۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۲, دوشنبه

کارگران جهان بی خیال شوید

دیروز روز جهانی کارگر بود و شهر دست چپی ها بود و طبق روال هر ساله مراسمی برای راهپیمایی تدارک دیده بودن. اینجا تعطیلات پراکنده در سال کمه اما این اول ماه مه واقعا همه جا رسما تعطیله و امسال هم که افتاده بود روز یکشنبه که تعطیلیه مضاعفه. (قبلا گفته بودم که مثلا مرکز فرهنگی هنری ژرژ پمپیدو از بین تمام تعطیلات سال فقط یک روزش تعطیله و اون هم اول ماه مه).

برای منه ندید بدید، که دوست داشتم چنین مراسمی رو در یک کشور صنعتی ببینم دیروز بسیار هیجان انگیز بود. روز کارگر بود و تو شهر چپی ها میدون دار بودن، اون هم از همه نوعش. از گروه های ماست سوسیالیست بگیر تا گروه های دو آتشه مهاجر. مسیر راهپیمایی از میدان جمهوری به میدان ملت از طریق خیابان ولتر بود. گروه ها هر کدوم برای خودشون برنامه داشتن که شامل خواندن سرود، پخش تراکت، پخش موسیقی و گاه اجرای موسیقی زنده و رقص بود. شعار هم که مرتب علیه امپریالیسم و کاپیتالیسم و فاشیسم و دیکتاتوری می دادن و ترجیع بندش فحش به سارکوزی و ماری لوپن بود.


اما از همه جالب تر گروه های مختلف مهاجرین آسیایی و افریقایی و امریکای لاتین بودن که هر کدوم با پرچم ها و پلاکارت های مخصوص خودشون راه افتاده بودن و اعتراض خودشون رو به شرایط نامطلوب و غیر انسانی در کشورهاشون اعلام می کردن و یا از مبارزینشون تجلیل می کردن.اینها هم معمولا برنامه هاشون همراه با موسیقی و رقص بومی بود.


مراسم کم و بیش شبیه کارناوال بود اما از نوع انقلابیش. برخلاف کارناول روتردام هلند که ماجراش رو قبلا گفتم و هنوز تلخی اون نمایش پر آب رنگ اما غیرانسانیش از یادم نرفته، این یکی کاملا مردمی و اون هم از نوع انقلابیش بود. برخلاف اونجا که همگی بازیگر نمایشی بهره کشانه برای تبلیغ کالاهای شرکت های بزرگ تجاری بودن، اینجا همگی برای اعتراض به شرایط ناعادلانه و غیر انسانی جوامعشون و مبارزه با بی عدالتی سیستم سرمایه داری و خفقان نظام های دیکتاتوری ریخته بودن تو خیابون و هنرنمایی می کردن.


گروه ها و کشورها به ترتیب پشت سر هم قطار شده بودن و هر گروه علم و کتل خودش رو داشت. گروه های موسیقی و رقص هم با لباس های محلی و بومی بودن. حال و هوای پر شر و شوری بود و هر گروهی که رد می شد با موسیقی های انقلابی خودش و با تصاویر مبارزینش ابراز وجود می کرد....علاوه بر کشورهای عربی و به ویژه الجزایر و تونس و سوریه، و کشورهای افریقایی مستعمره سابق فرانسه، کردها هم برای خودشون گروه داشتن و همگی دوره گرفته بودن و زن و مرد می رقصیدن. اما امریکای لاتینی ها از همه جالب تر بودن با اون سرودها و آهنگ های انقلابی آشناشون که یه باره آدم رو می برد به دهه شصت. گروه های رقصنده شون هم به خصوص مال پرو و بولیوی خیلی دیدنی بود. پوستر چه گوارا هم تقریبا در بیشتر گروها بود. در میدان ملت هر گروه متینگ سیاسی راه انداخت بود و سخنرانی های پرشور و فریاد های مرگ بر این و آن بلند بود. سخنرانان گاه با چنان شدت و حدتی سخنرانی می کردن و خط و نشون می کشیدن که احتمالا اگه قدرت دستشون بود در حکومت داری چیزی کم از مخالفانشون نمی ذاشتن.


یه سخن معروف بین فرانسوی ها رایجه که میگه سوسیالیسم بر ضد سرمایه داریه. سرمایه داری بهره کشی انسان از انسانه، ولی سوسیالیسم برعکسه! این سخن شاید به بهترین نحو گویا کل ماجرا باشه. بی خود نیست که این روزا می گن صرف نظر از آرمان ها و ایده آل هات، اگر توی مرامت خشونت یا تبعیض هست هیچ فرقی با دشمنانت نداری. با این حال واقعیت نشون داده که تفکرات ایدئولوژیک بدون این دو عامل اصلا کارشون پیش نمی ره.


کارگران جهان معلوم هست کجایید


ایرانی های مقیم مرکز هم یه برنامه راه پیمایی رو در همین مراسم تدارک دیده بودن و گروه های فداییان و غیره هم فراخوان داده بودن که ایرانی ها شرکت کنن. ولی تعداد زیاد نبود و سر جمع 50 نفر هم نمی شدن. احتمالا کارگرا یا مشکلات صنفیشون حل شده یا آدرس محل راهپیمایی رو پیدا نکرده بودن. در هر صورت تنها هنر نمایی ایرانی ها پخش سرود و آهنگ های انقلابی ایرانی بود که گذشته از ترانه های خاطره انگیز قدیمی، چند ترانه جدید هم بود که از اون میون ترانه ضد امپریالیستی گروه آبجیز به نام دمکراسی از همه خوشمزه تر بود!


صحبت خوشمزگی شد این رو هم بگم کلی بساط اغذیه فروشی هم در طول مسیر دایر بود و برخیش هم غذاهای بومی می دادن. یه بساطی از دود و دم برای کباب راه انداخته بودن که بیا و ببین.

۱۳۸۹ اسفند ۲۴, سه‌شنبه

فستیوال موسیقی







منطقه لو دفانس در تدلرک فستیوال موسیقی

۱۳۸۹ اسفند ۹, دوشنبه

انکشاف پاغیس

فعلا دارم پاریس رو کوچه به کوچه می بینم. برنامه های فرهنگی هنری زیادی هم هست که گاه بعضی هاش رو می رم. و از همه جالب تر کتابخانه های بسیار بزرگ و پر ملاط و سخاوتمندی که با اینترنت پر سرعت و مجانی شون خواب و خوراک رو ازمون گرفتن! هر هفته هم چند جای جدید در پاریس کشف می کنم. البته بیشتر وقت ها هوا ابریه اما وقتی آفتاب میشه حسابی جلوه داره. یکی از سرگرمی هام همینه که وقتی با مترو به یه ایستگاه جدید می رم و با پله برقی می رم بالا لحظه هیجان انگیزیه چون نمی دونم چه منظره ای اون بالا انتظارم رو می کشه. اما همیشه غافلگیر می شم. هر کدوم از مناظر شهریش ویژگی خودش رو داره و دلنشینه. اما همه اینا مشروط به اینه که در مناطق قدیمی پاریس که حول رود سن هستن بری والا مناطق دورتر ... این فرانسوی ها هم دستی دستی پاریس رو دارن به گا می دن.

