یه پیشنهاد، یه کتاب: ظلم، جهل و برزخیان زمین
با این که رسم نیست کتابی رو که هنوز آدم تموم نکرده معرفیش کنه اما دلم نیومد این کتاب اخیر محمد قائد رو معرفی نکنم (من اینجا چون نسخه چاپیش رو ندارم مجبورم تو لب تاپم بخونم واسه همین هم احتمالا حالا حالاها طول می کشه تا تمومش بکنم!). پیشنهاد شتابزده ام برای خوندن این کتاب صرفا به دلیل شوق و شگفتی بیان ناشدنیی که به هنگام خوندنش دارم و خواستم تا دوستان رو درش شریک کنم.
این جناب آقای محمدخان قائد از اون نویسندگان نازنین و خوش ذوق و باصفائیه که نوشته های خوش خوانش بد جوری آدمو قلقلک می ده. هیچ جور نمیشه بی تفاوت از نوشته هاش گذشت. برخی از نوشته هاش واقعا از نظر باریک بینی و نوع بیانش منحصر بفرده و کمتر جایی میشه نمونه مشابهش رو پیدا کرد. به غیر از زبان طناز و شیرینش، زاویه نگاهش به مسائل هم تازه و بدیعه. قضاوت هاش درباره افراد هم گرچه بسیار صریح و تنده و هیچ رودرواسی با کسی نداره (مثلا مطالبش در باره سالمرگ های شاملو و اخوان و یا نگاهش به مهدی سحابی یا رضا سید حسینی که مطمئنن از خیلی از چیزهایی که تا آلان دربارشون خوندید متفاوته) اما بر خلاف سایر هم قداش از دایره انصاف و نزاکت و خویشتنداری خارج نمی شه و معمولا نثری نجیب و بهداشتی داره .
این کتابش که اخیرا به زیور، اونم از نوع طبعش آراسته شده به دلیل مخالف خوانیش با بحث گفتگوی تمدن ها در زمان خاتمی، مصلحتی برای انتشارش ندیدن اما آلان بعد از هفت سال چاپ شده و نسخه اینترنتیش هم در سایتش ارائه شده. نگاهش به اوضاع فعلی بسیار جالب و تفکر برانگیزه. همین محمد مذکور بعد از کلی صغرا کبرا کردن و ارائه یه عالمه نمونه های تاریخی و معاصر می خواد به جای گفتگوی تمدن ها، که به زعم خودش به ظاهر خیلی شیک اما نامفهومه، گفتگوی بین خرده فرهنگ ها رو مطرح کنه. مطالب و به خصوص نحوه استدلال و نمونه آوردنش خیلی جالبه و می تونه فارغ از کلیشه ها و قالب های فکری رایج، به شناخت واقعی تری از شرایط نابسامان فعلیمون کمک کنه. به نظرم خوندنش نه تنها مستحب که واجبه. می تونین پیش از خرید چند صفحه اش رو از سایتش بخونید و بعد در مورد مسئله حیاتی خریدن یا نخریدنش تصمیم بگیرید. اینم آدرس سایتش : http://www.mghaed.com/
محمد قائد یه مطالب جالبی هم در باره مسافرت داره که در فصلنامه سفر منتشر می شد. حالا برای تحریک و تشویق شما، چند نقل قول رو در همین زمینه مشترک مورد علاقمون یعنی سفر این پایین می ذارم، البته متن مصاحبه است(مربوط به سال 1378) و نه نوشته خودش:
ايران را هرچه كمتر ببينم بيشتر دوست دارم!
... از نوع سفرىِ كه لذت مىبرم رانندگى در جادهاى است كوهستانى در هواى نيمهبارانى. رانندگى در ساعات پس از نيمهشب را بخصوص دوست دارم. رانندگى در جادههاى خشك در روزهاى گرم براى من هم ملالآور است. تصور دلخواهم از سفر، رانندگى با همسفرهاى همدلى است در جادهاى بارانى در حاشيه رودخانه و جنگل.
