۱۳۸۹ مهر ۸, پنجشنبه

روزانه ها: جاده فریاد میزنه: بیییییییاااااا

میگن 75 درصد از نگرانی های ما بی مورده. معمولا هم کارکرد این نگرانی ها چیزی نیست جز ایجاد تردید و به تعویق انداختن برنامه ها. اما کافیه فارغ از این نگرانی های بی مورد، خودت رو برسونی به راه که خود ره بگویدت که چون باید رفت.

۱۳۸۹ مهر ۲, جمعه

روزانه ها: استوانه ای با یه عالمه حرف ناگفته

«استوانه کورش را اغلب به عنوان قدیمی ترین سند جهانی در زمینه حقوق بشر معرفی می کنند، ولی موزه بریتانیا معتقد است این گونه بیانیه های اصلاح طلبانه در میان پادشاهان بین النهرین، به هنگام شروع حکمرانی، امری مرسوم بوده است. منبع: گاردین - 10 سپتامبر 2010.»
به قول یه ظریفی شاید وقتش رسیده این منشور رو یه نگاه دوباره ای بش بندازن و مجددا ترجمه بشه. من که هر وقت این ترجمه های عجیب و غریبش رو می خونم صرف نظر از مفاهیمش، حجم متنش من روشگفت زده می کنه. که چه طور این همه مطلب روی اون یه ذره استوانه نوشته شده. گاه فکر میکنم ممکنه یه طومار بوده که جمعش کردن شده استوانه و حالا باستان شناسا نشستن هی دارن بازش می کنن و ترجمش می کنن! در واقع نوشتن این حجم مطلب روی اون سطح کوچیک شاید اگر فقط با روش حروف نگاری لیزری امکان پذیر نباشه، قطعا با خط میخی امکان پذیر نیست. البته یه احتمال دیگه هم اینه که مترجمای خوش ذوق و خوش قلم این استوانه مذکور از نوادگان ذبیح الله منصوری باشن، که در این صورت باید منتظر باقی متن ترجمه در جلد بعدیش باشیم.
البته این جسارت رو بر من ببخشایید اما منه هرمنوتیک زده از بیخ با این نوع ترجمه های متون باستانی مشکل دارم، اساسی.

۱۳۸۹ شهریور ۳۰, سه‌شنبه

روزانه ها: زندگی لذت بخش

صبح هوا فوق العاده بود. خنک،لطیف، آروم. روی تپه ایستاده بودم و چشم انداز زیبا رو تماشا می کردم. محیط به خاطر بارون شبانگاهی حسابی تر و تمیز و چشم نواز شده بود. نسیم خنکی به آرومی می یومد. از اون لحظاتی بود که آدم، زنده بودن رو با تمام وجودش حس می کرد. واقعا که چقدر زندگی می تونست خوب و لذت بخش باشه.

۱۳۸۹ شهریور ۲۸, یکشنبه

شهر آلمره یا «پلکانی به هیچستان»

خاطرات اروپا: آهسته با لاله ها (15)


شهر آلمره یا «پلکانی به هیچستان»


همون طور که قبلا گفتم این استان عجیب غریب فلیولند مصداق کاملی از ادعای هلندی هاست که «سرزمین همه کشورها رو خدا خلق کرد اما هلندی ها خودشون سرزمین شون رو بوجود آوردن». در دهه 1920 و بر اساس یه برنامه بلندپروازانه بلخره هلندی ها تونستن به رویای چند صد ساله شون برای احیای سرزمین به زیر آب رفته فلیولند رنگ واقعیت بدند و این استان پس از چندین سال تلاش و پشت سر گذاشتن چند سیل، سرانجام در سال 1968 مجددا به طور کامل یه آغوش سرزمین مادری برمی گرده. شهر آلمره هم یکی از شهرهای بزرگ این استانه که بسیار شیک، مدرن، لوکس، و تمیزه، اما به همون اندازه هم خالی از نوستالژی و حس و حاله.


اون موقع که اونجا رفتم در وسط شهر نمایشگاهی از تصاویر آثار معماری به همراه نام معماران و توضیحی در باره اون ها وجود داشت. شهر عین یه نمایشگاه معماری مدرنه و طراحی شهری کاملا مدرنی داره.


