاش نوعی لاستیک خاص و حساس به ضربه است که بسته به میزان ضربات صوت های مشابه سازهای اکوستیک تولید می کرد. در واقع با این وسیله آدم به راحتی می تونه حتی در خانه های آپارتمانی پرکاشن تمرین کنه. پیانو و ارگ و گیتار هم تا دلت بخواد بود. و همگی با خیال راحت مشغول امتحان و تست کردن ویژگی های جدید سازها بودن. در بعضی غرفه ها نوازنده های معروف رو هم دعوت کرده بودن تا با سازهای تولیدی شرکت هنرنمایی کنن(در واقع یکی از برنامه هاش هم دیار با هنرمندان بود و مردم می تونستن با هنرمندانی که در غرفه ها حضور داشتن از نزدیک دیدار داشته باشن). تین نوازنده ها همه جا بودن و بنابراین قدم به قدم میشد نوای سازهای مختلف رو شنید. اما این نواها به تکنوازی ها ختم نمی شد. در چند نقطه سالن استیج گذاشته بودن و گروه های موسیقی هنرنمایی می کردن و ضمن ارائه آثارشون، آلات موسیقی شرکت های اسپانسر رو هم معرفی می کردن. علاوه بر این در دو سالن بزرگ در جوار نمایشگاه هم به طور مستقل کنسرت های موسیقی اجرا می شد. در سالن سربازش عموما موسیقی راک جوان پسند بود و در سالن سرپوشیدش موسیقی های جز و کلاسیک. یه اجرای ارکستر سنفونیک هم بود که رهبر ارکستر یه خانم دورگه نسبتا فربه بود که برخلاف رهبران ارکستر که لباس رسمی می پوشن یه بلوز شلوار بسیار گشاد و آویزون تنش بود که هیچ تناسبی با لباس رسمی نوازنده هاش نداشت. به هر صورت برنامه هاش مفصل بود و تقریبا هر 45 دقیقه یک برنامه اجرا می شد بنابراین در یک روز می شد کلی برنامه موسیقی را همزمان دید. توی یکی از این اجراها یکی از شرکت ها یه کار ابتکاری کرده بود و با ترکیب پرفورمنس و موسیقی محصول جدید خودش رو به نام کارلاکس که یه وسیله عجیب غریب تولید صدا بود معرفی کرد. این وسیله الکترونیکی ده شستی و یه مونیتور کوچیک داشت و در حالت عادی مثل نی با دو دست می گرفتنش. این ساز با هر حرکتی واکنش نشون می داد و تولید صدا می کرد و یا صداهایی رو که جذب می کرد تغییر می داد و یا افکت های صوتی به اون می داد. خلاصه در این نمایش 45 دقیقه ای یک خواننده، یک نوازنده، یک بالرین، یک بازیگر تئاتر و یک نقاش به طور جداگانه با این ساز جدید به هنرنمایی پرداختن و جلوه ها و قابلیت های مختلف این ساز تکنولوژیک غریب رو به نمایش گذاشتن.

۱۳۸۹ آذر ۱۲, جمعه

پارک بوته شامون



خاطرات اروپا: آهسته با گل ها (4)


پارک بوته شامون در شمال شرقی پاریس دریاچه مصنوعی زیبا و چند صخره و تپه و آبشارک داره که فضای طبیعی زیبایی رو در دل شهر شلوغ و پر تردد و پرترافیک پاریس بوجود اورده. مناظر پاییزه اش بسیار زیبا و دلنشینه.


۱۳۸۹ آذر ۴, پنجشنبه

خاطرات اروپا: آهسته با گل ها (3)

بازار مکاره سن اوئن یا ناپلئون بیدار شد که پاریس از دست رفت!

تو پاریس بازار مکاره های زیادی هم به صورت سرپوشیده و هم سرباز وجود داره که آخر هفته ها برپا می شن و بسیار پر رونقن. این بازارها همه جور دست فروش رو تو خودش جا می ده. از دست فروشان پوشاک تا مواد خوراکی. بعضی جاها هم وسایل هنری و صنایع دستی شون رو برای فروش می یارن. روز یکشنبه علی رغم هوای ابری و نم نم بارون گفتم سری بزنم به بازار منطقه سن اوئن که گفته میشه بزرگترین نمونه در پاریسه و چندین خیابون رو در بر می گیره. روز یکشنبه بود و بازار حسابی پر رونق بود. در واقع اصلا فکرش رو نمی کردم شهر تو روز تعطیل اون هم بارونی این همه پر جنب و جوش باشه. و این شلوغی صرفا مربوط به جمعیت همیشگی توریست ها نبود بلکه ظاهرا خود مردم بومی و محلی برای خرید مایحتاج هفتگی شون خرید از این بازارهای مکاره رو ترجیح می دادن که هم تنوع زیادی داشت و هم قیمت ها بسیار مناسب و ارزون بود. اون روز برای من که بسیار هیجان انگیز بود چون با یه جلوه تازه از شهر پاریس مواجه شدم. در ابتدا دست فروشان در حاشیه پیاده روهای منتهی به مرکز اصلی بازار اجناس شون روی میز گذاشته بودن و تنگ هم میزاشون رو به چسبونده بودن و کاسبی پر رونقی هم داشتن. فروشندگان عمدتا مهاجر بودن و تا دلت بخواد مسلمون، که اجناس حلال و پوشاک مناسب خودشون رو عرضه می کردن. جلوتر منطقه اصلی بازار بود که درست به سبک بازارهای سنتی آسیایی افریقایی شلوغ و کثیف و بی نظم بود. در حاشیه دو سمت چندین خیابون مرتبط به هم هنگامه ای بود که بیا تماشا. دست فروش ها از همه نوع بودن، از هندی و چینی گرفته تا عرب و تا ناف آفریقا. هرچه به سمت حاشیه بازار نزدیک می شدی اوضاع خرابتر هم می شد. اونجاها دست فروش های اجناس دست دوم و مستعمل و کثیف خودشون رو روی زمین پهن کرده بودن و ملت هم فشرده کنار بساطشون ایستاده بودن و در حال چانه زنی. فضاش بیشتر شبیه دروازه غار و میدون اعدام تهران بود تا نقطه در شمال شهر پاریس. در وسط بازار هم چند بازار سر پوشیده بود که دقیقا کپی بازارهای درهم برهم و شلوغ و پر از اجناس بنجل کشورهای خاورمیانه بود. یه بخشی هم بازار گرم عتیقه جات و اشیائ مستظرفه بود که دقیقا بازار سید اسماعیل خودمون بود. اما یه پاساژ دیگش حال هواش فرق می کرد و مرتب بود و با سلیقه ساخته شده بود. اونجا در واقعه نمونه ای از یه بازار مکاره فرانسوی بود و توش همه چیز از آثار عتیقه و اشیائ هنری پیدا می شد و از همه جالب تر عکس ها و آثار چاپی قدیمیی که به خوبی معرف حال و هوای نوستالژیک دوران قدیم پاریس بود. اونجا می شد انواع مجلات و طرح های چاپی دهه بیست تا هفتاد رو ببینی. انواع مجلات و کتاب های قدیمی. یه قسمت هم عکس های سیاه وسفید قدیمی خانوادگی رو می فروختن دونه ای یه یورو! بامزه بود. همگی عکس های خصوصی مردم که حالا از روی شیشه یا فیلمش چاپ زده بودن. تو یکیش چند مرد و زن میانسال و پیر، خوشحال و قبراق در یک منظره کوهستانی کنار یه آبشار عکس گرفته بودن و مردها با کت و کروات و شلوارهای پاچه گشاد بودن! ظاهرا اون موقع هنوز لباس های کوهنودی اختراع نشده بود. دیدن عکس مردمان عادی ناشناس اونم با یه همچه فاصله زمانی بعیدی، حس غریبی به آدم می ده. خلاصه که دیدن هر کدوم از عکس ها کلی قوه تخیل آدمو قلقلک می داد و می بردش به حال و هوای اون دوران که به قول ظریفی هنوز مردم با رویاهاشون زندگی می کردن.

