۱۳۸۸ اسفند ۷, جمعه

معجزه زندگی

در واقع موضوع مرگ هميشه برام يه چيز بديهي و دم دستي بود. ولي برعكس اين خود زندگي بود كه هميشه و بيش از هر چيزه ديگه اي برام شگفت انگيز و معجزه بود. اين كه صبح از خواب پا می شیم و می بینیم زنده ايم یه معجزه ست ولی شگفت این که اين معجزه رو به عنوان يه امر بديهي فرض می كنيم. ما فقط ادعا مي كنيم «زندگي چيزي نيست كه سر طاقچه عادت از ياد من و تو برود» اما در عمل نه تنها مدتهاست كه سر طاقچه مونده و یه عالمه خاك خورده بلكه حتي حاضر هم نيستيم گردگيريش كنيم. آن چنان به همه چيز عادت كرديم و به تكرار خو گرفتيم كه گویی زندگی اصلیمون (زندگیی که براش به دنیا اومدیم و جای تحقق آرزوهامونه) قراره بعدا در جایی در آینده ای نامعلوم شکل بگیره.

آريويدرچي سرگرد

مرگ ناگهاني همكار مترجم مان محسن ابراهيم بسيار تاثر برانگيز بود. محسن ابراهيم مترجم پركار ادبيات ايتاليايي بود و بيش از همه براي ترجمه آثار دينو بوتزاتي معروف بود. از اين ميان كتاب «صحراي تاتارها» كه فيلمش هم در ارگ بم ساخته شد، بيشتر از همه مورد توجه قرار گرفته. پيشنهاد مي كنم اگه اين رمان رو نخوندين حتما در اولين فرصت بخونيد. تم ومضمون قشنگی داره و تا مدتها فکرتون رو مشغول می کنه. اینم مشخصاتش:
صحرای تاتارها، دینو بوتزاتی، محسن ابراهیم، نشر مرکز، 1379
"دروگو تنها ماند و خود را به واقع خوشبخت احساس کرد. تصمیم به ماندنش را و طعم تلخ ِ ترکِ شادی های مطمئن کوچک را، برای موهبتی بزرگ و طولانی و با سررسیدی نامعلوم، مغرورانه مزه مزه می کرد (و شاید دلگرم به این اندیشه تسلا بخش بود که همیشه فرصت رفتن هست)." اول اسفند هشتاد و هشت

يه پيشنهاد : يه فيلم «به رنگ ارغوان»

صرف نظر از ماجراي سياسي و امنيتي موضوع فيلم «به رنگ ارغوان» و البته تم عاشقانه اون، بخش مربوط به جنبش سبزش هم جالب بود (البته سبز از نوع طبيعيش !). کاش می شد یه همچه حرکت نمادینی برای اعتراض به آلودگی جان فرسا و نگران کننده هوای تهران (که همگی به عنوان امر بدیهی فرضش کردن و ظاهرا دغدغه هیچ کس هم نیست) از طرف هواداران محیط زیست شکل داد. می تونیم از خودمون شروع کنیم. جامعه اکوتوری های مقیم مرکز! کسی نبود خودشو دار بزنه!
اما یه نکته درباره فیلم: پیش بینی جالب حاتمی کیا که تو صحنه نهایی، عنوان گزارش مامور رو از «هوالحبیب» قبلی به «هوالقادر» عوض کرد بسیار جالب بود. این صحنه، خود به خوبی خبر از تغییر فصل می داد. فیلم 5 سال پیش ساخته شد اما اجازه اکران نگرفت.

یه پیشنهاد: یک کتاب بعضی ها هیچ وقت نمی فهمند

اخیرا کتاب جالبی خوندم که بد ندیدم اینجا معرفیش کنم.
بعضی ها هیچ وقت نمی فهمند، نوشته آرت توخولسکی، ترجمه محمد حسین عضدانلو ، انتشارات افراز
کتاب، طنز بسیار بامزه ای داره که توی ترجمه اش هم خیلی خوب از آب دراومده. کتاب کم حجمه و میشه تو تاکسی یا مترو خوندش. و با خوندنش می تونیم لااقل برای لحظاتی از این شرایط نفس گیر و ترافیک فراساینده دور شیم و از این اوضاع نابسامانی که توش اونچه رو که می خوایم، نمی بینیم و اونچه رو که میبینیم، نمی خوایم کنده شیم و اجازه بدیم اندکی ذهن و احساسمون هوایی بخوره!
یه تیکه از ابتدای کتاب رو اینجا می ذارم جهت آشنایی با نثرش.
"آدمیزاد دوتا پا داره و دو تا اعتقاد: یکی برای وقتی که حالش روبراهه و یکی هم برای موقعی که حالش خرابه. اسم این دومی رو گذاشته دین."
"آدمیزاد وقتی حس می کنه کمرش دیگه شل شده، عالم و زاهد می شه. بعدشم از شیرینی لذات زندگی دنیوی چشم می پوشه . اسم این کار رو می ذاره درون نگری."

هزينه واقعي زندگي

توي اين مدتي كه جي ميل قطع بود بد جوري همه چيزام بهم خورد. نمي دونم براي زندگي كردن در مملكت آبا اجدادي خودمون چقدر بايد هزينه كنيم.
تو اين مدت چند پست آماده كرده بودم كه همه رو با هم الان ارسال مي كنم.