- و دوست داريد آن جاده قشنگ به كجا ختم شود؟
به هيچجا. به سفر در ميهن آريايىاسلامىمان علاقهاى ندارم. بهقول مهدى اخوانثالث: ''دست بردار از اين در وطنِ خويش غريب.`` از سفركردن در ايران لذت نمی برم، چون آن قسمتهايى از ايران را كه آدميزاد ساخته معمولاً جاهاى زشتى است. در ساختمانها و خيابانها نه ظرافتى هست و نه چيز قشنگى. رستوران، چه در ميان راه و چه در شهرها، غالباً بد و كثيف است. صدها كيلومتر مىرانيد، نه دستشويى تميزى، نه رستوران درستوحسابىِ دنج و تميزى. فقط چلوكبابى و جوجهكبابىِ كثيف و گران با برنج مزخرف وارداتى كه نگذاشتهاند بپزد مبادا وا برود، چاى آبزيپو، يك مشت پيشخدمت ژوليده، تعدادى مهتابى و لامپ مدادىِ چشمآزار و ميزهايى كه رويشان نايلون كشيدهاند اما اين نايلونها را هرگز نشسُتهاند.
... هوانوردى و خود هواپيما را بسيار دوست دارم، اما سفر هوايى را بيشتر نقلمكان مىدانم تا مسافرت: از اين سالن به يك سالن ديگری عين همان. طيارهها و فرودگاهها همه شبيه هماند.
... (اما) قطار تجربه سفر خوبى است، بخصوص وقتى از كشورهاى مختلف عبور كند. يك بار فرصت دست داد از پاريس تا رم را با قطار طى كردم و بسيار لذت بردم. از كشورهاى مختلف كه عبور مىكنيد، نه تنها مسافران بلكه كاركنان قطار هم عوض مىشوند. انگار سياحت آفاق با سير انفُس همراه شده باشد. رفتار و زبان مردم از كشور به كشور تغيير مىكند، هيجانهاى جوانها و سواروپياده شدن و سروصدايشان را مىشنويد، و رفتار آدمهاى سالمندتر را مىبينيد.
... سال 1374 در هتل قديمى رامسر منظرة عجيبى ديدم. روى نردة اطراف اين هتل پيشتر فرشتههايى گچى بود با مشعلهايى در دستشان كه چراغ داخل آنها باغ اطراف هتل و خيابان را روشن مىكرد. بعد از انقلاب، اين فرشتهها را با پتك و چكش شكستند. هفده سال بعد، اين مجسمههاى گچى همانطور آشولاش وسط علفها افتاده بود. يعنى نه مدير هتل، نه باغبان و نه رفتگر شهردارى سالهاى سال متوجه نشده بودند كه بايد اين تكههاى شكسته را از آنجا ببرند. اين فرهنگ ملتى است كه برايش ديدن ويرانه امرى عادى است چون به روستاهاى ويران عادت كرده. ... نويسندهاى فرانسوى به نام گوبينو كه كمى بعد از اميركبير به ايران آمده نوشته كه ايران پر از ويرانه است ــــ يعنى روحية چيزها را به حال خود رهاكردن و محل نگذاشتن به جهان ِ بي وفا.
... نزديك به نيمقرن است كه توريسم داخلى در شمال (کشور) عمومى شده و در انحصار خواص نيست، اما سبك زندگى و رفتار مردم شهرهاى مازندران هنوز غيرشهرى است، شايد چون سبك زندگى كشاورزى هنوز غالب است و سهم عادلانهاى از اين همه درآمد توريسم به همه نمىرسد. انگار مسافر پايتختى را خيلى دوست ندارند و به او به چشم كسى نگاه مىكنند كه مقدارى پول بادآورده در جيب دارد: بايد بدهد و برود. آدم غيرمحلى هم احساس مىكند جهانگردى بلژيكى است كه به مستعمرات آمده! بين فرهنگها بسيار فاصله است و احساس تفاهم متقابل وجود ندارد. به همين دليل است كه مىگويم براى من بهترين بخش سفر به شمال، حركت در جاده است. آنجا از نظر محيط شهرى، چيز خيلى جالبى انتظارتان را نمىكشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر