۱۳۸۹ اسفند ۹, دوشنبه

انکشاف پاغیس

فعلا دارم پاریس رو کوچه به کوچه می بینم. برنامه های فرهنگی هنری زیادی هم هست که گاه بعضی هاش رو می رم. و از همه جالب تر کتابخانه های بسیار بزرگ و پر ملاط و سخاوتمندی که با اینترنت پر سرعت و مجانی شون خواب و خوراک رو ازمون گرفتن! هر هفته هم چند جای جدید در پاریس کشف می کنم. البته بیشتر وقت ها هوا ابریه اما وقتی آفتاب میشه حسابی جلوه داره. یکی از سرگرمی هام همینه که وقتی با مترو به یه ایستگاه جدید می رم و با پله برقی می رم بالا لحظه هیجان انگیزیه چون نمی دونم چه منظره ای اون بالا انتظارم رو می کشه. اما همیشه غافلگیر می شم. هر کدوم از مناظر شهریش ویژگی خودش رو داره و دلنشینه. اما همه اینا مشروط به اینه که در مناطق قدیمی پاریس که حول رود سن هستن بری والا مناطق دورتر ... این فرانسوی ها هم دستی دستی پاریس رو دارن به گا می دن.

من در اولین فرصت با گرم شدن هوا گردشم رو شروع می کنم و با دوچرخه راه می افتم تو شهر ها و روستاهای زیباش که بسیار هم اقلیمشون متنوعه. این مدت کلی اطلاعات درباره مناطق دیدنی فرانسه بدست اوردم و احتمالا از بهار سفرمو شروع می کنم. خلاصه خرد خردک داریم برای خودمون زیندگانی می کنیم.

از سپیده تا سایه

سپیده رییس سادات نوازنده موسیقی سنتی و ادامه دهنده سبک آوازیه پریساست که به اروپا مهاجرت کرده و مدتی پیش در ایتالیا برنامه موسیقی سنتی جالبی با هم آوایی هنرمندان ایتالیایی برگزار کرد که گزارشش رو بی بی سی فارسی پخش کرد. تلاش خوبی بود که نشان از حساسیت و علاقه این هنرمند به معرفی و ارائه موسیقی مورد علاقه اش داشت که حتی علی رغم دوری از کشور و فقدان زمینه مناسب کار برای زنان آوازه خوان در کشور همچنان با سماجت و پیگیری در حال فعالیت حرفه ای خودشه .

سایه اسکای آوازه خوان شورشی و یاغی که با آهنگ های رپ و با مضامین جسورانه و ساختارشکنش مدتیه اسمی در کرده از کشور خارج شده تا بتونه به فعالیت هاش ادامه بده. نوع موسیقی و متن ترانه هاش نمونه قبلی نداره و از این نظر یه صف شکن و پیشقراول محسوب میشه. شاید بشه گفت حضورش تو موسیقی ایران شبیه حضور هدیه تهرانی در سینماست حتی و جسورتر و گستاخ تر.

هر کدوم از این دوهنرمند بخش کوچکی از ظرفیت موسیقی ایرانی رو نمایندگی می کنن، صرفنظر از این که از آثارشون خوشمون بیاد یا نه، هر دو جلوه هایی از توان بالقوه موسیقی ایرانی محسوب می شن. اما متاسفانه با شرایط فعلی کشور هیچ کدوم امکان فعالیت و ارائه آثارشون رو در ایران ندارن. و به علاوه تصور این که اینها روزی بتونن در ایران اجرا داشته باشن، با چشم انداز فعلی بسیار بعیده.

برنامه های فرهنگی هنری تلویزیون بی بی سی فارسی می تونه نمونه قابل قبولی از یه برنامه فرهنگی هنری به اصطلاح ایرونی باشه که بنا به دلایل زیادی تا اطلاع ثانوی، امکان تحققش در خود مملکت مادر نیست.

۱۳۸۹ اسفند ۷, شنبه

ژیژک و تام و جری

با توجه به تحولات نفس گیر منطقه که خواب خیلی ها رو آشفته کرده ، این هم یه پست مناسبتی!