۱۳۸۹ آبان ۲۰, پنجشنبه

معرفی یه وسیله مطلقا ضروری!

همیشه دنبال یه فرصت بودم تا درباره یه موضوع مشترک بین رشته تحصیلی محبوبم یعنی طراحی صنعتی و علایق خودمون یعنی طبیعت گردی و سفر پیدا کنم و کمی تبلیغ این رشته رو بکنم. تا این که یکی از طرح های برگزیده که اخیرا برنده جایزه هم شده رو دیدم. این طرح به خوبی مصداق گویاییه از اکو دیزاین و به علاوه موضوعش هم به درد گردشگران و طبیعت گردها هم می خوره. تصویر زیر شکل نهایی طرحه. شاید نشه حدس زد چیه:

این طرح در واقع راه حلیه برای مشکل بی آبی در جایی که دست رسی به آب پاکیزه مقدور نیست. ایده اصلی خیلی ساده ست. استفاده از شیوه تقطیر برای تهیه آب سالم. پیکره اصلی طرح یه محفظه پلاستیکی تاشو ست که دو بخش داره. یه قسمت به صورت گلخانه عمل می کنه و بخار طبیعی سطح زمین رو می گیره و بخش دیگه تقطیر بخارات رو گردآوری و به سمت یه محفظه هدایت می کنه. کل این مجموعی یک تکه است و به صورت تاشو ساخته شده. بنا براین به آسانی تا میشه و در یک کاور ساده و زیبا جا می گیره. وسیله بسیار ساده و جمع و جور و سبکیه که در هر کجا که باشیم میشه به راحتی اون رو با خودمون حمل کنیم و تقریبا در هر جایی که زمین طبیعی یا آب شورهست مورد استفاده قرار بدیم. این طرح تلفیق موفقی از خلاقیت و یه ایده ساده است که با توجه به تمام ملاحظات زیست محیطی و با اتکا به یه روش ساده طبیعی راه مناسبی رو برای یه نیاز اساسی می ده، یعنی درست همون چیزهایی که به یه طرح خوب تشخص می ده.

۱۳۸۹ آبان ۱۸, سه‌شنبه

داشتن عاشقانه

فیلم «داشتن و نداشتن» رو دوباره دیدم. داستان همینگوی، رابطه استیو و خانمی، عشق رسواگر اما رومانتیک همفری بوگارت در پشت صحنه و البته یادآوری فیلم زیبا و دل نشین ناخدا خورشید که آدم نمی تونه این دو فیلم رو با هم مقایسه نکنه. دو برداشت از یک اثر. هر کدوم ظرایف و زیبایی های خودش رو داره، و البته این دومی خیلی بیشتر. حتی مشارکت فاکنر در بازنویسی داستان برای تبدیلش به فیلمنامه ای جمع و جور، چون هنوز در چارچوب قواعد هالیوودیه، نتونسته اون رو با اونچه که از زیر دست تقوایی بیرون اومده هم طراز کرد.

۱۳۸۹ آبان ۱۷, دوشنبه

روزانه ها: پاییز در پاریس

امروز هوا کمی تا قسمتی ابری و بارونی بود با این حال هوای خوبی بود و ملت هم همه بیرون بودن. رفتم محله معروف مون مارته با اون فضای بسیار دلنشین و دیدنیش که در این هوای دلپذیر پاییزی بسیار دلبری می کرد. این بار فرصتی شد تا در مراسم روز یکشنبه در کلیسای قلب مقدس هم شرکت کنم و کلی از اون حال و هوای روحانیش بهره ببرم. البته توی کلیسا اجازه عکس گرفتن نمی دادن بنا بر این فقط از نمای بیرونی کلیسا عکس گرفتم و نشد فضای باشکوه داخل کلیسا رو بگیرم. مامور سیاه پوست و هیکلی اونجا چندین بار با متخلفینی که می خواستن یواشکی یا با رندی عکس بگیرن برخورد می کرد و نزدیک بود چند بار دعوا بشه! جالبه که می گن به احترام کسانی که دعا و نیایش می کنن عکس نگیرید تا صدای شاتر یا نور فلاش چینیه نازک آرامش عارفانشون رو نشکنه اما خود این یارو خودش با تذکرات پرسرو صداش بد جوری مخل آرامش همگان از دعا خون تا دعا نخون بود. اما بیرون کلیسا منطقه سرسبز و پارک مانندیه که بد جوری در این هوای نیمه بارونی جلوه داشت. پاییز هزار رنگ در مقیاس کوچیکش رو می شد اینجا دید. منطقه مون مارته بسیار دیدنیه بی خود نبود که اون همه همه هنرمند رو جذب خودش کرده. در وسط میدان همچنان نقاشان به کشیدن چهره مشتریانشون مشغولن.

۱۳۸۹ آبان ۱۶, یکشنبه

جنگ تمدن های

فیلم یاسمین درباره زنی پاکستانی که در دوگانگی بین سنت هاش و شرایط زندگیش در اروپا دست و پا می زنه و نقبی به مسائل و مشکلات مسلمانان مهاجر در اروپا داره. هر چه بیشتر جلو می رم ترس و وحشتم از این جنگ تمدن های بیشتر می شه به خصوص که یه سر ماجرا هم همیشه همین مسلمونان. در همین رابطه بحث دوستدار و برخی محققین مسلمان در نامه نگاری با هابرماس هم گوشه دیگه ای از این ماجرا رو در سطح روشنفکریش رقم می زنه. ادبیات مکاتباتشون خود به خوبی گویای عمق بحران هست.