من در اولین فرصت با گرم شدن هوا گردشم رو شروع می کنم و با دوچرخه راه می افتم تو شهر ها و روستاهای زیباش که بسیار هم اقلیمشون متنوعه. این مدت کلی اطلاعات درباره مناطق دیدنی فرانسه بدست اوردم و احتمالا از بهار سفرمو شروع می کنم. خلاصه خرد خردک داریم برای خودمون زیندگانی می کنیم.

از سپیده تا سایه

سپیده رییس سادات نوازنده موسیقی سنتی و ادامه دهنده سبک آوازیه پریساست که به اروپا مهاجرت کرده و مدتی پیش در ایتالیا برنامه موسیقی سنتی جالبی با هم آوایی هنرمندان ایتالیایی برگزار کرد که گزارشش رو بی بی سی فارسی پخش کرد. تلاش خوبی بود که نشان از حساسیت و علاقه این هنرمند به معرفی و ارائه موسیقی مورد علاقه اش داشت که حتی علی رغم دوری از کشور و فقدان زمینه مناسب کار برای زنان آوازه خوان در کشور همچنان با سماجت و پیگیری در حال فعالیت حرفه ای خودشه .

سایه اسکای آوازه خوان شورشی و یاغی که با آهنگ های رپ و با مضامین جسورانه و ساختارشکنش مدتیه اسمی در کرده از کشور خارج شده تا بتونه به فعالیت هاش ادامه بده. نوع موسیقی و متن ترانه هاش نمونه قبلی نداره و از این نظر یه صف شکن و پیشقراول محسوب میشه. شاید بشه گفت حضورش تو موسیقی ایران شبیه حضور هدیه تهرانی در سینماست حتی و جسورتر و گستاخ تر.

هر کدوم از این دوهنرمند بخش کوچکی از ظرفیت موسیقی ایرانی رو نمایندگی می کنن، صرفنظر از این که از آثارشون خوشمون بیاد یا نه، هر دو جلوه هایی از توان بالقوه موسیقی ایرانی محسوب می شن. اما متاسفانه با شرایط فعلی کشور هیچ کدوم امکان فعالیت و ارائه آثارشون رو در ایران ندارن. و به علاوه تصور این که اینها روزی بتونن در ایران اجرا داشته باشن، با چشم انداز فعلی بسیار بعیده.

برنامه های فرهنگی هنری تلویزیون بی بی سی فارسی می تونه نمونه قابل قبولی از یه برنامه فرهنگی هنری به اصطلاح ایرونی باشه که بنا به دلایل زیادی تا اطلاع ثانوی، امکان تحققش در خود مملکت مادر نیست.

۱۳۸۹ اسفند ۷, شنبه

ژیژک و تام و جری

با توجه به تحولات نفس گیر منطقه که خواب خیلی ها رو آشفته کرده ، این هم یه پست مناسبتی!

بخشی از مصاحبه با ژیژک مربوط به قبل از کناره گیری مبارک در مصر

اسلاوی ژیژک: من آدمی نیستم که از هرج و مرج دفاع کنم. من خودم بارها در چنین وضعیتی بوده‌ام و از خطرات آن آگاهم، اما اجازه دهید روراست باشم. وقتی چنین موقعیتی پیش می‌آید که نمی‌دانید چه کسی بر سر قدرت است جز هرج و مرج نمی‌توانم برای توصیف آن کلمه‌‌ای به کار ببرم. منظورم از هرج و مرج این است. یعنی کسانی که در قدرتند نمی‌دانند قدرتی ندارند. عذرخواهی می‌کنم بابت این تمثیل کودکانه، اما من خیلی دوستش دارم: در کارتون «تام و جری»، صحنه‌های زیادی هست که گربه می‌رود و از پرتگاهی می‌گذرد و به جایی می‌رسد که چیزی زیر پایش نیست، اما نمی‌افتد. وقتی به پایین نگاه می‌کند و متوجه می‌شود که چیزی زیر پایش نیست سقوطش آغاز می‌شود. آنهایی که در قدرت‌اند باید خود را در چنین موقعیتی ببینند تا بیفتند و این جایی است که باید «مبارک» را به سمت آن سوق دهیم. منظور من از هرج و مرج این است.

http://radiozamaneh.com/politics/2011/02/20/1940

۱۳۸۹ اسفند ۶, جمعه

پرخاشگران تازه نفس صحاری

بخشی از مطلب اخیر محمد قائد، به همراه لینک متن کامل

چندی پیش با تحقیر و تخطئه، و البته چندین علامت تعجب، خبر دادند نوهٔ یکی از سرانِ درهچل‌افتادهٔ جمهوری اسلامی دنبال تحصیل موزیکولوژی در خارجه رفته است.

موسیقی‌شناس‌شدن نوهٔ‌ اهل حوزه تنها به این معنی نیست که فردْ پلهای پشت سر را خراب می‌کند و راه برگشتی به خویشتن‌خویش در کار نخواهد بود. به این معنی هم هست که کلاً در حیطهٔ کار سیاسی در ایران از نظر استعداد سوارشدن به سر خلایق ردّ صلاحیت شود. شیره‌مالی و سپس دبـّه‌درآوردن و دودوزه‌بازی و پشتک و وارو و توسل به پرخاش و خشونت از موزیکولوگ ساخته نیست.

در بدترین حالت، با آثار و نظریه‌های چنین آدمی از سوی برخی اهل فن مخالفت می‌شود. درهرحال، بعید است دیدگاه زیبایی‌شناختی،‌ هر اندازه قابل بحث، بتواند اسباب رنج و درد دیگران را فراهم کند، تا چه رسد که نسق بگیرد و پدر در بیاورد.

در نیرنگستان آریایی‌ـ اسلامی‌مان انگار چنین مقدّر است که عده‌ای بریزند بگیرند اما نسلهای بعدی آن حاکمان درست به این سبب که مرفّه و متمدن و قابل‌تحمل شده‌اند و میل به دعوا ندارند قدرت را به نیروهای پرخاشگر تازه‌نفسی ببازند که از صحاری سر می‌رسند.

آدمهایی از قبیل خواجه نظام‌الملک به حکمرانان می‌گفتند اگر مدام گردن بزنند پس چه کسی آذوقه فراهم کند یا به خدمت بپردازد؛ بنابراین مثل بچهٔ آدم بنشینند سرشان به خوردن و نوشیدن و خنیاگران و بزم‌آرایان گرم باشد و بگذارند وزیر اعظم کارها را راه بیندازد. پیروان حسن صباح گفتند این یعنی سازش، و خنجر در سینهٔ سازشکار نشاندند.