بخشی از مصاحبه با ژیژک مربوط به قبل از کناره گیری مبارک در مصر

اسلاوی ژیژک: من آدمی نیستم که از هرج و مرج دفاع کنم. من خودم بارها در چنین وضعیتی بوده‌ام و از خطرات آن آگاهم، اما اجازه دهید روراست باشم. وقتی چنین موقعیتی پیش می‌آید که نمی‌دانید چه کسی بر سر قدرت است جز هرج و مرج نمی‌توانم برای توصیف آن کلمه‌‌ای به کار ببرم. منظورم از هرج و مرج این است. یعنی کسانی که در قدرتند نمی‌دانند قدرتی ندارند. عذرخواهی می‌کنم بابت این تمثیل کودکانه، اما من خیلی دوستش دارم: در کارتون «تام و جری»، صحنه‌های زیادی هست که گربه می‌رود و از پرتگاهی می‌گذرد و به جایی می‌رسد که چیزی زیر پایش نیست، اما نمی‌افتد. وقتی به پایین نگاه می‌کند و متوجه می‌شود که چیزی زیر پایش نیست سقوطش آغاز می‌شود. آنهایی که در قدرت‌اند باید خود را در چنین موقعیتی ببینند تا بیفتند و این جایی است که باید «مبارک» را به سمت آن سوق دهیم. منظور من از هرج و مرج این است.

http://radiozamaneh.com/politics/2011/02/20/1940

۱۳۸۹ اسفند ۶, جمعه

پرخاشگران تازه نفس صحاری

بخشی از مطلب اخیر محمد قائد، به همراه لینک متن کامل

چندی پیش با تحقیر و تخطئه، و البته چندین علامت تعجب، خبر دادند نوهٔ یکی از سرانِ درهچل‌افتادهٔ جمهوری اسلامی دنبال تحصیل موزیکولوژی در خارجه رفته است.

موسیقی‌شناس‌شدن نوهٔ‌ اهل حوزه تنها به این معنی نیست که فردْ پلهای پشت سر را خراب می‌کند و راه برگشتی به خویشتن‌خویش در کار نخواهد بود. به این معنی هم هست که کلاً در حیطهٔ کار سیاسی در ایران از نظر استعداد سوارشدن به سر خلایق ردّ صلاحیت شود. شیره‌مالی و سپس دبـّه‌درآوردن و دودوزه‌بازی و پشتک و وارو و توسل به پرخاش و خشونت از موزیکولوگ ساخته نیست.

در بدترین حالت، با آثار و نظریه‌های چنین آدمی از سوی برخی اهل فن مخالفت می‌شود. درهرحال، بعید است دیدگاه زیبایی‌شناختی،‌ هر اندازه قابل بحث، بتواند اسباب رنج و درد دیگران را فراهم کند، تا چه رسد که نسق بگیرد و پدر در بیاورد.

در نیرنگستان آریایی‌ـ اسلامی‌مان انگار چنین مقدّر است که عده‌ای بریزند بگیرند اما نسلهای بعدی آن حاکمان درست به این سبب که مرفّه و متمدن و قابل‌تحمل شده‌اند و میل به دعوا ندارند قدرت را به نیروهای پرخاشگر تازه‌نفسی ببازند که از صحاری سر می‌رسند.

آدمهایی از قبیل خواجه نظام‌الملک به حکمرانان می‌گفتند اگر مدام گردن بزنند پس چه کسی آذوقه فراهم کند یا به خدمت بپردازد؛ بنابراین مثل بچهٔ آدم بنشینند سرشان به خوردن و نوشیدن و خنیاگران و بزم‌آرایان گرم باشد و بگذارند وزیر اعظم کارها را راه بیندازد. پیروان حسن صباح گفتند این یعنی سازش، و خنجر در سینهٔ سازشکار نشاندند.

۱۳۸۹ اسفند ۴, چهارشنبه

بامزه گی زبان

رفتن یا آمدن، مسئله این است

این ماجرای تفاوت و شباهت زبان ها هم خیلی جالبه. این موارد رو تحت عنوان بامزه گی زبان می ذارم.