شهر کاملا تازه سازه و فاقد هرگونه نشانی از عناصر معماری و بناهای قدیمیه. واسه همین هم معماران شهر به جبرانش و به شکل سمبولیک با سنگ های زمخت یه دیواره دژ مانند اما مدرن شکل دادن که یاد آور حصار و باروهای سنگی قدیمیه. شکل ناهموار و دهلیزهاش در تضاد با فرم های صاف و صیقلی اطرافشه. همچنین در وسط میدان شهر یه پلکان معلق در هوا بود که به هیچ جایی ختم نمی شد، در مثل زندگی!

۱۳۸۹ شهریور ۲۶, جمعه

شهر برخن یا «کدوم کوه؟ همون کوه ...»

خاطرات اروپا: آهسته با لاله ها (14)

شهر برخن یا «کدوم کوه؟ همون کوه ...»

شهر برخن به معنی کوهستانه ولی اونجا فقط چند تپه هست. البته منطقه اش بسیار سرسبز و جنگلیه. من که هر وقت دلم برای کوه تنگ می شه یا به قول بچه کوه خونم پایین میومد، با دوچرخه می رفتم اونجا. کنار دریاش هم تابستونا بسیار پر رونقه. مسیر جنگلی قشنگی داره و شهرش هم بسیار تر تمیز و زیباست. آخر هفته ها اگه هوا خوب باشه یه عالمه توریست تو کافه های باز وسط شهر نشستن و از آفتاب و هوای دلپذیرش لذت می برن.

۱۳۸۹ شهریور ۲۲, دوشنبه

یه پیشنهاد، یه کتاب: ظلم، جهل و برزخیان زمین

یه پیشنهاد، یه کتاب: ظلم، جهل و برزخیان زمین


با این که رسم نیست کتابی رو که هنوز آدم تموم نکرده معرفیش کنه اما دلم نیومد این کتاب اخیر محمد قائد رو معرفی نکنم (من اینجا چون نسخه چاپیش رو ندارم مجبورم تو لب تاپم بخونم واسه همین هم احتمالا حالا حالاها طول می کشه تا تمومش بکنم!). پیشنهاد شتابزده ام برای خوندن این کتاب صرفا به دلیل شوق و شگفتی بیان ناشدنیی که به هنگام خوندنش دارم و خواستم تا دوستان رو درش شریک کنم.


این جناب آقای محمدخان قائد از اون نویسندگان نازنین و خوش ذوق و باصفائیه که نوشته های خوش خوانش بد جوری آدمو قلقلک می ده. هیچ جور نمیشه بی تفاوت از نوشته هاش گذشت. برخی از نوشته هاش واقعا از نظر باریک بینی و نوع بیانش منحصر بفرده و کمتر جایی میشه نمونه مشابهش رو پیدا کرد. به غیر از زبان طناز و شیرینش، زاویه نگاهش به مسائل هم تازه و بدیعه. قضاوت هاش درباره افراد هم گرچه بسیار صریح و تنده و هیچ رودرواسی با کسی نداره (مثلا مطالبش در باره سالمرگ های شاملو و اخوان و یا نگاهش به مهدی سحابی یا رضا سید حسینی که مطمئنن از خیلی از چیزهایی که تا آلان دربارشون خوندید متفاوته) اما بر خلاف سایر هم قداش از دایره انصاف و نزاکت و خویشتنداری خارج نمی شه و معمولا نثری نجیب و بهداشتی داره .


این کتابش که اخیرا به زیور، اونم از نوع طبعش آراسته شده به دلیل مخالف خوانیش با بحث گفتگوی تمدن ها در زمان خاتمی، مصلحتی برای انتشارش ندیدن اما آلان بعد از هفت سال چاپ شده و نسخه اینترنتیش هم در سایتش ارائه شده. نگاهش به اوضاع فعلی بسیار جالب و تفکر برانگیزه. همین محمد مذکور بعد از کلی صغرا کبرا کردن و ارائه یه عالمه نمونه های تاریخی و معاصر می خواد به جای گفتگوی تمدن ها، که به زعم خودش به ظاهر خیلی شیک اما نامفهومه، گفتگوی بین خرده فرهنگ ها رو مطرح کنه. مطالب و به خصوص نحوه استدلال و نمونه آوردنش خیلی جالبه و می تونه فارغ از کلیشه ها و قالب های فکری رایج، به شناخت واقعی تری از شرایط نابسامان فعلیمون کمک کنه. به نظرم خوندنش نه تنها مستحب که واجبه. می تونین پیش از خرید چند صفحه اش رو از سایتش بخونید و بعد در مورد مسئله حیاتی خریدن یا نخریدنش تصمیم بگیرید. اینم آدرس سایتش : http://www.mghaed.com/