۱۳۸۹ آبان ۱۴, جمعه

کاخ ورسای

من فعلا پاریسم. دیروز اتفاقی جور شد و رفتم کاخ ورسای. دفعات قبل نتونستم برم ببینمش چون تو حومه پاریسه و کلی رفت و برگشتش طول می کشه. اما دیروز یه دفعه رفتم اونجا و چون به غروب خوردم خیلی نشد اون باغ های زیبا و معروفش رو ببینم. فعلا این عکس ها رو داشته باشید.

۱۳۸۹ مهر ۲۹, پنجشنبه

روزانه ها: برای رضای خدا

این جمله رو تو سایت محمد قائد دیدم: "داستايوسكی‌ گفت اگر خدا نباشد همه چيز مجاز است. گرفتاری اينجاست كه اگر هم باشد هر دروغی مردان خدا برای ‌رضای‌ او بگويند نه تنها مجاز بلكه عين حقيقت و مقدس است."30-9-2010

۱۳۸۹ مهر ۲۷, سه‌شنبه

حسن ختام خاطرات سرزمین افسونگر هلند

خاطرات اروپا: آهسته با لاله ها

وداع با لاله ها

این مطلب حسن ختام خاطرات سرزمین افسونگر هلند یا همون «آهسته با لاله ها» ست. چون بعدش می رم فرانسه تا این بار «آهسته با گل ها» از سرزمین رومانتیک و دوست داشتنی فرانسه یا همون گل ها بگم.

این بار در پایان این خاطرات بد ندیدم چند نکته رو به طور کل در باره هلند و هلندی ها بگم.

راز پنجره های بزرگ یا ما نیز مردمی عادی هستیم

یکی از ویژگی های خونه های هلندی پنجره های بسیار بزرگیه که نمای روبروی خونه ها رو شکل می ده. این پنجره ها معمولا سالن نشیمن رو به چشم انداز بیرون خونه مرتبط می کنه. عموما هم پشت پنجره دو شیئ تزئینی (مثل دو مجسمه یا دو گلدان بزرگ) به صورت قرینه گذاشته شده. نکته جالب اینه که پنجره های به این گندگی پرده نداره و از بیرون به آسانی میشه داخل رو دید. این موضوع برای ما که معمولا چند پرده و توری ضخیم ونازک رو پشت پنجره هامون می ذاریم، کمی غریبه. اما خودشان میگن ما چیزی برای پنهان کردن نداریم. بذار بقیه هم ببینن که ما هم مردمی عادی هستیم. این روحیه رک و راسی و سادگی رو میشه تو تمام رفتار و کردارشون دید.

... و آسمانی چنین نزدیک

آسمان اینجا شاهکاره. هیچ وقت به اندازه زمانی که اینجا بودم اینقدر مجذوب مناظر حیرت انگیز ابر و نور نشده بودم. البته منظور از آسمان کهکشان و ستارگان دست نیافتنی نیستن، بلکه ابرهای سفید و تپل مپل و خوشگلین که اونقدر نزدیک و دردست رسن که کافیه دست بلند کنی تا نرمیش رو لمس کنی. اینجا عموما آسمان ابری و نیمه ابریه، گاهی فشرده و متراکم و گاه پراکنده و سرگردان. اما همیشه هستند و با اشکال جذابشون آسمون رو نقاشی می کنن و به اون زندگی می دن. شگفت انگیز ترین صحنه ها رو می شه به هنگام غروب دید که آسمان تبدیل میشه به یه پالت رنگ بزرگ، دریایی از رنگ و نور و سایه روشن. گاه که دو جبهه با هم تلاقی می کنن و تضاد نوری شدیدی رو به وجود می یارن (در یک سمت طیفی از رنگ های متنوع نارنجی و در سمت مقابل تاریکی و تیرگی راز آلود) آن چنان فضای متافیزیکی خلق میشه که آدم فکر می کنه شاهد آخر الزمانه.

بهشت دوچرخه سواری

این مدت یه دل سیر دوچرخه سواری کردم. تمام روزهایی که هوا خوب بود با دوچرخه می رفتم و تمام شهرها و دهکده های زیبا و آروم رو یکی یکی می گشتم. همه جا سخاوت مندانه مسیرهای مستقل برای دوچرخه سواری کار شده بود. مسیرهایی با روکش قرمز رنگ و خط کشی سفید که سرتاسر مسیر چه در شهرها و چه بین شهرها همه جا بود و می شد با آرامش و اطمینان لذت دوچرخه سواری رو برد. در مناطق جنگلی هم چندین مسیر مستقل برای دیدن گوشه زوایای جنگل تدارک دیده شده و البته در تمام مسیرها هم تابلوهای نقشه مسیر دوچرخه سواری که تمامی نقاط رو مشخص کرده بود و تمام فواصل رو به کیلومتر توش نوشته وجود داره. کافیه بر اساس همین تابلوهای فراوانی که همه جا هستن و سر هر تقاطعی یکیش رو کاشتن مسیرت رو از میان شبکه پیچیده و وسیع مسیرها پیدا کنی.

آتیش نمی زنم به مالم، هوا رو آلوده می کنه!

یکی از مراسم جالب اینجا بازارهای مختلفیه که به صورت هفتگی و در مناطق مختلف توسط مردم عادی برگزار میشه و همه وسایل غیرضروری شون رو برای فروش میارن. قیمت ها به شکل باورنکردنی بسیار ارزونه. اونجا می تونین انواع اقسام وسایل و کالاهای مستعمل اما سالم رو با پول ناچیز خریداری کنین. قیمت ها اونقدر پایینه که به نظر نمی یاد کسی برای منفعتش این کارو می کنه. بلکه بیشتر به نظر می یاد نوعی مراسم آیینیه که با هدف حرمت نهادن به ساخته های بشر و استفاده بهینه از هر چیزی که همچنان کار می کنه برگزار می شه. این روحیه کاملا در مقابل روحیه مصرف گراییه که فرهنگ امریکایی مروجشه و البته هواخواهان زیادی هم تو ایران داره. اینجا تقریبا هیچ چیزی رو تا زمانی که هنوز کارایی داره دور نمی ریزن. قبلا می دونستم که دانشگاه های هلند از موفق ترین ها در حوزه مطالعات توسعه پایدار هستن اما نمی دونستم این گرایش به پایداری ذاتا در میان مردم عادی هم هست. البته همون برادرای امریکایی فوق الذکر از دید خودشون معتقدن هلندی ها خسیسن، اما خود هلندی ها با همون روحیه و عادت مثال زدنی همیشگی شون در جواب فقط لبخند می زنن و شاید تو دلشون می گن اگه اینجوری خوشحالت می کنه من حرفی ندارم، خوشحال باش!