۱۳۸۹ اسفند ۴, چهارشنبه

بامزه گی زبان

رفتن یا آمدن، مسئله این است

این ماجرای تفاوت و شباهت زبان ها هم خیلی جالبه. این موارد رو تحت عنوان بامزه گی زبان می ذارم.

ما می گیم این لباس به طرف می یاد در حالی که فرانسوی ها می گن بهش می ره! البته فعل رفتن برای بسیاری از موقعیت ها کاربرد داره. مثلا به جای حالت چطوره می گن [اوضاع] چطور پیش می ره. اما یه شباهتی هم داره. ما می گیم «بگذریم» اونا می گن «بروید»

برای ابراز احساسات در عروسی هم به جای بادابادا مبارک برای عروس و داماد می گن زنده باد عروس و داماد (احتمالا باز مانده ای از تاثیرات انقلاب کبیر فرانسه است!)

۱۳۸۹ اسفند ۲, دوشنبه

رسانه و واقعیت

این چند روز حریصانه اخبار اینترنت رو می بلعیدیم اما هرچه بیشتر می بینی و می خونی کمتر دستگیرت میشه. خودم یادمه وقتی تهران بودم و اخبار اینترنت رو می خوندم می دیدم چقدر اینا از مرحله پرتن و اخبارشون چقدر از واقعیت موجود ایران دوره. آلان هم که فقط از طریق همین اخبار از اوضاع با خبر میشم می دونم که اینها اصلا گویای واقعیت اونجا نیست. در واقع واقعیت ماجرا نه تو اخبارهای اونجاست و نه در اخبار اینجا. واقعیت چیزیه که تو خیابون ها اتفاق می افته و بین مردم دهن به دهن گفته می شه. شاید بزرگترین تفاوتی که تظاهرات ایران با سایر کشورهای منطقه داره اینه که اونجا از طریق شبکه های بزرگ خبری پوشش داده می شدن و مردم خودشون رو می تونستن از طریق تلویزیون در صدر اخبار دنیا ببینن وهمین به تهیج شدن و انسجامشون کمک می کرد. در حالی که در داخل ایران مردم چیزی جز اخبار خرید شب عید نمی بینن و بیرونی ها هم یه مشت مزخرفات بی اساس می بینن که بیشتر منعکس کننده خواست نگارنده هاست تا واقعیتی که در بیرون اتفاق می افته. برخیشون اونقدر شور و اغراق شده است که گویی عنقریبه که قطار آدمهای حکومت به سمت فرودگاه امام خمینی برن تا از کشور در برن و مردم هم در شهر پیروزیشون رو جشن بگیرن. اوضاع غریبیه اما به نظر نمی یاد به این زودی چیزی ازش در بیاد. تو تصاویری که از اول اسفند پخش شده فقط حضور گسترده نیروهای انتظامی و بسیجیه در کنار عده ای رهگذر. به نظر می یاد حضور نیروها چنان زیاده بوده که کسی جرات کاری نداشته.

۱۳۸۹ بهمن ۲۱, پنجشنبه

روز والنتاین و 364 روز دیگه

روز 14 فوریه(25 بهمن) روز والنتاینه. روزیه که به نام سن والنتاین، قدیس معروف نام گذاری شده و به روز عشاق معروفه. ماجراش رو هم که همگی می دونین. اما این فقط سن والنتاین نیست که روز مخصوص به خودش رو داره. در واقع هر کدوم از روزهای سال به یه قدیس یا قدیسه اختصاص داره. میگن تا همین اواخر فرانسویان نام فرزندانشون رو بر اساس نام قدیس روز تولدشون و یا از بین همین قدیسین انتخاب می کردن واسه همین، اینها هم مثل ما یه عالمه اسم های تکراری دارن. با این تفاوت که ما انتخابامون از دوازده نام امامان هست ولی اینا تنوع انتخابشون بین 365 قدیس روزهای ساله. جالبه که این فرانسویان شادخوار اگر روز تولدشون و نام شون متفاوت باشه هر دو روز رو برای خودشون جشن تولد می گیرن! مثلا فرض کنید روز تولد من که به نام یکی از زنان قدیسه به نام سنت لوئیس چون نمی تونستم از اسمش استفاده کنم، به جاش اسم یه قدیس مرد رو مثلا سن روبر رو انتخاب می کردن. بدین ترتیب هم روز تولد خودم و هم روز قدیسی که به نامم بود رو جشن می گرفتم!

۱۳۸۹ بهمن ۱۹, سه‌شنبه

به اهتمام مسئولین خدمتگذار

یکی از نوستالژی های من در اینجا این بود که از دیدن کتابفروشی های راسته کریمخان که دست چینی از بهترین ها بود محروم شدم. اما با توجه به این که این راسته به حول و قوه مسئولین فرهنگی در حال جمع شدنه دیگه دغدغه ای ندارم. خلاصه تحمل دوری از وطن به همت آقایون مرتبا داره سهل تر می شه.

۱۳۸۹ بهمن ۱۷, یکشنبه

از مصر تا چین و پاریس




روز سال نو چینی

چهارم فوریه (15 بهمن) شهر دست چینی ها بود تا با تیر و ترقه و نمایش های آیینی به استقبال سال نو برن.

مناظر شهر بیشتر شبیه میدان جنگ خیابانیه از نوع مصریش، اما اینجا قاهره نیست. اینجا خیابان سن مارتین پاریسه که به مناسبت آغاز سال نوی چینی به این روز دراومده.

مراسم جالبی دارن. سرتاسر خیابون رو با نماد فانوس های قرمز رنگ تزیین کرده بودن. توی تمام مغازه های چینی، ظرف میوه و شیرینی مخصوص گذاشته بودن و کاهویی هم به جلو در آویزون کرده بودن. در جلو مغازه هم یه نوار بزرگ ترقه بود که موقع اومدن شیرها آتیششون می زدن تا با سر و صدای زیاد منفجر بشن. مراسم این جوریه که اول دو شیر زرد و قرمز با سر و صدای سنج و طبل میان میرن تو مغازه تا هم رفع شر و بلا بکنن و هم برکت کسب و کارش رو در سال جدید تضمین کنن. بعد مراسم خوردن گیاه اساطیری لوتس توسط یکی از شیرهاست که البته اینجا لوتس به کاهو فرنگی تغییر ماهیت داده. همراه با خوردن کاهو هدایایی که در پاکت قرمز رنگ گذاشته شده به دهان همین آقا شیره می ذارن و بعدش همگی بر اساس میزان دست و دلبازی میزبان غریو شادی سر می دن. بعد ناگهان صدای مهیب ترقه و انفجار می یاد که مربوط به مغازه بعدیه و می خواد توجه شیرها رو جلب کنه تا یه دوری هم در مغازه اونا بزنن و ایضا دفع قضا بلا بکنن.