محمد قائد یه مطالب جالبی هم در باره مسافرت داره که در فصلنامه سفر منتشر می شد. حالا برای تحریک و تشویق شما، چند نقل قول رو در همین زمینه مشترک مورد علاقمون یعنی سفر این پایین می ذارم، البته متن مصاحبه است(مربوط به سال 1378) و نه نوشته خودش:


ايران را هرچه كمتر ببينم بيشتر دوست دارم‏‏!‏


... از نوع سفرىِ كه لذت مى‏برم رانندگى در جاده‏اى است كوهستانى در هواى نيمه‏بارانى. رانندگى در ساعات پس از نيمه‏شب را بخصوص دوست دارم. رانندگى در جاده‏هاى خشك در روزهاى گرم براى من هم ملال‏آور است. تصور دلخواهم از سفر، رانندگى با همسفرهاى همدلى است در جاده‏اى بارانى در حاشيه رودخانه و جنگل.


- و دوست داريد آن جاده قشنگ به كجا ختم شود؟


به هيچ‏جا. به سفر در ميهن آريايى‏اسلامى‏مان علاقه‏اى ندارم. به‏قول مهدى اخوان‏ثالث: ''دست بردار از اين در وطنِ خويش غريب.`` از سفركردن در ايران لذت نمی برم، چون آن قسمتهايى از ايران را كه آدميزاد ساخته معمولاً جاهاى زشتى است. در ساختمانها و خيابانها نه ظرافتى هست و نه چيز قشنگى. رستوران، چه در ميان راه و چه در شهرها، غالباً بد و كثيف است. صدها كيلومتر مى‏رانيد، نه دستشويى تميزى، نه رستوران درست‏وحسابىِ دنج و تميزى. فقط چلوكبابى و جوجه‏كبابىِ كثيف و گران با برنج مزخرف وارداتى كه نگذاشته‏اند بپزد مبادا وا برود، چاى آب‏زيپو، يك مشت پيشخدمت ژوليده، تعدادى مهتابى ‏و لامپ مدادىِ چشم‏آزار و ميزهايى كه رويشان نايلون كشيده‏اند اما اين نايلونها را هرگز نشسُته‏اند.


... هوانوردى و خود هواپيما را بسيار دوست دارم، اما سفر هوايى را بيشتر نقل‏مكان مى‏دانم تا مسافرت: از اين سالن به يك سالن ديگری عين همان. طياره‏ها و فرودگاهها همه شبيه هم‏اند.


... (اما) قطار تجربه سفر خوبى است، بخصوص وقتى از كشورهاى مختلف عبور كند. يك بار فرصت دست داد از پاريس تا رم را با قطار طى كردم و بسيار لذت بردم. از كشورهاى مختلف كه عبور مى‏كنيد، نه تنها مسافران بلكه كاركنان قطار هم عوض مى‏شوند. انگار سياحت آفاق با سير انفُس همراه شده باشد. رفتار و زبان مردم از كشور به كشور تغيير مى‏كند، هيجانهاى جوانها و سواروپياده شدن و سروصدايشان را مى‏شنويد، و رفتار آدمهاى سالمندتر را مى‏بينيد.


... سال 1374 در هتل قديمى رامسر منظرة عجيبى ديدم. روى نردة اطراف اين هتل پيشتر فرشته‏هايى گچى بود با مشعلهايى در دستشان كه چراغ داخل آنها باغ اطراف هتل و خيابان را روشن مى‏كرد. بعد از انقلاب، اين فرشته‏ها را با پتك و چكش شكستند. هفده سال بعد، اين مجسمه‏هاى گچى همان‏طور آش‏ولاش وسط علفها افتاده بود. يعنى نه مدير هتل، نه باغبان و نه رفتگر شهردارى سالهاى سال متوجه نشده بودند كه بايد اين تكه‏هاى شكسته را از آنجا ببرند. اين فرهنگ ملتى است كه برايش ديدن ويرانه امرى عادى است چون به روستاهاى ويران عادت كرده. ... نويسنده‏اى فرانسوى به نام گوبينو كه كمى بعد از اميركبير به ايران آمده نوشته كه ايران پر از ويرانه است ــــ يعنى روحية‌ چيزها را به حال خود رهاكردن و محل نگذاشتن به جهان ِ بي وفا.