سری که هیچ وقت درد نمی کنه

روحیه مدارا و تحمل در بین این جماعت هلندی مثال زدنیه. تلورانسشون برای پذیرش تکثر و تفاوت بسیار بالاست. حتی دو رویداد غم انگیز ترور در سال های 2002 و 2004 باعث نشد تا اینها به سمت اقدامات تلافی جویانه و خشونت آمیز برن. در حالی که تهدید بلقوه حضور این همه آدم تندرو در هلند با توجه به آزادی های عجیب غریبی (که دست هر کسی رو در فعالیت هاش باز می ذاره) بالقوه می تونه پیامدهای ناگواری رو رقم بزنه اما همچنان ملت برای پرچم داری آزادی های فردی و اجتماعی اصرار داره و محدودیتی رو نمی پذیره. در رفتارهای معمول مردم هم این رواداری و مدارا، یا بقول اون وزیر سابقا محترم تساهل و تسامح، کاملا مشهوده. اینجا هیچ کی دنبال دردسر نمی گرده و مشکل بشه با کسی دست به یقه شد یا کسی رو از کوره به در برد. بس که این جماعت ماهن! همیشه لبخند به لب دارن و حتی اگه مستحق جریمه هم باشی قطعا قبض جریمت رو با لبخند می نویسن. برخلاف ایران که کارمندان بد اخلاق و تند خوی پشت میز نشینش رو نمیشه با صد من عسل خورد، اینجا برخودشون آن چنان صمیمی و همدلانه است که آدم فکر می کنه نکنه ما رو با کس دیگه اشتباه گرفته.

۱۳۸۹ مهر ۲۶, دوشنبه

روزانه ها: در هزارتوی ژنرال!

وضعیت آدمی که خودخواسته در لابیرنت بزرگی گم شده. راه خروج به جای جذابی و دل خوش کنکی ختم نمی شود. اما در عوض خود هزارتوی لابیرنت آنقدر مهیج و شوق آوره که گذر زمان را حس نمی کنی.

۱۳۸۹ مهر ۲۵, یکشنبه

روزانه ها: چی میشد گردش جهان کمتر می شد

همون طور که کشف نابهنگام نفت پیش از تثبیت اتکای بشر به انرژی های طبیعی یه اتفاق تراژیک تاریخی برای بشر محسوب میشه، به همون ترتیب هم دست یابی بشر به تکنولوژی های بسیار پیشرفته الکترونیکی و ارتباطی فعلی پیش از اون که وفاقی برای تحمل، مدارا و نفی خشونت حاصل بشه- بر عکس درست در زمان تشدید بنیادگرایی و تبدیل اون به یه هویت- عملا یه اتفاق تراژیک مهیب رو رقم زده که بعیده این بار بتونه جون سالم ازش بدر ببره. اگه اولی به غیر از به باد رفتن منابع و ذخایر و آسیب جدی به زیست کره به عنوان تنها مکان زیست مشترک بشر، در بعد سیاسی چند جنگ رو به مناطق نفتی تحمیل کرده و به برخی از مرتجع ترین حکومت ها هم میدون داده، این دومی دیگه آن چنان فراگیر و گستردس که تبعاتش بد جوری دامن همه رو می گیره.

۱۳۸۹ مهر ۲۴, شنبه

روزانه ها: ناگهان هبوط ، سیب نخورده و ...ون سوخته

قراره از بهشت رانده مون کنن.هر چه می گم: «به خدا سیب رو من نخوردم، اوون خورد!» تو قوششون نمی ره.

۱۳۸۹ مهر ۲۳, جمعه

روزانه ها: بوقلمون

داشتم در هوای خنک و تازه با آرامش در مسیر دوچزخه سواری می کردم که یه موتوری اومد رد شد و دودش به مشامم رسید یه دفعه کلافه شدم. ... نمی دونم اون موقع تو اون هوای کثیف و به شدت آلوده تهران چی می کردم.

۱۳۸۹ مهر ۲۲, پنجشنبه

روزانه ها: مسئله شگفت انگیز رابطه

امروز تو فیس بوک پیام بعضی از بچه های دانشجو رو برای افتخاری دیدم که چه ابراز احساسات و ارادتی به استادشون داشتن. بی شک اون دوره آموزش و تدریس به بچه های معصوم ولی باهوش، هر دو طرف رو متحول کرده. والا من که کم وبیش با هردو طرف ماجرا قبلا آشنا بودم. با این حال این ابراز نظرها برام شگفت انگیز بود و متعجب شدم.

۱۳۸۹ مهر ۲۱, چهارشنبه

روزانه ها: لذت زندگی

صبح هوا فوق العاده بود. خنک،لطیف، آروم. روی تپه ایستاده بودم و چشم انداز زیبا رو تماشا می کردم. محیط به خاطر بارون شبانگاهی حسابی تر و تمیز و چشم نواز شده بود. نسیم خنکی به آرومی می یومد. از اون لحظاتی بود که آدم، زنده بودن رو با تمام وجودش حس می کرد. واقعا که چقدر زندگی می تونست خوب و لذت بخش باشه.

عصر هوای بسیار عالیی بود. خنک بود اما هیچ حرکتی نبود و سکون مطلق. برای اینجایی که همیشه باده و بارون کمی عجیب بود. اون سبزه ها و شاخه هایی که همیشه در حال حرکت بودن حالا کاملا ساکنن. آدم کمی دستپاچه میشد. انگار در این منظره ساکن و بی حرکت زمانه که متوقف شده.

۱۳۸۹ مهر ۲۰, سه‌شنبه

روزانه ها: دیگه نمروم ولایت

فعلا که مملکت دسته یه مشت آدم مشنگ خودشیفته است که بنا به قانون جاودان صیانت نفس بهترین راه برای تداوم بقای به شدت آسیب پذیرشون در شرایط پرخطر فعلی رو در چشم پوشیدن بر حقیقت و پیروی از روند ناسالم فعلی انتخاب کردن. اما زرنگ تر از این ها اون فرصت طلب های خارج نشینی هستن که هر چند وقت یک بار می شنویم بعد از پایان ماموریتشون به جای برگشتن به میهن عزیز اسلامیشون که چیزی جز تحقیر و نکبت انتظارشون رو نمی کشه ترجیح می دن همچنان خارج نشین بمونن و ضمن بهره مندی از مواهب شگفت انگیز دمکراسی اجانب، منتش رو هم سر جنبش به اصطلاح سبز بذارن. اونا دیگه «اند» ماجران.

روزانه ها: خوش خیالیه نسل نظر کرده!

یه زمانی اطمینان کامل داشتیم که عمده ترین مشکلات و مسائل گریبانگیر ما که برخیش قدمتی به اندازه تاریخ تمدن بشر داره، قراره درست تو همین دوره حیات خودمون به یکباره و برای همیشه تکلیفش روشن بشه! ما که سر عقل اومدیم و فهمیدیم اون قدرها هم نظر کرده نیستیم. اما ظاهرا برخی از هموطنانمون هنوز بد جوری دچار چنین توهمی هستن و تا یه کاری دست خودشون و دیگران ندن ول کن نیستن.

۱۳۸۹ مهر ۱۹, دوشنبه

روزانه ها: «چه ماستی می خوروم مو»

راستش مدتیه که این شرایط و کابوس وحشتناک چاره ناپذیر مملکت- جایی که خونوادم، دوستام، و هرچه می شناسم و احساس تعلق بهشون دارم توشه- بد جوری ناامید و فرسودم می کنه. قبلا یه خوش خیال داشتیم و ساده لوحانه فکر می کردیم بلخره یه روز درست میشه و تلافی این روزهای سیاه در میاد. اما الان می دونم که همه کشکه و چیزی که به انتظارشیم مدتهاست مرده. اصلا پرسش از ابتدا غلط بود. این ناگزیره گریز ناپذیر، سرنوشت محتوم ماست و زهرش رو باید سر بکشیم تا ته. اون وقت بعدش می تونیم بشینیم و ماست خودمون رو بخوریم. بدیهیه که در اینجا منظورم این و اون جناح و یا گردش ابلهانه قدرت در ایران نیست. کلا عرض می کنم، به لحاظ تاریخی، اجتماعی، فرهنگی، فلسفی، عرفونی*! * این «عرفونی» رو از شاملو قرض گرفتم.

۱۳۸۹ مهر ۱۸, یکشنبه

روزانه ها: امان از عربا


دوبله سریال الیاس به عربی تو شبکه ام بی سی خیلی بامزه است به خصوص اونجایی که تارخ به عربی داره فریاد می زنه!
توی همون شبکه فوق الذکر یه کنسرت عربی نشون می داد که یه عربی با کت و شلوار رسمی داشت گیتار الکترونیک می زد.

۱۳۸۹ مهر ۱۷, شنبه

بلخره این بادبادک ها را باد با خود خواهد برد

Den Helder 4-5 sep 034.JPG
بلخره این بادبادک ها را باد با خود خواهد برد

مراسم بادبادک هوا کردن دو بار در سال برگزار می شه . یه بار اول تابستون و یه بار آخراش. من به دومی رسیدم اما چون همزمان شده بود با مراسم جشن بدرقه تابستان (که گزارششو بعدا می دم) و به همین دلیل تا حدی کم رونق بود. با این حال اون روز هوا بسیار خوب و عالی بود و نکته جالب این که چون ابرها بسیار پایین بودن، آسمان حال و هوای غریبی داشت و مناظر جالبی شکل گرفته بود.

Den Helder 4-5 sep 007.JPG
Den Helder 4-5 sep 027.JPG

۱۳۸۹ مهر ۱۶, جمعه

کارناوال گل یا ای کاشکی ... خلاقیتی... در کار بود

Winkel 044.JPG
خاطرات اروپا: آهسته با لاله ها

کارناوال گل یا ای کاشکی ... خلاقیتی... در کار بود

در اواخر تابستان جشن هایی به مناسبت برداشت گل ها می گیرن و در شهر کارناوالی از احجام عجیب و غریبی که با گل درست کردن در شهر می گردونن و بعد به بهترین احجام در هر رشته جایزه می دن. من بعد از کلی انتظار و از دست دادن چند برنامه بلخره موفق شدم چنین برنامه ای رو در دهکده زیبای وینکل ببینم. خود شهر جای دنج و آرومیه و بسیار زیبا و تمیزه. گویی به شکل مجازی وارد یه مجله معماری شدی. فضاها و محیط عمومی و ویلاها کاملا منظم و مرتب و تمیزه و همه چیز با ذوق و سلیقه قابل تحسینی طراحی و ساخته شده.
Winkel 214.JPG
اما ماجرای این کارناول. به طور هم زمان چند برنامه تدارک دیده شده بود. در مجموع 22 مجسمه و حجم با ابعاد متفاوت و مربوط به چهار رده سنی کودکان، نوجوانان، جوانان و بزرگسالان که به ترتیب از احجام کوچک تا غول آسا بود در کارناوال به نمایش درآمدن. مردم در دو سوی خیابان های مسیر حرکت کارناوال ایستاده بودن. در کنار این نمایش بازاری هم برای عرضه بذر و پیاز گل ها و سایر دست فروشان و غرفه های مواد غذایی بود.
Winkel 179.JPG
برای سرگرمی کودکان هم چند دستگاه چرخ فلک و تاب پرنده گذاشته بودن. مراسم شاد و مفرحی بود. همه یه جوری سرکار بودن. هر کسی مشغولیات خودش رو داشت. گرچه ظاهر ماجرا چیزی در حد نمایشات کودکانه بود اما همگی به خصوص بزرکترها با جدیت کارشون رو می کردن.
Winkel 109.JPG
مراسم اول با حرکت نمایشی موتورسواران سه چرخ شروع شد و بعد رژه ارکستر سازهای بادی و ضربی. بعد به ترتیب مجسمه هایی که با گل های بی زبون درست شده بود به راه افتادن. راستش رو بخواین طرح ها و ایده های این احجام به شکل غم انگیزی مضحک و ابلهانه بود. حیف این همه گل زیبا که صرف ساخت یه همچه احجام احمقانه ای شده بود. چه تلاشی، چه زحمتی، چه دقتی، اما افسوس که حاصل کار چیزی کم از فاجعه نداشت. ای کاش کمی از ذوق و سلیقه ای که ساخت محیط زندگیشون داشتن برای طراحی این احجامی که با هزاران گل بی زبون ساختن به کار می بردن.
Winkel 148.JPG

Winkel 173.JPG

۱۳۸۹ مهر ۱۳, سه‌شنبه

روزانه ها: پلکان زندگی

زندگی مثل یه پلکانی می مونه که به جایی ختم نمی شه.

روزانه ها: عشقه آب

اینجا در هر نقطه اش که باشی یه کانال آب می بینی که در میان سبزه زار یا درختان جریان داره. ترکیب این عنصر ثابت در مناظر جلوه ای زیبا به محیط می ده که عملا زندگی روزمره رو به یه تجربه زیبایی شناختی ارتقا می ده. من که خیلی با این کانال ها و حضور همیشگی آب در محیط روزمره زندگی حال می کنم.

۱۳۸۹ مهر ۱۰, شنبه

روزانه ها: «اینجا و اونجا»

شاید اینجا از فاصله دورتر و در شرایط عادی تر آدم تصور درست تری از وضعیت مملکتش پیدا کنه. از اینجا آشکارا میشه فهمید که از لحاظ شرایط اجتماعی اونجا چه شرایط جهنمی و جنون آمیزی حکم فرماست و از لحاظ قابلیت ها و منابع انسانی و طبیعی چه پتانسیل های بی نظیری داره که داره به دست یه مشت خشک مغز به گا می ره.

جشن بدرقه تابستان یا «وداع با لاله ها»



خاطرات اروپا: آهسته با لاله ها (16)



جشن بدرقه تابستان یا «وداع با لاله ها»



بلاخره آخر تابستان هم فرا رسید و باز به همین بهانه جشن بدرقه تابستان هم برگزار شد. طی دو روز آخر هفته دو مراسم جداگانه رو در دو پارک زیبای شهر تدارک دیده بودن. اولی بیشتر برای جوان ها و نوجوان ها مناسب بود و در سه پودیوم چندین گروه موسیقی به ترتیب اجرای موسیقی زنده و دی جی اون هم از نوع راک و پاپ داشتن. مراسم همراه با موسیقی های تند بود و همگی لیوان آبجو به دست و در حال حرکات موزون از موسیقی بهره می بردن (بهره ها!). تیپ جوون ها با اون تزئینات عجیب و غریب و تاتو و حلقه هایی که به گوش، بینی، چشم، لب، زبون، و خلاصه هر جا که امکان نصبش بود داشتن فضا رو کمی متافیزیکی کرده بود. به رسم معمول این جور مراسم هم خرید خوراکی فقط با ژتون میسر بود و هر ژتون دو و نیم یورو در میومد. جالبه که ورودیه دستشویی هم یه ژتون بود! یعنی حسابش رو بکنین برای یه دستشویی رفتن باید بیش از 3500 تومن پیاده بشی! (البته نمی دونم با این اوضاع اقتصادی ایران هنوز 3500 تومن اونجا ارزش داره یا در حد همون دستشویی رفتن شده!!) حالا این رو هم داشته باشید که مصرف بالای آبجو بالقوه می تونه چه سود سرشاری رو فقط از طریق دفع ادرار به جیب برگزار کننده هاش سرازیر بکنه! اسمش هم این بود که مراسم مجانیه یا به قول خودشون خراتیسه. اما در هر صورت با وجود اون همه صدای موسیقی های عجیب و غریب که هر گروهی هم سعی می کرد بر وزن غرابت اجرای خودش اضافه کنه میشه تصور کرد که چه هنگامه ای بود. من که از اون همه سر وصدا و «هیاهوی بسیار برای هیچ» داشتم قاط می زدم.



اما مراسم روز بعد برای افراد معقول تر و خانواده ها بود و علاوه بر دو پودیوم برای اجرای موسیقی زنده که کارهای کانتری و اولد سانگ بود یه صحنه هم برای اجرای رقص بود که گروه های مختلف با لباس های متحد الشکل هنرنمایی می کردن. در کنار مراسم یه بازار آثار تزئینی و صنایع دستی بود که اجناسش بسیار شیک و تر وتمیز و البته بسیار گرون بود. در مجموع مراسم خوبی رو برای خانواده ها تدارک دیده بودن، محیطی دلچسب، هوایی آفتابی و خنک و شور و نشاطی دلنشین. در کنار پودیوم چند غرفه موادغذایی خانگی بود که هرکی دست پختش رو اورده بود برای عرضه.



اما غروب که بساط بازار جمع شد و محیط خلوت شد تازه یه مراسم شبانه موسیقی جز (jazz) بسیار جذاب برگزار شد که واقعا حسن ختام برنامه بود و اون روز و شب رو حسابی خاطره انگیز کرد. گروهش حرفه ای بود با یه خواننده معروف و پر طرفدار البته بین میانسالان. پودیوم وسط محوطه باز پارک بود و خوشبختانه هوای خوبی بود تو اون شب خنک آخر تابستون. جمعیت هم یک دست تر شده بود و خبری از سر وصدای بچه ها نبود و خلاصه بزرگترها رخصتی پیدا کرده بودن تا توی اون شب دل انگیز گوش جان بسپارند به نوای جز آرام- پیانو، کنترباس، ساکسیفون و درامز. من که واقعا مشعوف شده بودم. جای همگی خالی!



و البته ... این شب خاطره انگیز حسن ختام خاطرات سرزمین افسونگر هلند یا همون «آهسته با لاله ها» هم هست. چون بعدش می رم فرانسه تا این بار «آهسته با گل ها» از سرزمین رومانتیک و دوست داشتنی فرانسه یا همون گل ها بگم. به قول برادرای سیمایی «همچنان با ما همراه باشید!».

۱۳۸۹ مهر ۸, پنجشنبه

روزانه ها: جاده فریاد میزنه: بیییییییاااااا

میگن 75 درصد از نگرانی های ما بی مورده. معمولا هم کارکرد این نگرانی ها چیزی نیست جز ایجاد تردید و به تعویق انداختن برنامه ها. اما کافیه فارغ از این نگرانی های بی مورد، خودت رو برسونی به راه که خود ره بگویدت که چون باید رفت.

۱۳۸۹ مهر ۲, جمعه

روزانه ها: استوانه ای با یه عالمه حرف ناگفته

«استوانه کورش را اغلب به عنوان قدیمی ترین سند جهانی در زمینه حقوق بشر معرفی می کنند، ولی موزه بریتانیا معتقد است این گونه بیانیه های اصلاح طلبانه در میان پادشاهان بین النهرین، به هنگام شروع حکمرانی، امری مرسوم بوده است. منبع: گاردین - 10 سپتامبر 2010.»
به قول یه ظریفی شاید وقتش رسیده این منشور رو یه نگاه دوباره ای بش بندازن و مجددا ترجمه بشه. من که هر وقت این ترجمه های عجیب و غریبش رو می خونم صرف نظر از مفاهیمش، حجم متنش من روشگفت زده می کنه. که چه طور این همه مطلب روی اون یه ذره استوانه نوشته شده. گاه فکر میکنم ممکنه یه طومار بوده که جمعش کردن شده استوانه و حالا باستان شناسا نشستن هی دارن بازش می کنن و ترجمش می کنن! در واقع نوشتن این حجم مطلب روی اون سطح کوچیک شاید اگر فقط با روش حروف نگاری لیزری امکان پذیر نباشه، قطعا با خط میخی امکان پذیر نیست. البته یه احتمال دیگه هم اینه که مترجمای خوش ذوق و خوش قلم این استوانه مذکور از نوادگان ذبیح الله منصوری باشن، که در این صورت باید منتظر باقی متن ترجمه در جلد بعدیش باشیم.
البته این جسارت رو بر من ببخشایید اما منه هرمنوتیک زده از بیخ با این نوع ترجمه های متون باستانی مشکل دارم، اساسی.

۱۳۸۹ شهریور ۳۰, سه‌شنبه

روزانه ها: زندگی لذت بخش

صبح هوا فوق العاده بود. خنک،لطیف، آروم. روی تپه ایستاده بودم و چشم انداز زیبا رو تماشا می کردم. محیط به خاطر بارون شبانگاهی حسابی تر و تمیز و چشم نواز شده بود. نسیم خنکی به آرومی می یومد. از اون لحظاتی بود که آدم، زنده بودن رو با تمام وجودش حس می کرد. واقعا که چقدر زندگی می تونست خوب و لذت بخش باشه.