این شیرها هم خیلی جالبن. در زیر هر کدوم دو نفر هستن که با حرکات اکروباتیک و هماهنگ به زیبایی عروسک را به جنبش در میارن. دهان، گوش ها، دم و پلک های شیرها هم متحرکه و عروسک گردون ها با هنرنمایی تمام حرکات جالبی رو باش به نمایش می ذارن که واقعا بامزه و تماشاییه.

همیشه پای یه یهودی در میونه




ساختمان زیبا و باشکوه پانتئون در پاریس که شبیه معابد روم و یونان باستانه و به سبک نئوکلاسیک ساخته شده، گرچه در اوایل کارکردی مذهبی داشته اما الان دیگه نداره و تبدیل شده به مقبره ای برای قهرمانان ملی فرانسه (البته نه از نوع شمشیر به دست و جنگاورش، چون اون ها رو با تمام القاب و مدال هاشون در جایی نزدیک موزه نظامی و کنار مقبره ناپلئون جا دادن تا دنیا از دستشون آسوده باشه) بلکه برای قهرمانان واقعی. در واقع این بنا در حال حاضر جاییه برای خواندن فاتحه برای روح درگذشتگانی چون ولتر، روسو و ویکتور هوگو. نکته جالب اینه که قهرمانانی که اونجا دفن شده بودن بر حسب اتفاق همگی مرد بودن و این البته با روحیه مساوات طلبی فرانسوی ها منافات داشت بنابراین در همین اواخر یعنی در سال 1996 بود که تصمیم می گیرن جسد یا خاکستر ماری کوری رو از قبرستان پرلاشز بیرون بکشن و ببرن اونجا دفن کنن تا اولین زنی باشه که پاش یا در واقع جسدش به اونجا باز می شه.


البته این فرایند جابجایی اجساد یا خاکسترشون به این مقبره همچنان ادامه داره و در سال 2002 هم الکساندر دوما رو در حالی که در مخملی پیچونده بودنش که روش نوشته شده بود «یکی برای همه ، همه برای یکی»، به زور اوردنش تو این مقبره تا کلکسیون تکمیل بشه و این طور که می گن، ژاک شیراک رئیس جمهور وقت هم در پایان نطق غراش در این مراسم، نفس راحتی می کشه و می گه حالا این نویسنده بزرگ به جایی که شایسته اش بود منتقل شده و در حالی که خاک رو از روی کت و لباسش می تکوند، به همراه سایر همراهان می رن تا بگردن تو قبرستون ها و سایر قهرمانان رو نبش قبر کنن و ببرن اون جا.


از اون جا که این بنا با تاریخ سر و کار داره و تاریخ هم بد جوری با یهودی ها در آمیخته است، قطعا نابخشودنی بود که در این بنای تاریخی خبری از یهودی ها نباشه. لذا لازم شد برای پر کردن این نقصان، تمهیدی اندیشیده بشه که خوشبختانه شد. البته یهودی ها به جبران این تاخیر غیرقابل بخشایش و به جهت رو کم کنی دیگران، به جای یک قهرمان، 2600 قهرمان رو یک جا می برن اون تو. البته نه اجساد و خاکسترشون رو بلکه کتیبه ای که به یادبود 2600 نفر که در جنگ جهانی دوم با به خطر انداختن جونشون از یهودی های تحت تعقیب نازی ها حمایت کردن و نذاشتن اون ها رو به کوره های آدم سوزی! بفرستند اهدا شده.(علامت تعجب ! از سوی مسئولین محترم «واحد فیلترینگ و نظارت بر سایت ها و ایمیل ها»ی دفتر آقای محمد علی رامین به متن این ایمیل اضافه شده و نگارنده معذور است). یهودی ها به این افراد غیر یهودی که جونشون رو برای نجات یهودیان به خطر انداختن می گن «نیکوکاران جامعه بشری» و اون کتیبه هم از طرف بنیاد اسرائیلی «ید و شم» به همین افراد اهدا شده. نام این بنیاد که به عبری به معنی نام ونشان است(اشاره به آیه 5 اشعیا که «... نام و نشانی نیکو از پسران و دختران به آنها اعطاء خواهم کرد، نامی جاودان که هرگز فراموش نخواهد شد») وهدفش اینه که یاد افسانه هولوکاست همیشه زنده بمونه و واسه همین هم تلاش می کنه تا با فعالیت هایی این جوری نذاره کسی یادش از ماجرای یهودی کشی نازی ها در جنگ جهانی دوم بره. صحنه گردان مراسم پرده برداری از کتیبه هم کسی نبود جز همون ژاک شیراک فوق الذکر.


اما از اموات و تاریخ و گذشتگان که بگذریم، ساختمان و محوطه اطراف پانتئون هم بسیار دیدنیه. این بنا در منطقه معروف به منطقه لاتین واقع شده که از قدیمی ترین مناطق پاریسه و هنوز می شه توش پاریس واقعی رو دید.(در مورد این محله بسیار زیبا و دوست داشتنی بعدا جداگونه می گم) به علاوه بنا در نزدیکیه باغ زیبای لوگزامبورگ واقع شده و توصیه می کنم بعد از این که از سیر و سلوک در تاریخ فارغ شدید حتما سری به این پارک زیبا هم بزنید که واقعا دیدن داره و در کنار فواره های معروفش مجانا شاهد مغازلات عاشقانه و رومانتیک عشاق فرانسوی (و بعضا عشاق توریست خارجی که مملکتشون رو ول کردن تا برن اونجا با معشوقشون عکس یادگاری بگیرن) باشید و در عین حال از مناظر سرسبز و پر دار و درخت و گل و گیاه اطراف هم بهره ببرید. جهت اطلاع بگم که این پارک همون محل ملاقات کوزت با ماریوس هم هست.