... نزديك به نيم‏قرن است كه توريسم داخلى در شمال (کشور) عمومى شده و در انحصار خواص نيست، اما سبك زندگى و رفتار مردم شهرهاى مازندران هنوز غيرشهرى است، شايد چون سبك زندگى كشاورزى هنوز غالب است و سهم عادلانه‏اى از اين همه درآمد توريسم به همه نمى‏رسد. انگار مسافر پايتختى را خيلى دوست ندارند و به او به چشم كسى نگاه مى‏كنند كه مقدارى پول بادآورده در جيب دارد: بايد بدهد و برود. آدم غيرمحلى هم احساس مى‏كند جهانگردى بلژيكى است كه به مستعمرات آمده! بين فرهنگها بسيار فاصله است و احساس تفاهم متقابل وجود ندارد. به همين دليل است كه مى‏گويم براى من بهترين بخش سفر به شمال، حركت در جاده است. آن‏جا از نظر محيط شهرى، چيز خيلى جالبى انتظارتان را نمى‏كشد.





۱۳۸۹ شهریور ۲۱, یکشنبه

روزانه ها: ناگهان هبوط

قراره از بهشت رانده بشیم. هر چه می گم «به خدا سیب رو من نخوردم اون خورد!» کسی گوشش بدهکار نیست.

شهر دلفت یا «گشتم نبود نگرد نیست»



خاطرات اروپا: آهسته با لاله ها (10)


شهر دلفت یا «گشتم نبود نگرد نیست»


شهر دلفت خیلی زیبا و دلنشینه. غیر از سایت تاریخیش و بناها و کلیساهای قرون وسطایش، خود فضای شهر که تماما با کانال های آب تقسیم شده بسیار زیباست. یکی دو بار اونجا رفتم. یه بارش یه پنجشنبه آفتابی بود وو تو میدان اصلی شهر بازار دستفروش ها به راه بود و فضا حسابی پرجنب و جوش شده بوده.


دلفت در سال 1100 پایه گذاری شد و به مرحمت پارچه بافی و تجارتش در قرن 13 و 14 رشد و توسعه پیدا می کنه. در قرن 15 هم سرامیک های آبی و سفید دلفت که شهرت زیادی داره (همون مجسمه های آبی رنگ کوچیک و بزرگ دخترکان هلندی با لباس محلی و یا آسیاب بادی که تو ایران هم زیاد هست) و صنعتش از چین وارد شده بود رونق می گیره. اما جالب اینه که آلان هم با همه گیر شدن کالاهای چینی که تمام بازارهای دنیا رو اشباع کرده، در واقع دیگه نشانی از سرامیک های دلفت نمی بینی. و اونچه در بازار صنایع دستی دلفت می بینی اکثرا ساخته چینه! ظاهرا فقط تعداد انگشت شماری از اون کارگاه ها اونم محض خاطر توریست هایی که برای دیدن سرامیک دلفت می یان همه چنان فعالن.


شهر دلفت همچنین شهر نقاش بزرگ هلندی یوهانس ورمیر هم هست، همون نقاش تابلوی معروف دختری با گوشواره های مروارید. اما همون طور که هر چی بگردی سرامیک دلفت رو پیدا نمی کنی، هیچ کدوم از تابلوهای ورمیر هم اینجا پیدا نمی کنی و همگی در موزه های بزرگ شهرهای دیگه نگهداری میشن. با این وجود دلفتی ها از رو نرفتن و یه مرکز هنری رو به اسمش راه انداختن که توی اون تمام زندگیش و کپی آثارش و وسایلش و کارگاه هاش رو همراه با فیلم و عکس و اسلاید درباره خودش و جد و آبادش نمایش می دن. تو فروشگاهش هم یه عالم چیز های عجیب غریب به اسم سوغاتی و با الهام از تابلوهای معروفش برای فروش به توریست های بی زبون گذاشتن.



