۱۳۸۸ اسفند ۷, جمعه

معجزه زندگی

در واقع موضوع مرگ هميشه برام يه چيز بديهي و دم دستي بود. ولي برعكس اين خود زندگي بود كه هميشه و بيش از هر چيزه ديگه اي برام شگفت انگيز و معجزه بود. اين كه صبح از خواب پا می شیم و می بینیم زنده ايم یه معجزه ست ولی شگفت این که اين معجزه رو به عنوان يه امر بديهي فرض می كنيم. ما فقط ادعا مي كنيم «زندگي چيزي نيست كه سر طاقچه عادت از ياد من و تو برود» اما در عمل نه تنها مدتهاست كه سر طاقچه مونده و یه عالمه خاك خورده بلكه حتي حاضر هم نيستيم گردگيريش كنيم. آن چنان به همه چيز عادت كرديم و به تكرار خو گرفتيم كه گویی زندگی اصلیمون (زندگیی که براش به دنیا اومدیم و جای تحقق آرزوهامونه) قراره بعدا در جایی در آینده ای نامعلوم شکل بگیره.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر