۱۳۸۹ شهریور ۸, دوشنبه

روزانه ها: خوش اقبالی دیگران

خیرت ویلدرس از حزب راست‌گرای آزادی (همون نماینده جنجالی تند رو و ضد اسلام هلندی) میگه اکثریت مسلمان ها اونقدر خوش اقبال هستن که ندونن دقیقا به چی اعتقادی دارن. ولی در واقع باید گفت این خوش اقبالی بقیه است!

روزانه ها: حماقت ما عین مصلحت ماست!

میگن تاریخ تکرار حماقت های آدمه. اما واقعیتش اینه که اگه قرار بود آدم از تجاربش درس بگیره حداقلش این بود که نسلش تا آلان منقرض شده بود!

اینو وقتی به ذهنم اومد که تو فیس بوک دیدم برخی از دوستان مزدوج و بچه دار، دارن با حسرت از این پند حکیمانه بزرگتراشون یاد می کنن که توصیه می کردن «خر نشید ازدواج کنید» و اونا گوش ندادن!

۱۳۸۹ شهریور ۷, یکشنبه

جشنواره دریانوردی آمستردام یا به هرجا بنگروم فقط کشتی می بینوم!


خاطرات اروپا: آهسته با لاله ها (8)

درود بر دوستان و رهروان عزیز. مراسم شگفت انگیز جشنواره دریانوری آمستردام واقعا جای همگی خالی بود. روزی بسیار هیجان انگیز و پرشور و حال بود. اول بگم که من واقعا عاشق این شهر بی نظیر و پرشروشور آمستردامم. همیشه توش یه چیزهایی هست که تو رو به شگفتی واداره. اگه به جدول برنامه ها و رویدادهای فرهنگی و هنریش نگاهی بکنید می بینید عین تقویم خودمون هر هفته اش یه مراسمیه (و از این نظر فرقی با ما نداره!). این برنامه ها شامل انواع و اقسام رویدادهای ملی و بین المللی میشه. تو تابستون هم که وقت کم میارن و بعضی وقت ها در یک هفته دو سه برنامه با هم تلاقی می کنه. مثل همین هفته پیش که هم زمان سه جشنواره بزرگ و مفصل در آخرهفته با هم تلاقی داشتن. جشنواره لوولندز (سرزمین های جلگه ای) جشنواره کانال ها (گفته بودم که اینجا به هر بهانه ای جشن می گیرن، خوب چرا شهری با این همه کانال آب یه جشن رو به این بهانه نگیره!) و جشنواره دریانوردی آمستردام که به رژه کشتی ها معروفه و هر پنج سال یک بار برگزار می شه و شانس ما امسال مصادف با نوبت برپایش بود. خلاصه من هم خواستم زرنگی کنم و زمانی برم که مصادف با تلاقی این چند برنامه باشه. اما در عمل جشنواره دریانوردی آمستردام به قدری جذاب و مهیج بود که از همون ابتدای صبح تا ساعت ده و نیم شب ما رو یه جوری مشغول کرد که نفهمیدیم زمان چطور گذشت.ماجرای این روز به قرن هجدهم بر می گرده. این بار مراسم در آب های پشت محوطه ایستگاه راه آهن برپا بود. در اونجا 39 کشتی کوچیک و بزرگ کنار سکو پهلو گرفته بود و ملت می تونستن برن و با فراغ بال توی سوراخ سنبه های اون رو بگردن و کنجکاویشون رو تشفی بدن! اما زیباترین و متفاوت ترینشون همون کشتی های قدیمی بادبانی عظیم چوبی بودن که شاید فقط در فیلم ها ممکنه ببینیم. گشتی داخل این کشتی ها یه باره آدمو به داستان های ماجراجویانه دریایی می بره.

بقیه ملت هم هر چه که داشتن و روی آب شناور می موند رو سوار شده بودن و وارد این نمایش عظیم رژه قایق ها شده بودن. هرجا نگاه می کردی انواع و اقسام کشتی های بادبانی بزرگ تا قایق های شخصی بود که با تزیینات و با حال و هوای متفاوت و معمولا همراه با موسیقی در مسیر حلقه ای مراسم شناور بودن. هنگامه ای بود که بیا و تماشا. روز خیلی پر جنب و جوشی بود و همه مردم از کوچیک تا بزرگ می تونستن از این مراسم مفرح استفاده ببرن. در واقع برای همه، برنامه متناسب سن وسالشون تدارک دیده شده بود.

