۱۳۸۹ مهر ۲۹, پنجشنبه

روزانه ها: برای رضای خدا

این جمله رو تو سایت محمد قائد دیدم: "داستايوسكی‌ گفت اگر خدا نباشد همه چيز مجاز است. گرفتاری اينجاست كه اگر هم باشد هر دروغی مردان خدا برای ‌رضای‌ او بگويند نه تنها مجاز بلكه عين حقيقت و مقدس است."30-9-2010

۱۳۸۹ مهر ۲۷, سه‌شنبه

حسن ختام خاطرات سرزمین افسونگر هلند

خاطرات اروپا: آهسته با لاله ها

وداع با لاله ها

این مطلب حسن ختام خاطرات سرزمین افسونگر هلند یا همون «آهسته با لاله ها» ست. چون بعدش می رم فرانسه تا این بار «آهسته با گل ها» از سرزمین رومانتیک و دوست داشتنی فرانسه یا همون گل ها بگم.

این بار در پایان این خاطرات بد ندیدم چند نکته رو به طور کل در باره هلند و هلندی ها بگم.

راز پنجره های بزرگ یا ما نیز مردمی عادی هستیم

یکی از ویژگی های خونه های هلندی پنجره های بسیار بزرگیه که نمای روبروی خونه ها رو شکل می ده. این پنجره ها معمولا سالن نشیمن رو به چشم انداز بیرون خونه مرتبط می کنه. عموما هم پشت پنجره دو شیئ تزئینی (مثل دو مجسمه یا دو گلدان بزرگ) به صورت قرینه گذاشته شده. نکته جالب اینه که پنجره های به این گندگی پرده نداره و از بیرون به آسانی میشه داخل رو دید. این موضوع برای ما که معمولا چند پرده و توری ضخیم ونازک رو پشت پنجره هامون می ذاریم، کمی غریبه. اما خودشان میگن ما چیزی برای پنهان کردن نداریم. بذار بقیه هم ببینن که ما هم مردمی عادی هستیم. این روحیه رک و راسی و سادگی رو میشه تو تمام رفتار و کردارشون دید.

... و آسمانی چنین نزدیک

آسمان اینجا شاهکاره. هیچ وقت به اندازه زمانی که اینجا بودم اینقدر مجذوب مناظر حیرت انگیز ابر و نور نشده بودم. البته منظور از آسمان کهکشان و ستارگان دست نیافتنی نیستن، بلکه ابرهای سفید و تپل مپل و خوشگلین که اونقدر نزدیک و دردست رسن که کافیه دست بلند کنی تا نرمیش رو لمس کنی. اینجا عموما آسمان ابری و نیمه ابریه، گاهی فشرده و متراکم و گاه پراکنده و سرگردان. اما همیشه هستند و با اشکال جذابشون آسمون رو نقاشی می کنن و به اون زندگی می دن. شگفت انگیز ترین صحنه ها رو می شه به هنگام غروب دید که آسمان تبدیل میشه به یه پالت رنگ بزرگ، دریایی از رنگ و نور و سایه روشن. گاه که دو جبهه با هم تلاقی می کنن و تضاد نوری شدیدی رو به وجود می یارن (در یک سمت طیفی از رنگ های متنوع نارنجی و در سمت مقابل تاریکی و تیرگی راز آلود) آن چنان فضای متافیزیکی خلق میشه که آدم فکر می کنه شاهد آخر الزمانه.

بهشت دوچرخه سواری

این مدت یه دل سیر دوچرخه سواری کردم. تمام روزهایی که هوا خوب بود با دوچرخه می رفتم و تمام شهرها و دهکده های زیبا و آروم رو یکی یکی می گشتم. همه جا سخاوت مندانه مسیرهای مستقل برای دوچرخه سواری کار شده بود. مسیرهایی با روکش قرمز رنگ و خط کشی سفید که سرتاسر مسیر چه در شهرها و چه بین شهرها همه جا بود و می شد با آرامش و اطمینان لذت دوچرخه سواری رو برد. در مناطق جنگلی هم چندین مسیر مستقل برای دیدن گوشه زوایای جنگل تدارک دیده شده و البته در تمام مسیرها هم تابلوهای نقشه مسیر دوچرخه سواری که تمامی نقاط رو مشخص کرده بود و تمام فواصل رو به کیلومتر توش نوشته وجود داره. کافیه بر اساس همین تابلوهای فراوانی که همه جا هستن و سر هر تقاطعی یکیش رو کاشتن مسیرت رو از میان شبکه پیچیده و وسیع مسیرها پیدا کنی.

آتیش نمی زنم به مالم، هوا رو آلوده می کنه!

یکی از مراسم جالب اینجا بازارهای مختلفیه که به صورت هفتگی و در مناطق مختلف توسط مردم عادی برگزار میشه و همه وسایل غیرضروری شون رو برای فروش میارن. قیمت ها به شکل باورنکردنی بسیار ارزونه. اونجا می تونین انواع اقسام وسایل و کالاهای مستعمل اما سالم رو با پول ناچیز خریداری کنین. قیمت ها اونقدر پایینه که به نظر نمی یاد کسی برای منفعتش این کارو می کنه. بلکه بیشتر به نظر می یاد نوعی مراسم آیینیه که با هدف حرمت نهادن به ساخته های بشر و استفاده بهینه از هر چیزی که همچنان کار می کنه برگزار می شه. این روحیه کاملا در مقابل روحیه مصرف گراییه که فرهنگ امریکایی مروجشه و البته هواخواهان زیادی هم تو ایران داره. اینجا تقریبا هیچ چیزی رو تا زمانی که هنوز کارایی داره دور نمی ریزن. قبلا می دونستم که دانشگاه های هلند از موفق ترین ها در حوزه مطالعات توسعه پایدار هستن اما نمی دونستم این گرایش به پایداری ذاتا در میان مردم عادی هم هست. البته همون برادرای امریکایی فوق الذکر از دید خودشون معتقدن هلندی ها خسیسن، اما خود هلندی ها با همون روحیه و عادت مثال زدنی همیشگی شون در جواب فقط لبخند می زنن و شاید تو دلشون می گن اگه اینجوری خوشحالت می کنه من حرفی ندارم، خوشحال باش!

سری که هیچ وقت درد نمی کنه

روحیه مدارا و تحمل در بین این جماعت هلندی مثال زدنیه. تلورانسشون برای پذیرش تکثر و تفاوت بسیار بالاست. حتی دو رویداد غم انگیز ترور در سال های 2002 و 2004 باعث نشد تا اینها به سمت اقدامات تلافی جویانه و خشونت آمیز برن. در حالی که تهدید بلقوه حضور این همه آدم تندرو در هلند با توجه به آزادی های عجیب غریبی (که دست هر کسی رو در فعالیت هاش باز می ذاره) بالقوه می تونه پیامدهای ناگواری رو رقم بزنه اما همچنان ملت برای پرچم داری آزادی های فردی و اجتماعی اصرار داره و محدودیتی رو نمی پذیره. در رفتارهای معمول مردم هم این رواداری و مدارا، یا بقول اون وزیر سابقا محترم تساهل و تسامح، کاملا مشهوده. اینجا هیچ کی دنبال دردسر نمی گرده و مشکل بشه با کسی دست به یقه شد یا کسی رو از کوره به در برد. بس که این جماعت ماهن! همیشه لبخند به لب دارن و حتی اگه مستحق جریمه هم باشی قطعا قبض جریمت رو با لبخند می نویسن. برخلاف ایران که کارمندان بد اخلاق و تند خوی پشت میز نشینش رو نمیشه با صد من عسل خورد، اینجا برخودشون آن چنان صمیمی و همدلانه است که آدم فکر می کنه نکنه ما رو با کس دیگه اشتباه گرفته.

۱۳۸۹ مهر ۲۶, دوشنبه

روزانه ها: در هزارتوی ژنرال!

وضعیت آدمی که خودخواسته در لابیرنت بزرگی گم شده. راه خروج به جای جذابی و دل خوش کنکی ختم نمی شود. اما در عوض خود هزارتوی لابیرنت آنقدر مهیج و شوق آوره که گذر زمان را حس نمی کنی.

۱۳۸۹ مهر ۲۵, یکشنبه

روزانه ها: چی میشد گردش جهان کمتر می شد

همون طور که کشف نابهنگام نفت پیش از تثبیت اتکای بشر به انرژی های طبیعی یه اتفاق تراژیک تاریخی برای بشر محسوب میشه، به همون ترتیب هم دست یابی بشر به تکنولوژی های بسیار پیشرفته الکترونیکی و ارتباطی فعلی پیش از اون که وفاقی برای تحمل، مدارا و نفی خشونت حاصل بشه- بر عکس درست در زمان تشدید بنیادگرایی و تبدیل اون به یه هویت- عملا یه اتفاق تراژیک مهیب رو رقم زده که بعیده این بار بتونه جون سالم ازش بدر ببره. اگه اولی به غیر از به باد رفتن منابع و ذخایر و آسیب جدی به زیست کره به عنوان تنها مکان زیست مشترک بشر، در بعد سیاسی چند جنگ رو به مناطق نفتی تحمیل کرده و به برخی از مرتجع ترین حکومت ها هم میدون داده، این دومی دیگه آن چنان فراگیر و گستردس که تبعاتش بد جوری دامن همه رو می گیره.

۱۳۸۹ مهر ۲۴, شنبه

روزانه ها: ناگهان هبوط ، سیب نخورده و ...ون سوخته

قراره از بهشت رانده مون کنن.هر چه می گم: «به خدا سیب رو من نخوردم، اوون خورد!» تو قوششون نمی ره.

۱۳۸۹ مهر ۲۳, جمعه

روزانه ها: بوقلمون

داشتم در هوای خنک و تازه با آرامش در مسیر دوچزخه سواری می کردم که یه موتوری اومد رد شد و دودش به مشامم رسید یه دفعه کلافه شدم. ... نمی دونم اون موقع تو اون هوای کثیف و به شدت آلوده تهران چی می کردم.

۱۳۸۹ مهر ۲۲, پنجشنبه

روزانه ها: مسئله شگفت انگیز رابطه

امروز تو فیس بوک پیام بعضی از بچه های دانشجو رو برای افتخاری دیدم که چه ابراز احساسات و ارادتی به استادشون داشتن. بی شک اون دوره آموزش و تدریس به بچه های معصوم ولی باهوش، هر دو طرف رو متحول کرده. والا من که کم وبیش با هردو طرف ماجرا قبلا آشنا بودم. با این حال این ابراز نظرها برام شگفت انگیز بود و متعجب شدم.

۱۳۸۹ مهر ۲۱, چهارشنبه

روزانه ها: لذت زندگی

صبح هوا فوق العاده بود. خنک،لطیف، آروم. روی تپه ایستاده بودم و چشم انداز زیبا رو تماشا می کردم. محیط به خاطر بارون شبانگاهی حسابی تر و تمیز و چشم نواز شده بود. نسیم خنکی به آرومی می یومد. از اون لحظاتی بود که آدم، زنده بودن رو با تمام وجودش حس می کرد. واقعا که چقدر زندگی می تونست خوب و لذت بخش باشه.

عصر هوای بسیار عالیی بود. خنک بود اما هیچ حرکتی نبود و سکون مطلق. برای اینجایی که همیشه باده و بارون کمی عجیب بود. اون سبزه ها و شاخه هایی که همیشه در حال حرکت بودن حالا کاملا ساکنن. آدم کمی دستپاچه میشد. انگار در این منظره ساکن و بی حرکت زمانه که متوقف شده.

۱۳۸۹ مهر ۲۰, سه‌شنبه

روزانه ها: دیگه نمروم ولایت

فعلا که مملکت دسته یه مشت آدم مشنگ خودشیفته است که بنا به قانون جاودان صیانت نفس بهترین راه برای تداوم بقای به شدت آسیب پذیرشون در شرایط پرخطر فعلی رو در چشم پوشیدن بر حقیقت و پیروی از روند ناسالم فعلی انتخاب کردن. اما زرنگ تر از این ها اون فرصت طلب های خارج نشینی هستن که هر چند وقت یک بار می شنویم بعد از پایان ماموریتشون به جای برگشتن به میهن عزیز اسلامیشون که چیزی جز تحقیر و نکبت انتظارشون رو نمی کشه ترجیح می دن همچنان خارج نشین بمونن و ضمن بهره مندی از مواهب شگفت انگیز دمکراسی اجانب، منتش رو هم سر جنبش به اصطلاح سبز بذارن. اونا دیگه «اند» ماجران.

روزانه ها: خوش خیالیه نسل نظر کرده!

یه زمانی اطمینان کامل داشتیم که عمده ترین مشکلات و مسائل گریبانگیر ما که برخیش قدمتی به اندازه تاریخ تمدن بشر داره، قراره درست تو همین دوره حیات خودمون به یکباره و برای همیشه تکلیفش روشن بشه! ما که سر عقل اومدیم و فهمیدیم اون قدرها هم نظر کرده نیستیم. اما ظاهرا برخی از هموطنانمون هنوز بد جوری دچار چنین توهمی هستن و تا یه کاری دست خودشون و دیگران ندن ول کن نیستن.

۱۳۸۹ مهر ۱۹, دوشنبه

روزانه ها: «چه ماستی می خوروم مو»

راستش مدتیه که این شرایط و کابوس وحشتناک چاره ناپذیر مملکت- جایی که خونوادم، دوستام، و هرچه می شناسم و احساس تعلق بهشون دارم توشه- بد جوری ناامید و فرسودم می کنه. قبلا یه خوش خیال داشتیم و ساده لوحانه فکر می کردیم بلخره یه روز درست میشه و تلافی این روزهای سیاه در میاد. اما الان می دونم که همه کشکه و چیزی که به انتظارشیم مدتهاست مرده. اصلا پرسش از ابتدا غلط بود. این ناگزیره گریز ناپذیر، سرنوشت محتوم ماست و زهرش رو باید سر بکشیم تا ته. اون وقت بعدش می تونیم بشینیم و ماست خودمون رو بخوریم. بدیهیه که در اینجا منظورم این و اون جناح و یا گردش ابلهانه قدرت در ایران نیست. کلا عرض می کنم، به لحاظ تاریخی، اجتماعی، فرهنگی، فلسفی، عرفونی*! * این «عرفونی» رو از شاملو قرض گرفتم.

۱۳۸۹ مهر ۱۸, یکشنبه

روزانه ها: امان از عربا


دوبله سریال الیاس به عربی تو شبکه ام بی سی خیلی بامزه است به خصوص اونجایی که تارخ به عربی داره فریاد می زنه!
توی همون شبکه فوق الذکر یه کنسرت عربی نشون می داد که یه عربی با کت و شلوار رسمی داشت گیتار الکترونیک می زد.

۱۳۸۹ مهر ۱۷, شنبه

بلخره این بادبادک ها را باد با خود خواهد برد

Den Helder 4-5 sep 034.JPG
بلخره این بادبادک ها را باد با خود خواهد برد

مراسم بادبادک هوا کردن دو بار در سال برگزار می شه . یه بار اول تابستون و یه بار آخراش. من به دومی رسیدم اما چون همزمان شده بود با مراسم جشن بدرقه تابستان (که گزارششو بعدا می دم) و به همین دلیل تا حدی کم رونق بود. با این حال اون روز هوا بسیار خوب و عالی بود و نکته جالب این که چون ابرها بسیار پایین بودن، آسمان حال و هوای غریبی داشت و مناظر جالبی شکل گرفته بود.

Den Helder 4-5 sep 007.JPG
Den Helder 4-5 sep 027.JPG

۱۳۸۹ مهر ۱۶, جمعه

کارناوال گل یا ای کاشکی ... خلاقیتی... در کار بود

Winkel 044.JPG
خاطرات اروپا: آهسته با لاله ها

کارناوال گل یا ای کاشکی ... خلاقیتی... در کار بود

در اواخر تابستان جشن هایی به مناسبت برداشت گل ها می گیرن و در شهر کارناوالی از احجام عجیب و غریبی که با گل درست کردن در شهر می گردونن و بعد به بهترین احجام در هر رشته جایزه می دن. من بعد از کلی انتظار و از دست دادن چند برنامه بلخره موفق شدم چنین برنامه ای رو در دهکده زیبای وینکل ببینم. خود شهر جای دنج و آرومیه و بسیار زیبا و تمیزه. گویی به شکل مجازی وارد یه مجله معماری شدی. فضاها و محیط عمومی و ویلاها کاملا منظم و مرتب و تمیزه و همه چیز با ذوق و سلیقه قابل تحسینی طراحی و ساخته شده.
Winkel 214.JPG
اما ماجرای این کارناول. به طور هم زمان چند برنامه تدارک دیده شده بود. در مجموع 22 مجسمه و حجم با ابعاد متفاوت و مربوط به چهار رده سنی کودکان، نوجوانان، جوانان و بزرگسالان که به ترتیب از احجام کوچک تا غول آسا بود در کارناوال به نمایش درآمدن. مردم در دو سوی خیابان های مسیر حرکت کارناوال ایستاده بودن. در کنار این نمایش بازاری هم برای عرضه بذر و پیاز گل ها و سایر دست فروشان و غرفه های مواد غذایی بود.
Winkel 179.JPG
برای سرگرمی کودکان هم چند دستگاه چرخ فلک و تاب پرنده گذاشته بودن. مراسم شاد و مفرحی بود. همه یه جوری سرکار بودن. هر کسی مشغولیات خودش رو داشت. گرچه ظاهر ماجرا چیزی در حد نمایشات کودکانه بود اما همگی به خصوص بزرکترها با جدیت کارشون رو می کردن.
Winkel 109.JPG
مراسم اول با حرکت نمایشی موتورسواران سه چرخ شروع شد و بعد رژه ارکستر سازهای بادی و ضربی. بعد به ترتیب مجسمه هایی که با گل های بی زبون درست شده بود به راه افتادن. راستش رو بخواین طرح ها و ایده های این احجام به شکل غم انگیزی مضحک و ابلهانه بود. حیف این همه گل زیبا که صرف ساخت یه همچه احجام احمقانه ای شده بود. چه تلاشی، چه زحمتی، چه دقتی، اما افسوس که حاصل کار چیزی کم از فاجعه نداشت. ای کاش کمی از ذوق و سلیقه ای که ساخت محیط زندگیشون داشتن برای طراحی این احجامی که با هزاران گل بی زبون ساختن به کار می بردن.
Winkel 148.JPG

Winkel 173.JPG

۱۳۸۹ مهر ۱۳, سه‌شنبه

روزانه ها: پلکان زندگی

زندگی مثل یه پلکانی می مونه که به جایی ختم نمی شه.

روزانه ها: عشقه آب

اینجا در هر نقطه اش که باشی یه کانال آب می بینی که در میان سبزه زار یا درختان جریان داره. ترکیب این عنصر ثابت در مناظر جلوه ای زیبا به محیط می ده که عملا زندگی روزمره رو به یه تجربه زیبایی شناختی ارتقا می ده. من که خیلی با این کانال ها و حضور همیشگی آب در محیط روزمره زندگی حال می کنم.

۱۳۸۹ مهر ۱۰, شنبه

روزانه ها: «اینجا و اونجا»

شاید اینجا از فاصله دورتر و در شرایط عادی تر آدم تصور درست تری از وضعیت مملکتش پیدا کنه. از اینجا آشکارا میشه فهمید که از لحاظ شرایط اجتماعی اونجا چه شرایط جهنمی و جنون آمیزی حکم فرماست و از لحاظ قابلیت ها و منابع انسانی و طبیعی چه پتانسیل های بی نظیری داره که داره به دست یه مشت خشک مغز به گا می ره.

جشن بدرقه تابستان یا «وداع با لاله ها»



خاطرات اروپا: آهسته با لاله ها (16)



جشن بدرقه تابستان یا «وداع با لاله ها»



بلاخره آخر تابستان هم فرا رسید و باز به همین بهانه جشن بدرقه تابستان هم برگزار شد. طی دو روز آخر هفته دو مراسم جداگانه رو در دو پارک زیبای شهر تدارک دیده بودن. اولی بیشتر برای جوان ها و نوجوان ها مناسب بود و در سه پودیوم چندین گروه موسیقی به ترتیب اجرای موسیقی زنده و دی جی اون هم از نوع راک و پاپ داشتن. مراسم همراه با موسیقی های تند بود و همگی لیوان آبجو به دست و در حال حرکات موزون از موسیقی بهره می بردن (بهره ها!). تیپ جوون ها با اون تزئینات عجیب و غریب و تاتو و حلقه هایی که به گوش، بینی، چشم، لب، زبون، و خلاصه هر جا که امکان نصبش بود داشتن فضا رو کمی متافیزیکی کرده بود. به رسم معمول این جور مراسم هم خرید خوراکی فقط با ژتون میسر بود و هر ژتون دو و نیم یورو در میومد. جالبه که ورودیه دستشویی هم یه ژتون بود! یعنی حسابش رو بکنین برای یه دستشویی رفتن باید بیش از 3500 تومن پیاده بشی! (البته نمی دونم با این اوضاع اقتصادی ایران هنوز 3500 تومن اونجا ارزش داره یا در حد همون دستشویی رفتن شده!!) حالا این رو هم داشته باشید که مصرف بالای آبجو بالقوه می تونه چه سود سرشاری رو فقط از طریق دفع ادرار به جیب برگزار کننده هاش سرازیر بکنه! اسمش هم این بود که مراسم مجانیه یا به قول خودشون خراتیسه. اما در هر صورت با وجود اون همه صدای موسیقی های عجیب و غریب که هر گروهی هم سعی می کرد بر وزن غرابت اجرای خودش اضافه کنه میشه تصور کرد که چه هنگامه ای بود. من که از اون همه سر وصدا و «هیاهوی بسیار برای هیچ» داشتم قاط می زدم.



اما مراسم روز بعد برای افراد معقول تر و خانواده ها بود و علاوه بر دو پودیوم برای اجرای موسیقی زنده که کارهای کانتری و اولد سانگ بود یه صحنه هم برای اجرای رقص بود که گروه های مختلف با لباس های متحد الشکل هنرنمایی می کردن. در کنار مراسم یه بازار آثار تزئینی و صنایع دستی بود که اجناسش بسیار شیک و تر وتمیز و البته بسیار گرون بود. در مجموع مراسم خوبی رو برای خانواده ها تدارک دیده بودن، محیطی دلچسب، هوایی آفتابی و خنک و شور و نشاطی دلنشین. در کنار پودیوم چند غرفه موادغذایی خانگی بود که هرکی دست پختش رو اورده بود برای عرضه.



اما غروب که بساط بازار جمع شد و محیط خلوت شد تازه یه مراسم شبانه موسیقی جز (jazz) بسیار جذاب برگزار شد که واقعا حسن ختام برنامه بود و اون روز و شب رو حسابی خاطره انگیز کرد. گروهش حرفه ای بود با یه خواننده معروف و پر طرفدار البته بین میانسالان. پودیوم وسط محوطه باز پارک بود و خوشبختانه هوای خوبی بود تو اون شب خنک آخر تابستون. جمعیت هم یک دست تر شده بود و خبری از سر وصدای بچه ها نبود و خلاصه بزرگترها رخصتی پیدا کرده بودن تا توی اون شب دل انگیز گوش جان بسپارند به نوای جز آرام- پیانو، کنترباس، ساکسیفون و درامز. من که واقعا مشعوف شده بودم. جای همگی خالی!



و البته ... این شب خاطره انگیز حسن ختام خاطرات سرزمین افسونگر هلند یا همون «آهسته با لاله ها» هم هست. چون بعدش می رم فرانسه تا این بار «آهسته با گل ها» از سرزمین رومانتیک و دوست داشتنی فرانسه یا همون گل ها بگم. به قول برادرای سیمایی «همچنان با ما همراه باشید!».