۱۳۸۹ شهریور ۱۹, جمعه

شهر زندام یا «هلند کوچولو»



خاطرات اروپا: آهسته با لاله ها (11)


شهر زندام یا «هلند کوچولو»


این شهر در شمال غربی آمستردامه. اما به دلیل زیبایی و منطقه دیدنی زانس اسخان که همجوارشه و میگن خودش به تنهایی یه هلند کوچیکه، معروف شده. این شهر در واقع یه موزه بازه و یه مجموعه کامل از آسیاب های بادی قدیمی داره که هنوز فعالن و پره هاشون می چرخه و به یه قطب توریستی بدل شده. هر کدوم از آسیاب ها هم به یکی از جلوه های معروف هلند اختصاص داده شده. یکی کارگاه پنیرسازیه، یکی کارگاه ساخت کفش چوبی هلنده ، یکی رنگ سازیه، یکی روغن کشی و ... به علاوه منطقه پر از کاناله آبه با خانه های سنتی سبز رنگ هلندی و باغ های گل لاله. و خلاصه با گشت در این منطقه که بسیار زیبا و سرسبزه میشه با حال و هوای هلند در یه مقیاس کوچیک آشنا شد.



روزانه ها: دیازپام ده با نون اضاف

اینجا معمولا اگه هوا صاف باشه دوچرخه رو ور میدارم میرم به گشت و گذار در مناطق و شهرهای اطراف که یکی از یکی دیگه زیباتر و دلنشین تره. محیط ها همه ساکت و آروم و آرامش بخشه. من که واقعا حال می کنم با این آرامش. گوشمون خوابه از دنیا. اینجا بجز مواقعی که اخبار ایران رو تو اینترنت می خونم، حسابی در آرامش و خلسه هستم گویی که دیازپام ده خورانده اند، البته از اون لحاظ!

۱۳۸۹ شهریور ۱۸, پنجشنبه

خاطرات اروپا: آهسته با لاله ها (13)


شهر هارلم یا «در کوچه های عشق»


هارلم شهر دنج و زیباییه. اسم شهر از واژه haarloheim به معنی مکانی چوبی بر فراز تپه شنی است. ولی بهتون اطمینان می دم که اونجا هیچ تپه ای، چه شنی چه غیر شنی وجود نداره. اونجا هم مثل بقیه جاهای هلند کاملا مسطحه. (ظاهرا هلندی ها می خوان کمبود بی ارتفاعیشون رو تو اسمای شهراشون جبران کنن.) یه زمانی این شهر بعد از آمستردام بزرگترین بندر رو داشت. اما با آمدن اسپانیایی ها در سال 1572 و تصرف شهر از رونق افتاد تا این که بعد از آزادیش این بار به مرکزی برای جذب هنرمندان و نقاشان بدل شد.


این شهر بیش از همه به دلیل محله های موسوم به هوفیا معروفه که مکان های باغ مانند دنج و محصوریه که قبلا برای پناه دادن به مردم در مواقع خطر استفاده میشده. یکی دوتاشون رو دیدم و خیلی بامزه و دنجه و ساکنینشون هم خیلی با ذوق و سلیقه تزیینش کرده بودن و محل رفت و آمد و پاتوق توریست ها شدن. شهر یه عالمه کوچه های باصفا داره که توش پر از گلدان گل و پیچکه. کوچه هاش واقعا دیدنیه. جالب اینه که توی یکی از همین کوچه ها بود که دیدم سرتاسرش رو با لباس های نارنجی تزیین کرده بودن. هرکی هر چی داشت از تی شرت وبلوز گرفت تا لباس زیر که نارنجی بود برداشته بود و آویزون کرده بود. در مجموع خیلی شهر دلنشین و صمیمی و مصفائیه و اگر ساعت ها توش بگردی و یا نه، حتی اگه ساعت ها توی یکی از خیابون ها یا کوچه های خوشگل و تروتمیزش بشینی از این همه زیبایی سیر نمی شی.