۱۳۸۹ بهمن ۱۶, شنبه

گفتا غم هیچی ندارم

موزیک متن روزهای اینجا چند ترانه معروف از ادیت پیاف و آزناوور است. ادیت پیاف خواننده معروف فرانسویه که حتی اگه نشناسینش هم ازش یکی دو آهنگ شنیدین. چند فیلم درباره زندگی سراسر پرماجرا و پردرد و رنجش ساخته شده. آخریش کاری بود که بر اساس نام یکی از ترانه های معروفش ساخته شد. اگه اهل موسیقی هستید حتما گیرش بیارید ببینیدش. البته فیلم تدوین نامناسبی داره. انگار کارگردان عجله داشته و به تدوینگرش می گه زود فیلم و بفرست. بعد تدوینگرش که پلان های همه سکانس ها رو مرتب به هم چسبونده بود ولی فرصت نکرده بود سکانس ها رو به ترتیب به هم بچسبونه، همه رو به ترتیب رو هم می ذاره تا بفرسته برای کارگردان. اما پیکی که فیلم ها رو می بره، تو راه با موتورش تصادف می کنه و فیلم ها پخش زمین می شه و بنا بر این ترتیب سکانس ها به هم می خوره. اما پیک به روی خودش نمی یاره و سریع فیلم ها رو به صورت بی نظم جمع می کنه و همون جوری می بره تحویل کارگردان می ده. کارگردان هم که عجله داشته می ده سکانس ها رو همون جور به هم به چسبونن. بدین ترتیب سکانس ها با ترتیبی غیر منطقی و غیر روایی و غیرخطی به هم وصل می شن. کارگردان هم که عجله داشته بدون بازبینی نهایی کار نهای رو ازش کپی می کنه و حاصلش می شه همین فیلمی که مدام در سیر تاریخی جلو و عقب می ره بی هیچ منطقی. البته شکستن روایت خطی خودش یه کار خلاقانه و زیباست و خیلی ها ازش برای بیان هنریشون استفاده کردن، اما تدوین این فیلم خیلی میکانیکی و ابلهانه ست. با این حال صرف نظر از تدوین اعصاب خورد کنش فیلم روایت جالبی از زندگی خواننده می ده و تکه هایی از بهترین ترانه هاش رو می تونین تو این فیلم بینید. از جمله ترانه معروفه Non, je ne regrette rien به معنی از هیچی ناراحت نیستم که با صدای پر حجم پیاف واقعا شنیدنیه.

آزنووار هم که معرف حضور هست و ترانه هاش شاخص موسیقی روز فرانسه است.(یکی دو تا از کاراش توی ایران هم با مجوز منتشر شده). تو فیلم ها هم کلی از ترانه هاش استفاده کردن. می گن فرانک سیناترای فرانسه است. اما از اونجایی که فرانسوی ها خودشون رو در هنر و موسیقی یکتا می دونن معتقدن نه، آزنووار هم تنوع کاراش بیشتره و هم تحریرهایی داره که عمرا اگه فرانک سیناترا داشته باشه. فعلا در این باره بین علما اختلافه ولی بهداشتی ترین کار اینه که مثل همیشه فارغ از جدل های بی نتیجه و فرساینده علما، بشینیم وبا خیال راحت هر دو رو گوش بدیم و از ظرفیت های شگفت انگیز توان انسان در ارائه کلام موسیقیایش لذت ببریم.

۱۳۸۹ بهمن ۱۵, جمعه

نواهایی در نزدیک دست یا کاتارسیس در ساعت صفر

بعضی از نوازندگان و آوازه خوانانی که در ایستگاه ها و قطارهای مترو به هنرنمایی مشغولن واقعا آدمو با کاراشون تحت تاثیر قرار می دن. من که از فضای مترو از همه بیشتر همین نواهای موسیقی رو دوست دارم که در زمانی که انتظارشنیدنش رو نداری درست بغل دستت به گوشت می رسه و حسابی دگرگونت می کنه.

۱۳۸۹ بهمن ۷, پنجشنبه

چشمها را باید خورد

فرانسوی ها خودشون معتقدن برای هر روز از سال یه پنیر دارن. یعنی تنوع و تعداد پنیرهاش اون قدر زیاده که به اندازه روزهای ساله. اما شارل دوگل در یکی از سخنرانی هاش به این سخن اغراق آمیز اما رایج بین فرانسویان یه کنایه ای می زنه و می گه چطور می شه کشوری که 246 نوع پنیر مختلف داره رو اداره کرد. با توجه به این که شارل دوگل خودش در بدترین شرایط کشور فرانسه رو اداره کرد پس حتما اون آمار یه مشکلی داره! اما واقعیتش اینه که تنوع پنیرهای فرانسوی بسیار زیاده و بین 240 تا 250 نوع مختلفش رسما به ثبت رسیده. گرچه ویکیپدیا تایید می کنه که قبلا 350 تا 400 نوع پنیر و حالا حدود 1000 نوع پنیر فرانسوی تولید می شه. حالا بیا خلافش رو ثابت کن! ظاهرا این ویکیپدیا هم بد جور جو گیر شده. (این بحث شیرین آمار دادن و اعتبارشون هم ظاهرا فقط مشکلی نیست که ما از پارسال باش دست به گریبان شدیم، این طور که به نظر می یاد بقیه ملت ها هم یه جورایی با لطایف این ارقام سرکار دارن) اما گذشته از بحث آمار، یه چیز مسلمه و اون هم اینه که اینجا تا دلتون بخواد پنیرهای مختلف هست.

تو فرانسه تقریبا با تمام وعده های غذایشون پنیر می خورن و پنیر جزء جدایی ناپذیر خوراک روزانشونه. به طوری که یه فرانسوی متخصص ذائقه هم گفته غذای بدون پنیر مثل زنی زیباست که یه چشم نداره! اینم توصیف از نوع فرانسویشه. گفتم بودم که این فرانسوی ها خیلی رومانتیکن! (این متخصص همونیه که گفته «بگو چی می خوری تا بگم کی هستی»)

در بین این پنیرها دو نمونه هست که بین فرانسوی ها بسیار هواخواه داره و ساندویچش همه جا عرضه می شه و اون پنیر «بری» و «کاممبر» هست که یه لایه خامه هم روشون دارن و خیلی هم شبیه هم هستن ولی اون دومی نرم تر و لطیف تره و به نظرم خوشمزه تر هم هست. به علاوه بری در ظروف دایره شکل بزرگ درست می شه ولی کاممبر در ظروف کوچک گرد،بنابراین برش های پنیر کاممبر سهم بیشتری از پوشش خامه ای داره و به همین خاطر مزه اش خوشایندتره. اصل این پنیرها از شیر خام تهیه می شه اما امروزه در مقیاس تولید انبوهش به دلیل ملاحظات بهداشتی از شیر پاستوریزه استفاده می کنن. این پنیر خیلی نرمه و اگه در گرما باشه آب میشه. میگن سالوادور دالی تصویر بسیار معروف اون ساعت بغلی وارفته در تابلوی سوررئال خودش با نام «دوام خاطرات» رو با الهام از باقی مانده پنیر کاممبرش که در زیر آفتاب وا رفته بود خلق می کنه و به تابلو اضافه می کنه.

نکته آخر این که این دو پنیر اگر کیفیتشون خوب باشه واقعا خوشمزن و خوردنش تجربه متفاوتی رو در حس چشایی آدم بوجود میاره اما نمونه های ارزان قیمت و بی کیفیتش اصلا جالب نیست. نام گذاریشون هم مثل اکثر پنیرها بر اساس نام مکان ساختشه. بری متعلق به منطقه ای به همین نام در استان «ایل دو فرانس» است (که همون پاریس و حومه است)، اما کاممبر نام شهری است در استان نورماندی.

۱۳۸۹ بهمن ۵, سه‌شنبه

مرغی که از قفس پریده بود عاقبت به خیر شد

شهرداری فرانسه اتفاقا رابطه اش با ایرانی ها البته از نوع خس وخاشاکش خیلی خوبه. تا حالا شهرداری پاریس به چند تا از هنرمندان ایرانی شهروندی افتخاری اعطا کرده. آخریش هم مانا نیستانی بود که طفلک فرار کرده بود رفته بود مالزی اما شهرداری پاریس بهش ویزای اضطراری مده تا بره یک سال در شهر بین المللی هنرمندان در حومه پاریس زندگی و فعالیت کنه. در این شهر که به شهر هنرمندان معروفه، هنرمندان برجسته دنیا برای زندگی وفعالیت و آشنایی با کار سایر هنرمندان در آپارتمان هایی که مجهز به کارگاه هنری هست برای مدتی زندگی می کنن.

۱۳۸۹ بهمن ۳, یکشنبه

وطنی به وسعت جهانم آرزوست

من همیشه با این ماجرای مرزهای سیاسی مشکل داشتم. یه محدودیت انتزاعی که معمولا بر اساس مصلحت های سودمدارانه اصحاب قدرت شکل گرفته و غیر از تمام مضراتش، تمهیدی برای بیگانه کردن مردم و انسان ها از یکدیگس تا منافع همون صاحبان قدرت تامین و تضمین بشه. با همین مرزهای کذایی، سایر مردم وانسان هایی مثل خودمون برامون بیگانه می شن و گاه دشمن. در حالی که اون ها هم شبیه خودمون هستن. همین که ما می تونیم با خوندن رمان های خارجی با شخصیت هاشون همذات پنداری کنیم و یا درکشون کنیم معرف اینه که روحیات و احساسات و علائق و رویاهای آدم ها فراگیره و مرز نمی شناسه. همیشه دلم می خواست فرصتی می داشتم تا با مردمی از سرزمین های مختلف (که فقط در کتاب ها دربارشون خونده بودم) از نزدیک مراوده داشته باشم. این فرصت فقط به مدت کوتاهی در سفرهای خارجی که داشتم میسر می شد اما با توجه به اقتضای سفر هیچ وقت اون ارتباط حاصل نمی شد. اما آلان این فرصت فراهم شده تا در درون یه جامعه متکثر «جهان شهر» باشم. جایی که مردمانی از سراسر دنیا در تجربه زندگی روزمرت باهات سهیمن. به نظرم حس خوبی داره که آدم تو اتوبوس، مترو و فروشگاه و همه فعالیت های روزمره اجتماعیش همزمان آدم های مختلفی از آمریکای لاتین گرفته تا افریقا و اروپا و خاور میانه و دور رو دوروبرش باشه. یکی به روسی حرف می زنه، اون یکی به اسپانیایی، عربی و چینی و کره ای. خلاصه مملکت هفتاد و دو ملته. به ویژه این چند دهه اخیر و با باز شدن مرزهای اروپا به روی مهاجرین مختلف از سراسر دنیا عملا ترکیب جمعیتی اروپا داره عوض می شه.

بدیهیه که ماجرای فرهنگ جداست. تفاوت های فرهنگی با مرزهای سیاسی تعریف نمی شه و اصلا ربطی بهش نداره. شباهت های فرهنگی بسیاری اوقات در دو سوی یک مرز قرار می گیرن و بر عکس اکثر اوقات چندین فرهنگ ( و یا خرده فرهنگ) در درون یک مرز سیاسی هستن. بنابراین تفاوت های فرهنگی همواره هست اما تفاوتی در انسان بودن و تجربه زندگیش به عنوان انسان نیست. البته توی مملکت خودمون بیگانه هراسی و بیگانه گریزی ریشه تاریخی داره و به علاوه مردم عادی هم به ویژه در سی سال اخیر امکان مراوده با خارجی ها رو نداشتن و به همین خاطر دنیاشون خیلی کوچیک شده. شیوع یه نوع ناسیونالیسم کاذب و بی معنا، در کنار خودبزرگ بینی و خودشیفتگی ترحم برانگیز بین ایرانیان تنها چند پیامد از همین فقدان ارتباط با دنیاست.

اما از همه این حرفا گذشته، کودک درون من با تمام وجود فریاد می زنه مملکت من مملکتیه که هیچ مرزی نداره و سرحداتش تا جاییه که هنوز انسانی توش زندگی می کنه. (با این روحیه اگر اینجا کار گیرم نیومد احتمالا می رم به نیروی های یاری رسان سازمان ملل ملحق می شم تا کمک حال مردم دنیا در سیل و طوفان و جنگ باشم!)

۱۳۸۹ بهمن ۱, جمعه

قورباغه خوشمزه رو آخر بخور

خاطرات اروپا: آهسته با گل ها

قبلا گفتم که بیشتر کتابخانه ها بخش آثار صوتی دارن که خودشون می گن دیسکو. و سی دی های بی زبون رو به صورت باز و آزاد تو قفسه ها گذاشتن. از موسیقی کلاسیک تا موسیقی فیلم و موسیقی پاپ و آثار صوتی کاربردی . در بین این کتابخانه ها چند کتابخانه تخصصی هم هست که اساسا مختص به یک رشته خاص هستن و تمامی کتاب ها و مجلات و منابع اطلاعاتی اون رشته رو جمع آوری کردن. و از همه جالب تر این یه کتابخانه تخصصی گردشگری و سفر هم هست! خیلی باید دیدنی باشه. چون بقیه شون که فوق العاده بودن.

از اون جایی که من تو این گردشگری آرام و آهسته ترجیح می دم اون قورباغه خوشمزه رو آخر بخورم، فعلا دارم به ترتیب کتابخونه های دیگه رو می گردم. بنابراین ماجرای این کتابخانه گردشگری رو بعدا می گم.

البته کتابخانه های عمومیش هم اکثرا یه جورایی حالت خاص دارن. حداقلش اینه که تمام یا بخشی از کتابخانه به کودکان و نوجوانان اختصاص داره یا آرشیو آثار صوتی یا تصویری داره و یا کتاب های زیادی در مورد یه رشته خاص داره که این رو در مشخصات کتابخانه قید می کنن، مثلا کتاب های هنری، تاریخی، ادبیات، اکولوژی. برای نمونه کتابخانه شهرداری منطقه 10 پاریس گرچه جزو کتابخانه های عمومیه اما یه سالن مستقل و مخصوص کتاب های عکاسی داره که چیزی از یک کتابخانه دانشگاهی کم نداره. یا کتابخانه عمومی ایتالیا واقع در میدان ایتالیا، یه سالن مستقل ویژه کتاب های ایتالیایی داره.

البته من از کتابخانه های تخصصیش تا آلان فقط کتابخانه تاریخ شهر پاریس رو دیدم. تو این کتابخانه تمام کتاب های مربوط به تاریخ شکل گیری و سرگذشت این شهر در طول تاریخ گردآوری شده. خود ساختمانش هم تاریخیه و به همون شکل حفظ و مرمت شده کتاب هاش عموما جلد چرمی قدیمی هستن. حتی دکوراسیون و میز و صندلی هاش هم قدیمیه. فضاش یه جوریه انگار وارد قرن نوزدهم شدی.