۱۳۸۹ شهریور ۲۸, یکشنبه

شهر آلمره یا «پلکانی به هیچستان»

خاطرات اروپا: آهسته با لاله ها (15)


شهر آلمره یا «پلکانی به هیچستان»


همون طور که قبلا گفتم این استان عجیب غریب فلیولند مصداق کاملی از ادعای هلندی هاست که «سرزمین همه کشورها رو خدا خلق کرد اما هلندی ها خودشون سرزمین شون رو بوجود آوردن». در دهه 1920 و بر اساس یه برنامه بلندپروازانه بلخره هلندی ها تونستن به رویای چند صد ساله شون برای احیای سرزمین به زیر آب رفته فلیولند رنگ واقعیت بدند و این استان پس از چندین سال تلاش و پشت سر گذاشتن چند سیل، سرانجام در سال 1968 مجددا به طور کامل یه آغوش سرزمین مادری برمی گرده. شهر آلمره هم یکی از شهرهای بزرگ این استانه که بسیار شیک، مدرن، لوکس، و تمیزه، اما به همون اندازه هم خالی از نوستالژی و حس و حاله.


اون موقع که اونجا رفتم در وسط شهر نمایشگاهی از تصاویر آثار معماری به همراه نام معماران و توضیحی در باره اون ها وجود داشت. شهر عین یه نمایشگاه معماری مدرنه و طراحی شهری کاملا مدرنی داره.


شهر کاملا تازه سازه و فاقد هرگونه نشانی از عناصر معماری و بناهای قدیمیه. واسه همین هم معماران شهر به جبرانش و به شکل سمبولیک با سنگ های زمخت یه دیواره دژ مانند اما مدرن شکل دادن که یاد آور حصار و باروهای سنگی قدیمیه. شکل ناهموار و دهلیزهاش در تضاد با فرم های صاف و صیقلی اطرافشه. همچنین در وسط میدان شهر یه پلکان معلق در هوا بود که به هیچ جایی ختم نمی شد، در مثل زندگی!

۱۳۸۹ شهریور ۲۶, جمعه

شهر برخن یا «کدوم کوه؟ همون کوه ...»

خاطرات اروپا: آهسته با لاله ها (14)

شهر برخن یا «کدوم کوه؟ همون کوه ...»

شهر برخن به معنی کوهستانه ولی اونجا فقط چند تپه هست. البته منطقه اش بسیار سرسبز و جنگلیه. من که هر وقت دلم برای کوه تنگ می شه یا به قول بچه کوه خونم پایین میومد، با دوچرخه می رفتم اونجا. کنار دریاش هم تابستونا بسیار پر رونقه. مسیر جنگلی قشنگی داره و شهرش هم بسیار تر تمیز و زیباست. آخر هفته ها اگه هوا خوب باشه یه عالمه توریست تو کافه های باز وسط شهر نشستن و از آفتاب و هوای دلپذیرش لذت می برن.

۱۳۸۹ شهریور ۲۲, دوشنبه

یه پیشنهاد، یه کتاب: ظلم، جهل و برزخیان زمین

یه پیشنهاد، یه کتاب: ظلم، جهل و برزخیان زمین


با این که رسم نیست کتابی رو که هنوز آدم تموم نکرده معرفیش کنه اما دلم نیومد این کتاب اخیر محمد قائد رو معرفی نکنم (من اینجا چون نسخه چاپیش رو ندارم مجبورم تو لب تاپم بخونم واسه همین هم احتمالا حالا حالاها طول می کشه تا تمومش بکنم!). پیشنهاد شتابزده ام برای خوندن این کتاب صرفا به دلیل شوق و شگفتی بیان ناشدنیی که به هنگام خوندنش دارم و خواستم تا دوستان رو درش شریک کنم.


این جناب آقای محمدخان قائد از اون نویسندگان نازنین و خوش ذوق و باصفائیه که نوشته های خوش خوانش بد جوری آدمو قلقلک می ده. هیچ جور نمیشه بی تفاوت از نوشته هاش گذشت. برخی از نوشته هاش واقعا از نظر باریک بینی و نوع بیانش منحصر بفرده و کمتر جایی میشه نمونه مشابهش رو پیدا کرد. به غیر از زبان طناز و شیرینش، زاویه نگاهش به مسائل هم تازه و بدیعه. قضاوت هاش درباره افراد هم گرچه بسیار صریح و تنده و هیچ رودرواسی با کسی نداره (مثلا مطالبش در باره سالمرگ های شاملو و اخوان و یا نگاهش به مهدی سحابی یا رضا سید حسینی که مطمئنن از خیلی از چیزهایی که تا آلان دربارشون خوندید متفاوته) اما بر خلاف سایر هم قداش از دایره انصاف و نزاکت و خویشتنداری خارج نمی شه و معمولا نثری نجیب و بهداشتی داره .


این کتابش که اخیرا به زیور، اونم از نوع طبعش آراسته شده به دلیل مخالف خوانیش با بحث گفتگوی تمدن ها در زمان خاتمی، مصلحتی برای انتشارش ندیدن اما آلان بعد از هفت سال چاپ شده و نسخه اینترنتیش هم در سایتش ارائه شده. نگاهش به اوضاع فعلی بسیار جالب و تفکر برانگیزه. همین محمد مذکور بعد از کلی صغرا کبرا کردن و ارائه یه عالمه نمونه های تاریخی و معاصر می خواد به جای گفتگوی تمدن ها، که به زعم خودش به ظاهر خیلی شیک اما نامفهومه، گفتگوی بین خرده فرهنگ ها رو مطرح کنه. مطالب و به خصوص نحوه استدلال و نمونه آوردنش خیلی جالبه و می تونه فارغ از کلیشه ها و قالب های فکری رایج، به شناخت واقعی تری از شرایط نابسامان فعلیمون کمک کنه. به نظرم خوندنش نه تنها مستحب که واجبه. می تونین پیش از خرید چند صفحه اش رو از سایتش بخونید و بعد در مورد مسئله حیاتی خریدن یا نخریدنش تصمیم بگیرید. اینم آدرس سایتش : http://www.mghaed.com/


محمد قائد یه مطالب جالبی هم در باره مسافرت داره که در فصلنامه سفر منتشر می شد. حالا برای تحریک و تشویق شما، چند نقل قول رو در همین زمینه مشترک مورد علاقمون یعنی سفر این پایین می ذارم، البته متن مصاحبه است(مربوط به سال 1378) و نه نوشته خودش:


ايران را هرچه كمتر ببينم بيشتر دوست دارم‏‏!‏


... از نوع سفرىِ كه لذت مى‏برم رانندگى در جاده‏اى است كوهستانى در هواى نيمه‏بارانى. رانندگى در ساعات پس از نيمه‏شب را بخصوص دوست دارم. رانندگى در جاده‏هاى خشك در روزهاى گرم براى من هم ملال‏آور است. تصور دلخواهم از سفر، رانندگى با همسفرهاى همدلى است در جاده‏اى بارانى در حاشيه رودخانه و جنگل.