روزانه ها: سکوت سرشار از حرف ناحسابه

این جمله رو از کارل چاپک دیدم : «تصور کنید چه سکوتی برقرار خواهد شد اگر مردم مجبور باشند فقط درباره‌ی چیزهایی که به درستی می‌دانند حرف بزنند».

۱۳۸۹ شهریور ۱۷, چهارشنبه

روزانه ها: برو دنیا، من پیاده شدم

نه شتابی، نه دغدغه ای، نه مقصدی، نه نامی، نه ننگی، نه فخری، نه بردی، نه باختی. جاری در لحظه. چه خلسه ای!

روتردام یا «شهر در دست ساخت است»

خاطرات اروپا: آهسته با لاله ها (9)


روتردام یا «شهر در دست ساخت است»


قبلا تو گزارش کارناوال گفتم که بعدا در باره روتردام می گم. این هم وفا به عهد. روتردام دومین شهر بزرگ هلنده. اما این شهر نتونست تو جنگ جهانی دوم جون سالم به در ببره و عملا سراسر شهر تبدیل به ویران شد. به همین خاطر هر آنچه تو شهر دیده میشه کاملا تازه و مدرنه. ساختمان های عجیب و غریب و بسیار مدرن اولین چیریه که به چشم تازه وارد می یاد. در واقع نوعی زیبایی شناسی معماری در شهر به چشم می خوره که می گن در اروپا منحصر به فرده. شهرت روتردام غیر از این مربوط به بندر بزرگش هم هست. در حال حاضر روتردام پر رونق ترین بندر اروپا و دومین بندر بزرگ در جهان محسوب می شه.


شهر اما همچنان در حال ساخته شدنه. هنوز یه عالمه کارگاه ساختمانی در شهر می بینید. بنرهای بزرگی در شهر به در و دیوار و به فنس دور کارگاه های ساختمانی نصب شده که می گه در آینده نه چندان دور شهر به چه شکلی در می یاد. شهر لاهه هم که رفته بودم همش کارگاه ساختمانی و عمرانی بود. ظاهرا یه رقابت بر زبان نیامده بین شهر لاهه و روتردام برای روکم کنی در عرصه معماری شهری وجود داره که هرکی تلاش می کنه در کوتاه هترین زمان ممکن بیشترین دستاوردهای معماری رو داشته باشه. اما چیزی که آلان مشهود و آشکاره اینه که مرکز شهر به سرعت در حال مدرن شدن و ساخته شدنه. بناهایی که اینجا هست نمونش رو کمتر جایی تو اروپا می شه سراغ گرفت. البته در استان تازه تاسیس فلیولند که اخیرا خاکش رو از آب کشیدنش بیرون هم شهرها کاملا مدرن و تازه ساز هستند.(درباره این استان عجیب غریب که مصداق کاملی از ادعای هلندی هاست که سرزمین همه کشورها رو خدا خلق کرد اما هلندی ها خودشون سرزمین شون رو بوجود آوردن بعدا به طور مستقل گزارش می دم).


اما به نظر می رسه صرف نظر از بناها، خود فضاهای شهری به زیبایی و به ظرافت بناها نیست. اونم برای شهری که داره تماما از نو طراحی و ساخته می شه و عملا محدویتی برای نوآوری نداره. من که همون شهرهای قدیمی و باصفا رو ترجیح می دم تا این جنگل های بتون و آهن و شیشه. .

۱۳۸۹ شهریور ۱۶, سه‌شنبه

روزانه ها: بخورید و بیاشامید اما اصراف نکنید!

من که از اون استعاره «رستوران سلف سرویس زندگی» خیلی خوشم اومد. این که حقیقت هستی اینه که همت کنی و از جات بلندشی و متناسب با نیاز و علاقه ات خوراکی برداری. من که مدتیه دیگه به چیزای رو میز جلوی روم قانع نیستم و بلندشم و دارم با حوصله سرکی به گوشه کنارای بوفه می زنم. فعلا هم هیچ عجله ای برای پرخوری ندارم. همین که بلخره از جام بلند شدم خوبه. حتی اگه چیز دندون گیری هم پیدا نکنم باز خودش این حسن رو داره که لااقل دیگه فکر نمی کنم چیزای دندون گیری هست که ازش محرومم.

۱۳۸۹ شهریور ۱۵, دوشنبه

روزانه ها: مرحمت فرموده شرتون رو کم کنید!