ما می گیم این لباس به طرف می یاد در حالی که فرانسوی ها می گن بهش می ره! البته فعل رفتن برای بسیاری از موقعیت ها کاربرد داره. مثلا به جای حالت چطوره می گن [اوضاع] چطور پیش می ره. اما یه شباهتی هم داره. ما می گیم «بگذریم» اونا می گن «بروید»

برای ابراز احساسات در عروسی هم به جای بادابادا مبارک برای عروس و داماد می گن زنده باد عروس و داماد (احتمالا باز مانده ای از تاثیرات انقلاب کبیر فرانسه است!)

۱۳۸۹ اسفند ۲, دوشنبه

رسانه و واقعیت

این چند روز حریصانه اخبار اینترنت رو می بلعیدیم اما هرچه بیشتر می بینی و می خونی کمتر دستگیرت میشه. خودم یادمه وقتی تهران بودم و اخبار اینترنت رو می خوندم می دیدم چقدر اینا از مرحله پرتن و اخبارشون چقدر از واقعیت موجود ایران دوره. آلان هم که فقط از طریق همین اخبار از اوضاع با خبر میشم می دونم که اینها اصلا گویای واقعیت اونجا نیست. در واقع واقعیت ماجرا نه تو اخبارهای اونجاست و نه در اخبار اینجا. واقعیت چیزیه که تو خیابون ها اتفاق می افته و بین مردم دهن به دهن گفته می شه. شاید بزرگترین تفاوتی که تظاهرات ایران با سایر کشورهای منطقه داره اینه که اونجا از طریق شبکه های بزرگ خبری پوشش داده می شدن و مردم خودشون رو می تونستن از طریق تلویزیون در صدر اخبار دنیا ببینن وهمین به تهیج شدن و انسجامشون کمک می کرد. در حالی که در داخل ایران مردم چیزی جز اخبار خرید شب عید نمی بینن و بیرونی ها هم یه مشت مزخرفات بی اساس می بینن که بیشتر منعکس کننده خواست نگارنده هاست تا واقعیتی که در بیرون اتفاق می افته. برخیشون اونقدر شور و اغراق شده است که گویی عنقریبه که قطار آدمهای حکومت به سمت فرودگاه امام خمینی برن تا از کشور در برن و مردم هم در شهر پیروزیشون رو جشن بگیرن. اوضاع غریبیه اما به نظر نمی یاد به این زودی چیزی ازش در بیاد. تو تصاویری که از اول اسفند پخش شده فقط حضور گسترده نیروهای انتظامی و بسیجیه در کنار عده ای رهگذر. به نظر می یاد حضور نیروها چنان زیاده بوده که کسی جرات کاری نداشته.

۱۳۸۹ بهمن ۲۱, پنجشنبه

روز والنتاین و 364 روز دیگه

روز 14 فوریه(25 بهمن) روز والنتاینه. روزیه که به نام سن والنتاین، قدیس معروف نام گذاری شده و به روز عشاق معروفه. ماجراش رو هم که همگی می دونین. اما این فقط سن والنتاین نیست که روز مخصوص به خودش رو داره. در واقع هر کدوم از روزهای سال به یه قدیس یا قدیسه اختصاص داره. میگن تا همین اواخر فرانسویان نام فرزندانشون رو بر اساس نام قدیس روز تولدشون و یا از بین همین قدیسین انتخاب می کردن واسه همین، اینها هم مثل ما یه عالمه اسم های تکراری دارن. با این تفاوت که ما انتخابامون از دوازده نام امامان هست ولی اینا تنوع انتخابشون بین 365 قدیس روزهای ساله. جالبه که این فرانسویان شادخوار اگر روز تولدشون و نام شون متفاوت باشه هر دو روز رو برای خودشون جشن تولد می گیرن! مثلا فرض کنید روز تولد من که به نام یکی از زنان قدیسه به نام سنت لوئیس چون نمی تونستم از اسمش استفاده کنم، به جاش اسم یه قدیس مرد رو مثلا سن روبر رو انتخاب می کردن. بدین ترتیب هم روز تولد خودم و هم روز قدیسی که به نامم بود رو جشن می گرفتم!

۱۳۸۹ بهمن ۱۹, سه‌شنبه

به اهتمام مسئولین خدمتگذار

یکی از نوستالژی های من در اینجا این بود که از دیدن کتابفروشی های راسته کریمخان که دست چینی از بهترین ها بود محروم شدم. اما با توجه به این که این راسته به حول و قوه مسئولین فرهنگی در حال جمع شدنه دیگه دغدغه ای ندارم. خلاصه تحمل دوری از وطن به همت آقایون مرتبا داره سهل تر می شه.

۱۳۸۹ بهمن ۱۷, یکشنبه

از مصر تا چین و پاریس




روز سال نو چینی

چهارم فوریه (15 بهمن) شهر دست چینی ها بود تا با تیر و ترقه و نمایش های آیینی به استقبال سال نو برن.

مناظر شهر بیشتر شبیه میدان جنگ خیابانیه از نوع مصریش، اما اینجا قاهره نیست. اینجا خیابان سن مارتین پاریسه که به مناسبت آغاز سال نوی چینی به این روز دراومده.

مراسم جالبی دارن. سرتاسر خیابون رو با نماد فانوس های قرمز رنگ تزیین کرده بودن. توی تمام مغازه های چینی، ظرف میوه و شیرینی مخصوص گذاشته بودن و کاهویی هم به جلو در آویزون کرده بودن. در جلو مغازه هم یه نوار بزرگ ترقه بود که موقع اومدن شیرها آتیششون می زدن تا با سر و صدای زیاد منفجر بشن. مراسم این جوریه که اول دو شیر زرد و قرمز با سر و صدای سنج و طبل میان میرن تو مغازه تا هم رفع شر و بلا بکنن و هم برکت کسب و کارش رو در سال جدید تضمین کنن. بعد مراسم خوردن گیاه اساطیری لوتس توسط یکی از شیرهاست که البته اینجا لوتس به کاهو فرنگی تغییر ماهیت داده. همراه با خوردن کاهو هدایایی که در پاکت قرمز رنگ گذاشته شده به دهان همین آقا شیره می ذارن و بعدش همگی بر اساس میزان دست و دلبازی میزبان غریو شادی سر می دن. بعد ناگهان صدای مهیب ترقه و انفجار می یاد که مربوط به مغازه بعدیه و می خواد توجه شیرها رو جلب کنه تا یه دوری هم در مغازه اونا بزنن و ایضا دفع قضا بلا بکنن.

این شیرها هم خیلی جالبن. در زیر هر کدوم دو نفر هستن که با حرکات اکروباتیک و هماهنگ به زیبایی عروسک را به جنبش در میارن. دهان، گوش ها، دم و پلک های شیرها هم متحرکه و عروسک گردون ها با هنرنمایی تمام حرکات جالبی رو باش به نمایش می ذارن که واقعا بامزه و تماشاییه.

همیشه پای یه یهودی در میونه




ساختمان زیبا و باشکوه پانتئون در پاریس که شبیه معابد روم و یونان باستانه و به سبک نئوکلاسیک ساخته شده، گرچه در اوایل کارکردی مذهبی داشته اما الان دیگه نداره و تبدیل شده به مقبره ای برای قهرمانان ملی فرانسه (البته نه از نوع شمشیر به دست و جنگاورش، چون اون ها رو با تمام القاب و مدال هاشون در جایی نزدیک موزه نظامی و کنار مقبره ناپلئون جا دادن تا دنیا از دستشون آسوده باشه) بلکه برای قهرمانان واقعی. در واقع این بنا در حال حاضر جاییه برای خواندن فاتحه برای روح درگذشتگانی چون ولتر، روسو و ویکتور هوگو. نکته جالب اینه که قهرمانانی که اونجا دفن شده بودن بر حسب اتفاق همگی مرد بودن و این البته با روحیه مساوات طلبی فرانسوی ها منافات داشت بنابراین در همین اواخر یعنی در سال 1996 بود که تصمیم می گیرن جسد یا خاکستر ماری کوری رو از قبرستان پرلاشز بیرون بکشن و ببرن اونجا دفن کنن تا اولین زنی باشه که پاش یا در واقع جسدش به اونجا باز می شه.