- و دوست داريد آن جاده قشنگ به كجا ختم شود؟


به هيچ‏جا. به سفر در ميهن آريايى‏اسلامى‏مان علاقه‏اى ندارم. به‏قول مهدى اخوان‏ثالث: ''دست بردار از اين در وطنِ خويش غريب.`` از سفركردن در ايران لذت نمی برم، چون آن قسمتهايى از ايران را كه آدميزاد ساخته معمولاً جاهاى زشتى است. در ساختمانها و خيابانها نه ظرافتى هست و نه چيز قشنگى. رستوران، چه در ميان راه و چه در شهرها، غالباً بد و كثيف است. صدها كيلومتر مى‏رانيد، نه دستشويى تميزى، نه رستوران درست‏وحسابىِ دنج و تميزى. فقط چلوكبابى و جوجه‏كبابىِ كثيف و گران با برنج مزخرف وارداتى كه نگذاشته‏اند بپزد مبادا وا برود، چاى آب‏زيپو، يك مشت پيشخدمت ژوليده، تعدادى مهتابى ‏و لامپ مدادىِ چشم‏آزار و ميزهايى كه رويشان نايلون كشيده‏اند اما اين نايلونها را هرگز نشسُته‏اند.


... هوانوردى و خود هواپيما را بسيار دوست دارم، اما سفر هوايى را بيشتر نقل‏مكان مى‏دانم تا مسافرت: از اين سالن به يك سالن ديگری عين همان. طياره‏ها و فرودگاهها همه شبيه هم‏اند.


... (اما) قطار تجربه سفر خوبى است، بخصوص وقتى از كشورهاى مختلف عبور كند. يك بار فرصت دست داد از پاريس تا رم را با قطار طى كردم و بسيار لذت بردم. از كشورهاى مختلف كه عبور مى‏كنيد، نه تنها مسافران بلكه كاركنان قطار هم عوض مى‏شوند. انگار سياحت آفاق با سير انفُس همراه شده باشد. رفتار و زبان مردم از كشور به كشور تغيير مى‏كند، هيجانهاى جوانها و سواروپياده شدن و سروصدايشان را مى‏شنويد، و رفتار آدمهاى سالمندتر را مى‏بينيد.


... سال 1374 در هتل قديمى رامسر منظرة عجيبى ديدم. روى نردة اطراف اين هتل پيشتر فرشته‏هايى گچى بود با مشعلهايى در دستشان كه چراغ داخل آنها باغ اطراف هتل و خيابان را روشن مى‏كرد. بعد از انقلاب، اين فرشته‏ها را با پتك و چكش شكستند. هفده سال بعد، اين مجسمه‏هاى گچى همان‏طور آش‏ولاش وسط علفها افتاده بود. يعنى نه مدير هتل، نه باغبان و نه رفتگر شهردارى سالهاى سال متوجه نشده بودند كه بايد اين تكه‏هاى شكسته را از آنجا ببرند. اين فرهنگ ملتى است كه برايش ديدن ويرانه امرى عادى است چون به روستاهاى ويران عادت كرده. ... نويسنده‏اى فرانسوى به نام گوبينو كه كمى بعد از اميركبير به ايران آمده نوشته كه ايران پر از ويرانه است ــــ يعنى روحية‌ چيزها را به حال خود رهاكردن و محل نگذاشتن به جهان ِ بي وفا.


... نزديك به نيم‏قرن است كه توريسم داخلى در شمال (کشور) عمومى شده و در انحصار خواص نيست، اما سبك زندگى و رفتار مردم شهرهاى مازندران هنوز غيرشهرى است، شايد چون سبك زندگى كشاورزى هنوز غالب است و سهم عادلانه‏اى از اين همه درآمد توريسم به همه نمى‏رسد. انگار مسافر پايتختى را خيلى دوست ندارند و به او به چشم كسى نگاه مى‏كنند كه مقدارى پول بادآورده در جيب دارد: بايد بدهد و برود. آدم غيرمحلى هم احساس مى‏كند جهانگردى بلژيكى است كه به مستعمرات آمده! بين فرهنگها بسيار فاصله است و احساس تفاهم متقابل وجود ندارد. به همين دليل است كه مى‏گويم براى من بهترين بخش سفر به شمال، حركت در جاده است. آن‏جا از نظر محيط شهرى، چيز خيلى جالبى انتظارتان را نمى‏كشد.





۱۳۸۹ شهریور ۲۱, یکشنبه

روزانه ها: ناگهان هبوط

قراره از بهشت رانده بشیم. هر چه می گم «به خدا سیب رو من نخوردم اون خورد!» کسی گوشش بدهکار نیست.

شهر دلفت یا «گشتم نبود نگرد نیست»



خاطرات اروپا: آهسته با لاله ها (10)


شهر دلفت یا «گشتم نبود نگرد نیست»


شهر دلفت خیلی زیبا و دلنشینه. غیر از سایت تاریخیش و بناها و کلیساهای قرون وسطایش، خود فضای شهر که تماما با کانال های آب تقسیم شده بسیار زیباست. یکی دو بار اونجا رفتم. یه بارش یه پنجشنبه آفتابی بود وو تو میدان اصلی شهر بازار دستفروش ها به راه بود و فضا حسابی پرجنب و جوش شده بوده.


دلفت در سال 1100 پایه گذاری شد و به مرحمت پارچه بافی و تجارتش در قرن 13 و 14 رشد و توسعه پیدا می کنه. در قرن 15 هم سرامیک های آبی و سفید دلفت که شهرت زیادی داره (همون مجسمه های آبی رنگ کوچیک و بزرگ دخترکان هلندی با لباس محلی و یا آسیاب بادی که تو ایران هم زیاد هست) و صنعتش از چین وارد شده بود رونق می گیره. اما جالب اینه که آلان هم با همه گیر شدن کالاهای چینی که تمام بازارهای دنیا رو اشباع کرده، در واقع دیگه نشانی از سرامیک های دلفت نمی بینی. و اونچه در بازار صنایع دستی دلفت می بینی اکثرا ساخته چینه! ظاهرا فقط تعداد انگشت شماری از اون کارگاه ها اونم محض خاطر توریست هایی که برای دیدن سرامیک دلفت می یان همه چنان فعالن.


شهر دلفت همچنین شهر نقاش بزرگ هلندی یوهانس ورمیر هم هست، همون نقاش تابلوی معروف دختری با گوشواره های مروارید. اما همون طور که هر چی بگردی سرامیک دلفت رو پیدا نمی کنی، هیچ کدوم از تابلوهای ورمیر هم اینجا پیدا نمی کنی و همگی در موزه های بزرگ شهرهای دیگه نگهداری میشن. با این وجود دلفتی ها از رو نرفتن و یه مرکز هنری رو به اسمش راه انداختن که توی اون تمام زندگیش و کپی آثارش و وسایلش و کارگاه هاش رو همراه با فیلم و عکس و اسلاید درباره خودش و جد و آبادش نمایش می دن. تو فروشگاهش هم یه عالم چیز های عجیب غریب به اسم سوغاتی و با الهام از تابلوهای معروفش برای فروش به توریست های بی زبون گذاشتن.