جمعیت بسیار زیادی از همون اول صبح به سمت دریاچه پشت راه آهن می رفتن که محل حرکت کشتی ها بود. همه جا هم تابلو و نشانه برای پیدا کردن مسیر بود. وقتی به محوطه پشت ساختمان میرسی به یکباره چشم انداز وسیعی رو جلو روت می بینی که توش پر از کشتی های بادبانی بزرگ قدیمی بود. هر کشتی برای خودش یه سرگذشتی داشت. مثلا یک کشتی بادبانی چوبی سوئدی بود متعلق به 1738 که طی مدت 6 سال سه بار در مسیر اروپا و چین سفر کرده بود اما در یکی از سفرها به هنگام برگشت در نزدیک اسکله علی رغم کادر حرفه ایش یه باره غرق میشه. درباره غرق شدن اسرارآمیزش کلی افسانه و داستان گفتن. خلاصه این کشتی مدت 250 سال در زیرآب می مونه تا این که در دهه 1980 یه غواص پیداش می کنه.

۱۳۸۹ شهریور ۶, شنبه

بازار شرقی بیورویک یا «همه جای عالم در سرای من است!»

خاطرات اروپا: آهسته با لاله ها (7)

بازار شرقی بیورویک یا «همه جای عالم در سرای من است»

نزدیکی های شهر زیبای هارلم در غرب هلند یه شهری هست به اسم بیورویک که به غیر از طبیعت بسیار زیبای منطقه اش بازارشرقیش معروفه و یکی از بزرگترین بازارها از این نوع در اروپاست و معمولا کلی مشتری از کشورهای اطراف هم جلب می کنه. روزی که رفتم بارون شدیدی بود اما با این وجود بازارش برقرار بود. این بازار در روزهای شنبه و یکشنبه دایره و به دلیل تنوع و قیمت مناسب کالاهاش، بسیار پر مشتریه. جالب این که این بازار سنتی که در محدوده ای بزرگ و در سالن هایی عظیم سوله مانند برپا شده و بخشیش هم در فضای بازه، ورودیه هم داره (دو نیم یورو)!

اما نکته اصلی اینه که با ورود به این بازار عملا از فضای اروپایی خارج می شی و وارد فضای شرقی میشی. یه دفعه همه چیز شبیه حال و هوای بازارهای سنتی شرقی میشه، که بسته به این که کجای بازار باشی اتمسفرش فرق میکنه. بازار شرق آسیا بیشتر شبیه بازارهای سنتی به هم فشرده و شلوغ چینیه و به دلیل اغذیه فروشی های چینی به شدت بوی همونجا هم می ده! بخش غرب آسیاش دقیقا بازارهایی شبیه به بازارهای هندی و پاکستانی داره و یه بخشش هم بازار سبک عربیه و قسمتیش هم یه چیزی تو مایه های بازار امام خودمونه. اونجا به زبون های مختلف تبلیغاتشون رو نوشتن که از یان میان به دلیل حضور پر رنگ افغانی ها کلی مطالب فارسی هم می بینی. چندتا مغازه ایرانی ها هم هست. و البته اطعمه عربی و پاکستانی و افغانی هم که به وفور پیدا می شه. بوی عود و ادویجات تند پاکستانی و هندی هم همه جا پیچیده. حتی لباس فروشنده ها و گاه مشتریانشون همون لباس های سنتی و بومی خودشونه.

جالبه که یکی دو حجره هم مال برادرای دینی عرب بود - از نوع ریش و پشم دار با شکم گنده و پیرهن مشکی- که کلی قرآن و تسبیح و عطر و خلاصه هر چی که ممکنه توی بازار قم و مشهد ببینی رو داشت و جالب تر این که تلاوت قرآن با صوت هم با صدای بلند پخش می کردن! تصورش رو بکنید کل فضای اون قسمت بازار تحت شعاع صدای تلاوت قرآن بود! من که یه لحظه خودمو تو بازار سنتی مشهد دیدم! خلاصه این برادرا اگه تو ممالک خودشون حسابی حق غیرخودی ها رو کف دستشون می ذارن اما این جا از فضای باز و آزاد (اونم از نوع 360 درجش!) به نحو احسن، حداکثر استفاده رو می برن.

یه بازار سیاه (زوارت مارکت) هم دارن که هر جنسی رو که تو بازار رسمی اروپا پیدا نمی کنی اونجا میبینی اونم با قیمت مناسب. و البته بخش عمده اون ها هم به ویژه لوازم برقی همون طور که همه جا همینطوریه کالاهای بنجل و آشغاله. اما در هر صورت حال و هواش کاملا شرقی و سنتیه. در واقع با گشت چند ساعته در این بازار آدم برای لحظاتی خودشو در شرق می بینه و کاملا از محیط اروپایی جدا می شه.

خلاصه خوشا به حال این اروپایی ها که تو کشورشون همه چیز براشون مهیاست. بدون اینکه از کشورشون خارج شن می تونن حضور در و خرید از بازارهای شرقی رو، اون هم از همه نوع شرقیش، یکجا تجربه کنن.

روزانه ها: برقص تا مشکلات را به فراموشی بسپاری!

نمی دونم اون کلیپ معروف و بامزه فرانسوی رو که تا مدت ها در صدر بهترین آلبوم های ام تی وی بود دیدید یا نه. کلیپش قشنگ بود و موسیقیش هم یه باره همه جا گل کرد. من که اول به اشتباه فکر می کردم خوانندش که تو تصویر با یه جماعت مست در حال رقصه، داره صحبت از خدا پیغمبر می کنه! ولی دوستم که کمی فرانسه می دونست من رو از اشتباه در آورد که ماجرا یه چیز دیگس و ربطی به خدا و پیغمبر نداره. اما چند روز پیش مطلبی دیدم که اتفاقا در مورد همین اشتباه لپی بود و ظاهرا این موسیقی کسان دیگه ای رو هم به اشتباه انداخته. مطلبش جالبه و اطلاعات خوبی هم درباره اون کلیپه داره.



۱۳۸۹ مرداد ۳۱, یکشنبه

روزانه ها: عدالت جهان سومی

خشونت، تعصب، پیشداوری، خودبسندگی، خودمحوری، خودشیفتگی، نژادپرستی همگی در میان ما مردم جهان سومی در هر نقطه از دنیا که باشیم، به یکسان به ودیعه نهاده شده.

۱۳۸۹ مرداد ۲۸, پنجشنبه

نواهایی از دوردست یا «آرامش در میان توفان»






خاطرات اروپا: آهسته با لاله ها(6)

اینجا تو تابستون به هر بهانه ای یه مراسم مفرح و جالب هست. تقریبا هیچ آخر هفته ای به حال خودش رها نشده. یه هفته همگی با هم بادبادک هوا می کنن، یه هفته مسابقه قایق رانیه، هفته بعدش مسابقه قایق های کوچک کنترل از راه دوره، یه هفته هم دختر شایسته محله شون رو انتخاب می کنن، یه هفته سیرک راه می ندازن و یه هفته وسط شهرشون پارک بازی برپا می کنن و خلاصه حسابی سرگرمن و خوداشتغال زایی به نحو احسن مهیاست. اما یکی از برنامه های جالبشون اجرای موسیقی زنده در شهره که به مناسبت های مختلف برگزار می شه. مثل روز موسیقی و یا جز ویکند. در این روزها گروه های موسیقی در وسط شهر و در مناطق شلوغ برنامه اجرا می کنن. همه نوع موسیقی هم هست. از موسیقی کلاسیک گرفته تا راک و پاپ. بعضی وقت ها هم یه گروه موسیقی حرفه یا نیمه حرفه ای برای معرفی خودش به مردم یه منطقه یه برنامه مجانی تو پارک اجرا می کنه. یکی از این برنامه هایی که اخیرا دیدم، توی یه روز آخر هفته آفتابی دلچسب در یکی از پارک های زیبای شهر بود. یه گروه نوازندگان سازهای سنتی روسی اجرا داشتن و برخی از قطعات معروف رو البته با ویرایشی بسیار بدیع و زیبا اجرا می کردن. اجراهاشون واقعا خلاقانه بود. بعضی از قطعاتی رو که تقریبا همه میشناسن با پرداختی جدید و غیره منتظره اجرا می کردن به همین دلیل اجراشون خیلی جالب بود یعنی ما مدام بین حس آشنا و ناآشنا در نوسان بودیم. اولش اجرا مطابق انتظارمون شروع می شد اما مرتب رنگ آمیزی های نامنتظره ای به خودش می گرفت. خلاصه تجربه شنیداری خوبی بود. تو پارک هم مردم به شکل پراکنده روی زمین نشسته بودن و یا دراز کشیده بودن و موسیقی گوش می دادن. همه چیز خیلی راحت و خودمونی بود و به قول معروف مجلس بی ریا بود! موسیقی دلنشین، هوای متبوع، آفتاب دلچسب، و مردم آرامی در نزدیکی ... جای همگی خالی.

... واقعا که اینجا چقدر آرومه! و برعکس سمت ما چقدر همه چیز شلوغ و پرهیاهوه ... مگه خدا خودش آرامشی به سرزمین سوختمون عنایت بکنه والا از دست بندگانش که دیگه کاری ساخته نیست .





۱۳۸۹ مرداد ۲۵, دوشنبه

تمشک وحشی



چند روز پیش با بچه ها رفتیم تو یه باغ پر از بوته های تمشک. من تا حالا این همه بوته های بزرگ تمشک وحشی رو یک جا ندیده بودم. یه عالمه تمشک بود. خلاصه حسابی خوردیم و چیدیم. خانم یکی از بچه ها هم با تمشک ها مربا درست کرد و طفلک یکی یه شیشه بهمون داد. اینجا البته تمشک هم زیاد پرورش می دن و ماست تمشک یکی از ماست های میوه ای پرطرفداره اینجاست. البته وقتی میگم ماست منظور یه معجون عجیبیه که بیشتر شبیه بستنیه که از انجماد خارج شده و میشه با قاشق خوردش. مزه اش به همون خوشمزگیه. من که روزی دوتا یه سه تا لیوان کوچولوش رو می خورم. با مزه های مختلفه و خودشون میگن ماست میوه ای. توش هم تکه هایی از خود میوه هم هست. ماست توت فرنگیش دقیقا شبیه بستنی توت فرنگیه و توش پر از دونه های توته. خلاصه اینجا خیلی با لبنیاتشون حال می کنن. ماشاا... همه هم درشت هیکلن. هلندی ها بالاترین متوسط قد رو تو کل اروپا دارن.

۱۳۸۹ مرداد ۲۲, جمعه

روزانه ها: زیبایی هنرمند

هنرمندها همین قدر که با ارائه آثارشون دنیای مارو زیباتر و یا به قول نیچه تحمل پذیرتر می کنن، به قدر کفایت دیگران رو مدیون خودشون می کنن و دیگه خیلی پرتوقعیه که انتظار داشته باشیم شخصیتشون هم به زیبایی هنرشون باشه.

۱۳۸۹ مرداد ۱۹, سه‌شنبه

کارناوال تابستانه یا «خدایا این سیاهارو از ما نگیر»

خاطرات اروپا: آهسته با لاله ها (5)

کارناوال تابستانه یا «خدایا این سیاهارو از ما نگیر»

میگن کارناوال تابستانه روتردام چیزی از کارناوال برزیل کم نداره. من که هنوز مال اونجا رو ندیدم ولی این یکی که واقعا پروپیمون بود و کلی خرجش کرده بودن و حسابی هم مفصل برگزارش کردن.

برای من (که هنوز کارناوال ندیده بودم) خود این ماجرا، به خودی خود به عنوان یه تحرک شاد اجتماعی که همه رو با خودش همراه می کنه و تا مدتی فضای شهر رو تحت تاثیر خودش قرار می ده، جذاب بود. به خصوص که ما هم اصولا نمونه مشابهش رو تو مملکتمون نداریم و می تونه برامون تازگی داشته باشه. در واقع ما تحرکات اجتماعی خیابونیمون (شاید به جز تجمعات بی برنامه و خودانگیخته برای شادی بعد از پیروزی تیم فوتبال) عموما رنگ وبوی سیاسی داره و ریختن دسته جمعیمون تو خیابون معمولا له یا علیه یه سیاستیه، و یا استقبال از کاروان یه مقام برجسته و هیات همراهشه، و نظایر این. شاید تنها ماجرای قابل قیاس با اون همین کاروان های مراسم عاشورا تاسوعا باشه که خود ناگفته پیداست به قصد تفریح نیست (یا لااقل بنا به کارکردش قرار نیست برای تفریح باشه، اما این که در عمل تو سال های اخیر چه به سرش اومده یه ماجرای دیگه ست). به هر صورت دیدن این کارناوال تابستانه روتردام صرف نظر از ماهیت تفریحیش، تجربه جالب و منحصر بفردی بود.

از ساعت ها قبل از شروع کارناوال ملت اطراف مسیرهایی که قرار بود کاروان از توش رد بشه ایستاده بودن و جا گرفته بودن. بعضی ها با صندلی تاشو اومده بودن و بعضی ها هم یه سبد بزرگ پیک نیک با خودشون اورده بودن. ایستگاه راه آهن به دلیل برگزاری مراسم فضای بسیار شلوغ و غیر عادی داشت. هر قطار که می رسید یه جماعت بزرگی روونه خیابون ها میشد. همه تیپ آدم بود. مراسم این اجازه رو به همه می داد تا کاملا آزاد باشن. با این حال همه جا پلیس بود و امنیت کاملا برقرار بود. توی مسیر بعضی ها هم با لباس فرم نقشه مسیر حرکت کارناوال رو بین مردم توزیع می کردن. تو نقشه مشخص شده بود که کارناوال چه ساعتی به کدام نقطه می رسه. همچنین در یه بروشورهم اسامی گروه هایی که در قالب 58 تریلر بزرگ، کاروان رو شکل می دادن به همراه مشخصات و نام اجراهاشون نوشته شده بود. در این میون چند تریلر هم متعلق به اسپانسرهای برنامه بود که یکیش یه شرکت مخابراتی بود و سیم کارتشو تبلیغ می کرد و یکی دیگه یه شرکت تولید آبمیوه بود.(این رو گفتم که بدونین اسپانسراش بچه مثبت بودن!) البته شرکت های معروف مشروب سازی و به ویژه آبجو هاینکن (که اسپانسر همیشه حاضره هر مراسم مفرحیه) جداگونه برنامه داشتن. درواقع اونا بلافاصله بعد از رفتن آخرین تریلر کاروان در چشم بهم زدنی با یه جرثقیل بزرگ یه سن به چه عظمت رو برای اجرای موسیقی زنده برپا کردن تا مردم همیشه در صحنه همچنان بعد از اتمام کارناوال تا ساعت ها بعد و تا پاسی از شب به رقص و پایکوبی مشغول باشن. برپایی خلق الساعه این سن بزرگ درست در نقطه ای پیش از اتمام مسیر کارناوال و بعد از رفتن آخرین تریلر واقعا از معجزات این مراسم بود!) به نحوی که با اتمام هیاهوی کارناوال به یک باره سروصدای موسیقی زنده بلند شد اون هم از نوع امریکای لاتینیش که «آدم مفلس رو هم وامی داره به رقاصی»! خلاصه قرار بر این بود که اون روز و شب خاطره خوبی برای مردم باشه و همه هم با همین نیت اومده بودن و تلاششون هم در راستای تحقق همین امر خطیر بود!

اما مراسم. حرکت کارناوال در یک مسیر چهارگوش در چند خیابان اصلی وسط شهر روتردام بود. مراسم ساعت 13:30 بعدازظهر شروع و 20:30 تموم می شد. تمام خیابون های توی مسیر بسته بود و ماشین و تراموا حرکت نمی کرد. پیش از روئیت کاروان، اول صدای بلند طبل هایی می یومد که یه ریتم معروف افریقایی رو می زد. بعد پیشاپیش کاروان چند ماشین اومدن که هدایای تبلیغاتی رو بین مردم پخش می کردن از جمله سوت یا شوت های رنگی که برای ابراز احساسات وسیله خوبی بود. میشه تصور کرد که بعد از توزیع شوت ها چه فضای پرسروصدایی راه افتاد! و اینجا هم به رسم همیشه، هیچکس برای گرفتن هدایا هول نمی زد و نظم رو بهم نمی زدن. بعد از اونا اولین گروه که همون طبل نوازان افریقایی بودن سروکله شون پیدا شد. و پشت سرشون هم ارابه باشکوه ملکه ملکه های کارناوال بود که خودش هم، با اندک پوشش همون بالا مشغول هنرنمایی بود، هنرنمایی ها! و بعد به ترتیب تریلرهای مختلف که هر کدوم متعلق به یه گروه بود و تو بعضی هاش نوازندگان موسیقی اجرا می کردن. پشت سر هر کدوم از تریلرها هم، گروه رقصنده هاشون بود که با لباس های رنگارنگ و گریم های عجیب و غریب در حال رقص و پایکوبی بودن. از همه نوع ملتی توشون بودن. عمدتا افریقایی بودن اما دو گروه ونزوئلایی و پرویی هم بودن که از همه جالب تر بودن بخصوص رقص های محلیشون با اون لباس های زیبا و رنگ و وارنگ بومیشون. بخش عمده تماشاگران هم توریست بودن و عمدتا سیاه و خلاصه هلندی نمی دیدی! در اطراف مسیر هم غرفه های فروش مواد غذایی بود که انواع غذاهای ملل مختلف دنیا توشون پیدا میشد. از هند و اندونزی و تایلند و چین بگیر تا عربی و افریقایی و تا اون ور مکزیکی. فرصت خوبیه آدم با ذائقه جاهای دیگه آشنا بشه، البته مشروط به این که به قدر کفایت پول تو جیبش باشه. چون معمولا در این جورمراسم مثل هر جای دیگه ای حسابی دولا پهنا حساب می کنن. در مجموع مراسم از اون مراسم های فراملیتی و جهان وطنی بود که آدم کلی چیز از اوضاع و احوال دیگران دستگیرش می شد.