البته این فرایند جابجایی اجساد یا خاکسترشون به این مقبره همچنان ادامه داره و در سال 2002 هم الکساندر دوما رو در حالی که در مخملی پیچونده بودنش که روش نوشته شده بود «یکی برای همه ، همه برای یکی»، به زور اوردنش تو این مقبره تا کلکسیون تکمیل بشه و این طور که می گن، ژاک شیراک رئیس جمهور وقت هم در پایان نطق غراش در این مراسم، نفس راحتی می کشه و می گه حالا این نویسنده بزرگ به جایی که شایسته اش بود منتقل شده و در حالی که خاک رو از روی کت و لباسش می تکوند، به همراه سایر همراهان می رن تا بگردن تو قبرستون ها و سایر قهرمانان رو نبش قبر کنن و ببرن اون جا.


از اون جا که این بنا با تاریخ سر و کار داره و تاریخ هم بد جوری با یهودی ها در آمیخته است، قطعا نابخشودنی بود که در این بنای تاریخی خبری از یهودی ها نباشه. لذا لازم شد برای پر کردن این نقصان، تمهیدی اندیشیده بشه که خوشبختانه شد. البته یهودی ها به جبران این تاخیر غیرقابل بخشایش و به جهت رو کم کنی دیگران، به جای یک قهرمان، 2600 قهرمان رو یک جا می برن اون تو. البته نه اجساد و خاکسترشون رو بلکه کتیبه ای که به یادبود 2600 نفر که در جنگ جهانی دوم با به خطر انداختن جونشون از یهودی های تحت تعقیب نازی ها حمایت کردن و نذاشتن اون ها رو به کوره های آدم سوزی! بفرستند اهدا شده.(علامت تعجب ! از سوی مسئولین محترم «واحد فیلترینگ و نظارت بر سایت ها و ایمیل ها»ی دفتر آقای محمد علی رامین به متن این ایمیل اضافه شده و نگارنده معذور است). یهودی ها به این افراد غیر یهودی که جونشون رو برای نجات یهودیان به خطر انداختن می گن «نیکوکاران جامعه بشری» و اون کتیبه هم از طرف بنیاد اسرائیلی «ید و شم» به همین افراد اهدا شده. نام این بنیاد که به عبری به معنی نام ونشان است(اشاره به آیه 5 اشعیا که «... نام و نشانی نیکو از پسران و دختران به آنها اعطاء خواهم کرد، نامی جاودان که هرگز فراموش نخواهد شد») وهدفش اینه که یاد افسانه هولوکاست همیشه زنده بمونه و واسه همین هم تلاش می کنه تا با فعالیت هایی این جوری نذاره کسی یادش از ماجرای یهودی کشی نازی ها در جنگ جهانی دوم بره. صحنه گردان مراسم پرده برداری از کتیبه هم کسی نبود جز همون ژاک شیراک فوق الذکر.


اما از اموات و تاریخ و گذشتگان که بگذریم، ساختمان و محوطه اطراف پانتئون هم بسیار دیدنیه. این بنا در منطقه معروف به منطقه لاتین واقع شده که از قدیمی ترین مناطق پاریسه و هنوز می شه توش پاریس واقعی رو دید.(در مورد این محله بسیار زیبا و دوست داشتنی بعدا جداگونه می گم) به علاوه بنا در نزدیکیه باغ زیبای لوگزامبورگ واقع شده و توصیه می کنم بعد از این که از سیر و سلوک در تاریخ فارغ شدید حتما سری به این پارک زیبا هم بزنید که واقعا دیدن داره و در کنار فواره های معروفش مجانا شاهد مغازلات عاشقانه و رومانتیک عشاق فرانسوی (و بعضا عشاق توریست خارجی که مملکتشون رو ول کردن تا برن اونجا با معشوقشون عکس یادگاری بگیرن) باشید و در عین حال از مناظر سرسبز و پر دار و درخت و گل و گیاه اطراف هم بهره ببرید. جهت اطلاع بگم که این پارک همون محل ملاقات کوزت با ماریوس هم هست.