در هر کتابخانه هم امکان اتصال به اینترنت از طریق wifi وجود داره. به علاوه چند کامپیوتر هم هست که همیشه به اینترنت وصله و میشه وقت گرفت و استفاده کرد.

۱۳۸۹ دی ۲۹, چهارشنبه

از هدا تا ریحانه

تو شهر و به ویژه در مترو پر از پوسترهای تبلیغاتیه که عملا نقش زیادی در شکل دادن به فضای بصری شهر ایفا می کنن. البته در مورد این پوسترها و وضعیت متروی شگفت انگیز پاریس بعدا به طور مستقل می گم فعلا این تبلیغ زیر داشته باشید که مربوط به تور کنسرت خواننده معروفیه که قرار ه بیاد پاریس. چه چیزش جز خوانندش جالبه! خوب نگاه کنید.

پوستر مربوط به برگزاری کنسرت در ماه اکتبره. اما پوستر در ژانویه رو دیوار رفته. این یعنی برنامه ریزی و ثبات. حالا میشه مقایسش کرد با اجرای برنامه های هنری خودمون که تا گرفتن مجوز و شب اجرا و حتی بعد شروعش هم معلوم نیست بلخره بلیطی که خریدی به کارت می یاد یا نه.

۱۳۸۹ دی ۱۷, جمعه

کتابخانه های پاریس

خاطرات اروپا: آهسته با گل ها

هر جای پاریس که باشید اگر همون لحظه نزدیک یه کتابخانه نباشید احتمالا حداکثر فقط دو خیابون با یه کتابخانه فاصله دارید. توی محدوده شهر پاریس به تنهایی 69 کتابخانه خفن هست که هرکدوم برای خودش یه ماجرایی داره. ورود به و استفاده از کتابخانه ها کاملا آزاده. برای عضویت در کتابخانه هم نه نیازی به قباله و سند محضری و سفارشنامه و ضمانت نامه هست و نه حتی عکس و فتوکپی می خواد. همین که تصمیم داری از کتابخونه استفاده کنی کافیه. به علاوه وقتی در یک کتابخانه پاریس عضو می شید عملا عضو اون 68 تای دیگه هم هستید. بیشتر کتابخانه ها بخش آثار صوتی دارن که خودشون می گن دیسکو. و به صورت باز و آزاد سی دی های بی زبون رو تو قفسه ها گذاشتن. از موسیقی کلاسیک تا موسیقی فیلم و موسیقی پاپ و آثار صوتی کاربردی .

۱۳۸۹ دی ۱۵, چهارشنبه

شیرینی گفتگوی تمدن ها

خاطرات اروپا: آهسته با گل ها

ماجرای یک شیرینی تاریخی

یکی از نان شیرینی های معروف در فرانسه که جزء جدایی ناپذیر صبحانه و عصرانه شون محسوب می شه چیزیه که بهش می گن «کغاسون croissant ». این نان شیرینی در دو نمونه معمولی و کره ای (منظور با کره زیاده چون اصلا خودش کره ایه) موجوده و البته نمونه های فرعیش هم با کاکائو و وانیل و... هم هست. تازه و داغش خیلی خوش مزه است و شیرینی محبوب فرانسوی هاست. برای همین هم توریست ها حتما برای یه بار هم که شده اون رو تست می کنن و تو هاستل ها هم جزو صبحانه سرو می شه. اما این نان شیرینی که تو ایران هم البته هست و نمونه تجاریش به اسم «پچ پچ» تو بازار اومد، سرگذشت جالبی داره به لحاظه تاریخی.

البته مثل هر ماجرای دیگه روایت درباره پیدایی و سرمنشا این نان شیرین مختلفه اما در راستای انتخاب اصلح، اونی رو که بامزه تره انتخاب می کنیم. نیاکان این نان شیرینی هلالی شکل (همون جور که از اسمش معلومه با crescent به معنی هلال نسبت داره) به دوره قرون وسطا برمی گرده و اون موقع اسمش چیز دیگه ای بود (kipferl ) و در اطریش رایج بود، بعدا یه اطریشی در سال 1830 یه شیرینی فروشی تو پاریس باز می کنه و این شیرینی رو به اسم «شیرینی وینی» تولید می کنه اما از اون جایی که فرانسوی ها تا چیزی مال خودشون نباشه رو قبول و هضم نمی کنن، نمونه متفاوتی از اون رو که هم کره ایه و هم حسابی پف می کنه رو با همون نام کغاسون درست می کنن و از اون به بعد به بخش جدایی ناپذیر صبحانه شون بدل می شه.

اما قسمت جالب ماجرا مربوط به پیدایی وسابقه اونه که می گن زمانی که ترک های عثمانی به اروپا حمله ور می شن و شهر وین رو به محاصره دراورده بودن، سرانجام با مقاومت مردم روبرو می شن و شکست می خورن. بعد یه شیرینی فروش خوش ذوق وینی هم به مناسبت این پیروزی یه نوع نان شیرینی به شکل هلال که آرم پرچم عثمانی ها و مسلمین بوده رو درست می کنه و تو شهر بین مردم تقسیم می کنه تا این پیروزی رو جشن بگیرن. و البته فرانسوی ها زیر بار نمی رن و می گن همین ماجرا رو خیلی قبل تر تجربه کردن، یعنی بعد از این که فرانک ها در سال 732 مسلمین متجاوز رو شکست می دن و بعد به میمنتش این شیرینی رو که شکل هلالیش معرف نشان مسلمین بوده درست می کنن و می خورن. در هر صورت هر روایتی رو که بپذیریم این شیرینی خودش مصداق بارزی از شیرینی و خوشمزگی گفتگوی بین تمدن ها در طول تاریخه.

۱۳۸۹ دی ۱۴, سه‌شنبه

همه کارهای رئیس جمهور



خاطرات اروپا: آهسته با گل ها

توی مملکت گل وبلبل ما که به جز یکی هیچ کدوم از رئیس جمهورها آخرش عاقبت به خیر نشدن (نمی دونم تا انتشار این مطلب هنوز اون دوتای آخری در قید حیاتن یا تو حیاط خلوت) اما اینجا معمولا هر رئیس جمهوری تلاش می کنه تا در دوره مسئولیتش یه یادگاری به جا بذاره. از این میان مرکز فرهنگی هنری ژرژ پمپیدو –رئیس جمهور فرانسه در دوران پر التهاب جنبش های دانشجویی اواخر سال های 1960 - بیش از همه معروفه. این مرکز که علاوه بر معماری بسیار معروفش که نمونه بارزی از سبک پست مدرنه، به دلیل فعالیت های فرهنگی هنری جذاب و تاثیر گذارش کلی اسم در کرده. کتابخانه بسیار دیدنیش یکی از جذاب ترین و پرطرفدار ترین کتابخانه هایی که در دنیا وجود داره. ملت به ویژه جوانان و دانشجویان بسیار از این کتابخونه خوششون می یاد و اون رو به یه پاتوق فرهنگی بدل کردن به نحوی که هر روز (واقعا هر روز) موقع باز شدن کتابخونه جلوش یه صف طولانی تشکیل می شه. این صف تو روزهای آخر هفته تا توی خیابون های اطراف هم کشیده می شه. بس که این ملت با فرهنگن! جالبه که تو طبقه دوم که یه کافی شاپ هم هست جوون ها خیلی خودمونی روی زمین می شینن و خوراکی هاشون رو می خورن و با شور و هیجان حرف می زنن. و خلاصه که محیط خیلی با صفاییه.