تو یکی از کارتون های پلنگ صورتی یه قسمت جالب هست که پلنگ صورتی سوپرمن شده و می خواد به مردم کمک کنه. یه جاش داره به زور سعی می کنه تا اسلحه یه سارق قوی هیکل و آهنین رو که می خواد کیف یه پیرزن رو ازش بگیره از دستش در بیاره. اما تیر شلیک می شه و سر پلنگ صورتی به باد می بره. بعد خودش کیف پیرزن رو می گیره می ده به سارقه! نمی دونم چرا هر وقت می خوام به کسی کمک کنم یاد این تیکه بامزه می افتم! بعضی وقت ها تلاش ما برای احقاق حق دیگران بد جوری نتایج تراژیک و در عین حال مضحکی به بار می یاره.

۱۳۸۹ شهریور ۱۴, یکشنبه

روزانه ها: شناگران بی آب

سیاسیون خوش نام -از جمله مبارزین وانقلابیون- معمولا افرادین که اون قدر خوش شانس هستند که هنوز به قدرت نرسیدن.

۱۳۸۹ شهریور ۱۲, جمعه

شهر هورِن یا «قایق به گل نشسته چه صفایی داره!»



خاطرات اروپا: آهسته با لاله ها (12)


شهر هورِن یا «قایق به گل نشسته چه صفایی داره


شهر هورِن یه شهر ساحلی با اسکله پر رونقه که برای جاذبه های توریستیش، آخر هفته ها کلی مشتری داره. چندی پیش یه جشنواره سه روزه به اسم موسیقی قدیم (به معنی موسیقی خاطره انگیز) داشتن که جالب بود. من دوتا از برنامه هاشو دیدم. یکی مربوط به یه کارگاه آواز کلاسیک بود که خیلی جالب بود و یکی دیگه گروه کر سالمندا بود که ترانه های old song و معروف قدیمی امریکایی رو با هم می خوندن و بسیار دلنشین بود که جماعت سن بالا این همه سرحال و با نشاط برنامه اجرا می کردن. قرار بود در وسط میدان قدیم شهر یه مراسم موسیقی برای افتتاحیه جشنواره باشه ولی برگزار نشد و هیچ کس هم توضیح نداد چرا. شهر اسکله قشنگی هم داشت که آخر هفته حسابی پر رونق و شلوغ بود. جالب اینه که یکی از تفریحات خیلی سالم این ملت اینه که روز تعطیل میان تو قایقاشون و در حالی که قایق ثابت سر جاش و در میون یه عالمه قایق دیگه پارک شده، همون جا بساط ناهار و عصرونه شون رو همراه با میهمانی هاشون برپا می کنن و ظاهرا خیلی هم از این کارشون خوشحالن و مشعوف.



۱۳۸۹ شهریور ۱۰, چهارشنبه

روزانه ها: این حقوق بشرکشت مرا

این حقوق بشر اینجا منو کشته! واقعا که این ماجرای حقوق بشر یه پدیده بی نظیریه و من که حسابی شیفته اش شده ام. اما متاسفانه مثل هر جای دیگه همیشه مشتی آدم فرصت طلب و سوء استفاده چی هستن که از این دستاورد بزرگ انسان متمدن (و البته ناخرسند و وحشت زده از کابوس دو جنگ جهانی) رو به بدترین نحو ممکن سوء استفاده کنن. اگه اونجا جمله "به امام فحش دادی؟" تمهیدی بود برای اعمال قدرت علیه هرکی ازش خوششون نمی یومد، اینجا برعکسش جمله "حقوق بشر رو نقض کردی؟" ابزاریه برای فشار آوردن به اصحاب و مجریان قدرت. کسی جرات نداره کوچکترین بی احترامی بکنه والا سر و کارش با حقوق بشره! آزادی اینجا واقعا از نوع 360 درجه ا.ن است و به همین خاطر حسابی کسایی رو که تو ممالک فلک زده خودشون اجازه نفس کشیدن هم نداشتن بد جوری لوس و ننر کرده به نحوی که حالا حتی حاضر نیستن وظایف و مسئولیت های شهروندیشون رو هم انجام بدن. خلاصه همیشه باید یه جای کار بلنگه!