در مورد گزارش تصویری هم به دلیل این که به قول فرهاد جعفری (نویسنده سابقا محترم کتاب کافه پیانو!) «نظام اخلاقی جامعه‌ اخلاقی ما اجازه‌ توصیف‌اش، اجازه‌ بیان‌اش، اجازه‌ گفتن‌اش را نمی‌دهد» از ارسال عکس معذورم و لذا توجه شما رو به دیدن سایت رسمی مراسم جلب می کنم!

http://www.zomercarnaval.nl/nl/Straatparade

اگه فیلتر بود یواشکی برید به سایت اسپانسر مراسم که یه شرکت مخابراتیه و در نتیجه دلیلی برای فیلتر شدن نداره. ولی واقعیتش اینه که اون روز در اثر یه سهل انگاری دوربین رو با خودم نبردم و نتونستم عکس بگیرم! سوری! اما در عوض در بین آلبوم های پیکاسا این یکی که لینکشو زیر گذاشتم از همه مفصل تر به ماجرای کارناوال پرداخته بود. امیدوارم بتونین بازش کنین چون کلی عکس توشه.

http://picasaweb.google.com/114756361881993770766/CarnavalRotterdam2010

اما در پایان اجازه بدید این رو هم اعتراف کنم که خودم چندان این ماجرای کارناوال رو دلپذیر و زیبا ندیدم. در واقع یه مراسمایی مثل همون «روز ملکه» یا «پیاده روی چهار روزه» یا «راهپیمایی عشق» آلمان که با مشارکت همه شهروندان برگزار میشه خیله دلچسب تر و واقعی تره تا اینی که بخش عمده مردم تماشاچین و دارن یه عده دیگه رو تماشا می کنن که برنامه های از پیش تعیین شده رو اجرا می کنن. در واقع تصویری که از این مراسم تو ذهن من نقش بسته نه اون نمایش باشکوه هزار رنگ و پر زرق و برق بلکه بیشتر چهرهای خسته بازیگرانیه که بعد از چندین روز تمرین و بعد از چندین ساعت اجرای یکنواخت در روز مراسم هنوز تلاش داشتن تا لبخندی بر لب داشته باشن و ماجرا رو تا آخرش پیش ببرن و احتمالا در انتها از مواهب مادیش هم برخوردار بشن. راستش رو بخواین حتی کمی برام رقت انگیز هم بود! این همه تحرک و جنب و جوش اغراق شده، این همه آدم رنگین پوست نیمه عریان با چهره و تن عرق کرده، آدم هایی با اون لباس های نامتعارف که خودشون رو در خیابان به نمایش می ذاشتن، به نظر می رسید بیشتر شبیه خیل گرسنگانین که برای لقمه ای نان تن به بردگی دادن. فکرش رو که می کنم وقتی اینجا در اروپا و در یه کشور مایه دار نمایش این قدر ترحم انگیزه باشه وای به حال جایی مثل برزیل با اون همه فقر و فلاکت اکثریت مردمش! گرچه ممکنه در فرهنگ امریکای لاتین چنین نمایشی ریشه آیینی داشته باشه اما شکل فعلیش چیزیه در حد نمایش بزک شده ای از اسارت انسان در قلمرو پول و سرمایه. (این تیکه آخریش خیلی شعاری شد، تا بیش از این شورش در نیومده سخن کوتاه کنیم!)