۱۳۸۹ بهمن ۱۶, شنبه

گفتا غم هیچی ندارم

موزیک متن روزهای اینجا چند ترانه معروف از ادیت پیاف و آزناوور است. ادیت پیاف خواننده معروف فرانسویه که حتی اگه نشناسینش هم ازش یکی دو آهنگ شنیدین. چند فیلم درباره زندگی سراسر پرماجرا و پردرد و رنجش ساخته شده. آخریش کاری بود که بر اساس نام یکی از ترانه های معروفش ساخته شد. اگه اهل موسیقی هستید حتما گیرش بیارید ببینیدش. البته فیلم تدوین نامناسبی داره. انگار کارگردان عجله داشته و به تدوینگرش می گه زود فیلم و بفرست. بعد تدوینگرش که پلان های همه سکانس ها رو مرتب به هم چسبونده بود ولی فرصت نکرده بود سکانس ها رو به ترتیب به هم بچسبونه، همه رو به ترتیب رو هم می ذاره تا بفرسته برای کارگردان. اما پیکی که فیلم ها رو می بره، تو راه با موتورش تصادف می کنه و فیلم ها پخش زمین می شه و بنا بر این ترتیب سکانس ها به هم می خوره. اما پیک به روی خودش نمی یاره و سریع فیلم ها رو به صورت بی نظم جمع می کنه و همون جوری می بره تحویل کارگردان می ده. کارگردان هم که عجله داشته می ده سکانس ها رو همون جور به هم به چسبونن. بدین ترتیب سکانس ها با ترتیبی غیر منطقی و غیر روایی و غیرخطی به هم وصل می شن. کارگردان هم که عجله داشته بدون بازبینی نهایی کار نهای رو ازش کپی می کنه و حاصلش می شه همین فیلمی که مدام در سیر تاریخی جلو و عقب می ره بی هیچ منطقی. البته شکستن روایت خطی خودش یه کار خلاقانه و زیباست و خیلی ها ازش برای بیان هنریشون استفاده کردن، اما تدوین این فیلم خیلی میکانیکی و ابلهانه ست. با این حال صرف نظر از تدوین اعصاب خورد کنش فیلم روایت جالبی از زندگی خواننده می ده و تکه هایی از بهترین ترانه هاش رو می تونین تو این فیلم بینید. از جمله ترانه معروفه Non, je ne regrette rien به معنی از هیچی ناراحت نیستم که با صدای پر حجم پیاف واقعا شنیدنیه.

آزنووار هم که معرف حضور هست و ترانه هاش شاخص موسیقی روز فرانسه است.(یکی دو تا از کاراش توی ایران هم با مجوز منتشر شده). تو فیلم ها هم کلی از ترانه هاش استفاده کردن. می گن فرانک سیناترای فرانسه است. اما از اونجایی که فرانسوی ها خودشون رو در هنر و موسیقی یکتا می دونن معتقدن نه، آزنووار هم تنوع کاراش بیشتره و هم تحریرهایی داره که عمرا اگه فرانک سیناترا داشته باشه. فعلا در این باره بین علما اختلافه ولی بهداشتی ترین کار اینه که مثل همیشه فارغ از جدل های بی نتیجه و فرساینده علما، بشینیم وبا خیال راحت هر دو رو گوش بدیم و از ظرفیت های شگفت انگیز توان انسان در ارائه کلام موسیقیایش لذت ببریم.

۱۳۸۹ بهمن ۱۵, جمعه

نواهایی در نزدیک دست یا کاتارسیس در ساعت صفر

بعضی از نوازندگان و آوازه خوانانی که در ایستگاه ها و قطارهای مترو به هنرنمایی مشغولن واقعا آدمو با کاراشون تحت تاثیر قرار می دن. من که از فضای مترو از همه بیشتر همین نواهای موسیقی رو دوست دارم که در زمانی که انتظارشنیدنش رو نداری درست بغل دستت به گوشت می رسه و حسابی دگرگونت می کنه.