اما کتابخونه خودش مصداقیه از دسترسی آزاد به اطلاعات. شما کافیه همین جوری وارد اونجا بشی و به رایگان و بدون درد و خونریزی از تمام تسهیلات اون جا استفاده کنی. نه کسی ازت کارت عضویت یا هر کارت شناسایی دیگه ای می خواد و نه هیچ محدودیتی داری برای استفاده از کتاب ها، سی دی ها، مقالات، مجلات و هزار کوفت دیگه ای که به عنوان منابع اطلاعات تشخیص دادن. از دستگاه های نمایش میکرو فیلم تا اخرین مدل های کامپیوتر به وفور موجوده. چند تلویزیون هم همراه با گوشی هست که هرکدوم یکی از شبکه های خبری رو نشون می ده. هر کس می تونه از 40 دقیقه اینترت مجانی به دفعات استفاده کنه. اگه مسلح به لب تاپ یا نوت بوک باشید که دیگه همین جور می تونین با wifi وصل شید به اینترنت و جدا هم نشید. و البته خود ناگفته پیداست که سیستم کتابخانه بازه و به آسونی می تونین برید لابلای قفسه ها گم شید و هر کتابی دلتون می خواد ببینید و بخونید به شرطی که اصراف نکنید. یه عالمه کتاب های مختلف خودآموز با سی دی هم داره که می تونین همون جا در مجموعه بزرگی با صد میز کار مستقل مجهز به دستگاه های صوتی و مولتی مدیا بشینید و استفاده کنین. بخش آرشیو موسیقیش هم که آدم حقش همونجا خودکشی کنه بس که با سخاوت تمام همه نوع آثار صوتی به همراه دستگاه های صوتی مستقل برای شنیدنشون برای رفاه حال شهروندان تدارک دیده شدن.


اون سوی کتابخانه در بخش غربی ساختمان هم مرکز نمایشگاه ها و سالن های سینما و گالری های هنریه و در طول سال مرتب برنامه های مختلف هنری از نمایش آثار نقاشی و طراحی گرفته تا هنرهای مفهومی و پرفورمنس آرت برپاست. گاه برنامه های سالانه مختلفی برای بازدید عموم برگزار می شه. اما همیشه می شه نمایشگاه های خوبی از آثار تجسمی و طراحی و فیلم های مستند هنری رو توش دید.


گه گاه هم نمایشگاه های چند روزه دایره. چند وقت پیش نمایشگاه کتاب های هنرمندان بود و توش کتاب ها یا در واقع دفترچه های شخصی هنرمندان بود که توش طرح ها و یا نوشته های خودشون رو ثبت کرده بودن. یا یه ویدئو آرت بود که مرد جوانی رو در حال مطالعه «در جستجوی زمان از دست رفته» مارسل پروست می خوند. تو کل فیلم پسره همه اش سرش پایینه و داره مطالعه می کنه و فقط گاهی یه تکونکی می خوره. یه چیزی تو مایه های فیلم های کوتاه اخیر کیارستمی که شاید همگی نشانی از سندروم یا «بیمار فرانسوی» اند!


ساختمان کتابخونه هم همون طور که گفتم به اثر شاخص و سرنمونی از سبک معماری پست مدرن بدل شده. این ساختمان عملا مفهوم نمای ساختمان رو که همیشه معرف و هویت بخش سبک معماری بناست به چالش می گیره و با رویکردی که معماراش می گن «از درون به بیرون»، تمام اجزاء و عناصر همیشه پنهان و پوشیده شده بنا رو به اصطلاح رو می آرن و اون ها رو به عناصر زیباشناختی معماری بنا بدل می کنن. در این ساختمان تمام لوله های هواکش و آب و خلاصه تاسیسات فنی اش به نمای بیرونی بدل شده و با رنگ های خالص که هر کدوم معرف کارکرد اون اجزاست (رنگ آبی برای کانال های هوا، سبز برای لوله های آب، زرد برای برق و...) رنگ آمیزی شده. حاصل کار واقعا یه اثر هنری غول آساست. البته به هنگام ساختش با واکنش های تندی هم همراه شد و خیلی از منتقدین اون رو به پیکری تشبیه کردن که دل و رودش بیرونه. اما مثل هر جای دیگه این گذشت زمان بود که ثابت کرد چه چیز موندگار و خلاقانه است و کدوم حرف ها مفت و بی ارزشه. آلان این بنا خودش به تنهایی نمادی از معماری پست مدرن و مصداقی از یه رویکرد ساختارشکنانه به معماریه که پیشقراول بسیاری از آثار عجیب و غریب معماری بعد از خودش شده.

۱۳۸۹ دی ۱۳, دوشنبه

هوا را از من بگیر اما نمایشگاهت را هرگز

خاطرات اروپا: آهسته با گل ها

این پاریسی ها حسابی اهل نمایشگاه رفتن و گالری دیدن هستن. معمولا روز افتتاح نمایشگاه ها هم حسابی شلوغه و ملت شیفته هنر هم ساعت ها صبورانه در صف های طولانی منتظر می مونن تا بتون در همون اولین روز نمایشگاه رو ببینن و خدای ناکرده ندیده از دنیا نرن. جالبه بگم که توی همون تور پیاده روی سابق الذکر همون فیورا خانم با اشاره به ساختمان گالری هنر مدرن پاریس می گفت حتما برید ببیند نه به این خاطر که به گالری رفتن علاقه مندید بلکه چون تو پاریس هستید! یعنی مثل این که بری قم بدون زیارت از عتبات عالیات! بنا براین دیدن نمایشگاه های هنری از نون باگت فرانسوی شبشون هم واجب تره. اینم عکسی از همون شیفتگان هنر که فقط یک سوم جمعیت تو عکس دیده میشه و این صف کذایی تا کیلومترها اون طرف تر همچنان در کوچه و خیابون ها ادامه داره. اینجا جلو مرکز فرهنگی هنری ژرژ پمپیدو ست که تو پست بعدی درباره اش مفصل می گم.

۱۳۸۹ دی ۱۱, شنبه

مرکز فرهنگی هنری پمپیدو






ژرژ پمپیدو. محوطه غربی