۱۳۸۹ اردیبهشت ۶, دوشنبه

خاطرات سفر اروپا (3): بروژ



بروژ زنده یا «گربه رو بنداز!»


ظهر با قطار و با بلیتی به قیمت 13 یورو در وجه رایج رفتم بروژ. ظاهرا اون ساعت بسیار شلوغ بود به نحوی که نه تنها جا برای نشستن نبود بلکه جا برای وایسادن هم نبود. بنابراین با اون بارو بندیل مفصلمون مجبور شدیم در فضای مابین دو واگن در کنار کلی آدم باکلاس که صبورانه و با لبخند، کمبود جا رو تحمل می کردن وایسم. البته قطارها مرتب و مداوم بین شهرها در حرکتن. و برای رفتن به یک شهر ممکنه در هر ساعت دو تا سه قطار وجود داشته باشه. اینه که از نظر تردد مشکلی ندارن و ماجرا صرفا همون ساعات شلوغی (یا راش آور) معمولیه که باید باش کنار اومد.


تعریف بروژ رو زیاد شنیده بودم اما وقتی رفتم اونجا ...اوووووم ... واقعا آدم مجذوبش می شد. بروژ واقعا تلافی بروکسل رو دراورد. جالبه بدونین تمام منطقه مرکز قدیمی شهر به طور کامل به عنوان میراث جهانی در یونسکو ثبت شده و در سال 2002 هم به عنوان پایتخت فرهنگی اروپا انتخاب شد. میگن بروژ در دوران قدیم به دلیل تولید پارچه شهر ثروتمندی بوده و بین سده های 12 تا 15 یه مرکز هنری دوران قرون وسطا محسوب میشده. اما از قرن پانزدهم با فروکش کردن سطح آب رودخانهZwin که شهر رو به دریا وصل می کرد عملا دیگه هیچ کشتی ای نتونست به اونجا بره و تجار ترجیح دادن مقر خودشون رو به شهر آنتورپ منتقل کنند. البته تلاش زیادی هم کردن تا کانال دیگری برای دسترسی به دریا درست کنند اما شهر به تدریج از رونق افتاد و در نتیجه مهجور شد. بدین ترتیب شهری که زمانی نگین اروپا بود به ناگاه برای 400 سال به خواب می ره! میگن فقط در اواخر قرن نوزدهمه که یه نویسنده و شاعر بلژیکی با نوشتن رمان بروژ مرده باره دیگه زیبایی های فراموش شده شهر رو معرفی میکنه و خواستار توجه عموم میشه. ظاهرا تلاش ایشون نتیجه می ده و در همون سال ها کار ساخت کانال آبی برای اتصال مجدد به دریا آغاز می شه. اگه تو نقشه نگاه کنین اتصال شهر به دریا توسط همین کانال مستقیم مصنوعی انجام میشه. بدین ترتیب باره دیگه شهر دست نخورده بروژ به قطب گردشگری بدل می شه و سالانه کلی توریست رو به خودش جلب می کنه. میگن در فصل تعطیلات بسیار شلوغه و جمعیت نمی ذارن اون حال و هوای دوران کهن رو حس کنی. خوشبختانه من زمانی رفتم که نسبتا خلوت بود و آرامش جادویی فضا رو به خوبی میشد حس کرد. به خصوص شبش که بی نظیر بود. من قبلا فیلم in Bruges رو دیده بودم و اتفاقا در کتاب های راهنمای سفر هم از این فیلم به عنوان فیلمی یاد می شه که خیلیا رو راهی سفر برای دیدن شهر کرده. برای اینکه در فضای شهر قرار بگیرید می تونید این فیلم رو ببینید.


یه موضوع دیگه عروسک های گربه بود که به فراوانی همه جا یافت می شد. این عروسک های خوشگل با چشم های رنگی علاوه بر عروسک بودنشون یه کاربرد دیگه ای هم داشتن که آلان براتون می گم. در قرن دوازدهم یعنی در دوران قرون وسطا عقیده بر این بود که گربه شکل تجسم یافته ارواحه خبیثه و شیاطینه و برای دفع شر باید گربه زنده رو از برج ناقوس بندازن پایین! ظاهرا این مراسم آیینی دلنشین تا 1817 ادامه داشته (این که در این سال چه اتفاقی افتاد که این رسم ور افتاد بنده اطلاعی ندارم ولی حدس منطقی اینه که در این سال بلخره گربه ها تموم شدن!). اما نسخه تلطیف شده اون آیین شنیع، انداختن عروسک گربه از همون بالاست. این یکی مراسم از دهه سی قرن بیستم شروع شد و هر سه سال در دومین یکشنبه ماه مه در شهر بروژ انجام میشه. بر اساس محاسبه من این مراسم مفرح رو میشه یکشنبه 18 اردیبهشت سال آینده (1390) به عینه مشاهده کرد. اینم دلیل اون همه عروسک گربه.


اما برگردیم به سفر. همیشه اولین چیزی که در بدو ورود به شهر برام مهمه پیدا کردن جای خوابه. البته همون طور که احتمالا قبلا هم گفتم خارجی هایی که کارت اعتباری دارن به راحتی می تونن محل اقامتشون رو از قبل از طریق اینترنت رزرو کنن. اما برای ما، مثله همه چیزای دیگه، تا دلمون خون نشه کاری درست نمی شه. البته اگه کتاب Lonely Planet رو داشتم گرفتاریم کمتر بود اما برخلاف انتظارم که فکر می کردم تو همون کتابفروشی فرودگاه دوحه می خرمش این ماجرای پیدا کردن کتاب تا فرانسه و بلژیک و هلند و آلمان و پراگ و بوداپست ادامه داشت و بلخره در فرودگاه وین پیدا کردم و خریدمش! ( این که من در فرودگاه وین چی می کردم – چون تمام مسیرها رو با قطار یا با اتوبوس می رفتم- خودش از مضحک ترین خاطرات سفرمه که به جاش تعریف می کنم).


اما برگردیم به بروژ. لازمه بگم که این شهر به خاطر همین ویژگی توریستیش شهر بسیار گرونیه و هزینه اقامت وهتلش سرسام آوره. بنابراین اول مجبور بودم دنبال هاستیل بگردم تا موندنم در شهر قطعی بشه. این که با چه مکافات و ترفندی بلخره یه هاستیل خوب پیدا کردم بماند اما موقعی که رفتم اتاق بگیرم دیدم ازم کارت اعتباری بانکی می خواد (این هاستیل جزو مجموعه هاستیل های باهاوس امریکایی بود و سیستم مدیریت و خدمات رسانیش هم امریکایی بود- عکس یک) خلاصه کلی چک و چونه زدیم که کارت بانکی نداریم و بانک های ما تحریمن خلاصه کلی داستان اما قبول نکرد و می گفت که چون سیستم ثبت اطلاعاتش از طریق همون کارت اعتباریه عملا نمی تونه قبول کنه. تو همین موقع که داشتم نا امید هاستیل رو ترک می کردم و تو فکر بودم که حالا مجبورم برای دیدن این شهر زیبا حدود 150 یوریی برای هتل پیاده شم دیدم صاحبش که یه پسر جوونه ای بود اومد و گفت اشکال نداره و کارت اعتباری خودش رو تو دستگاه گذاشت و از طریق کارتش به اسم خودش ولی برای من تخت گرفت! (اونم تنها به قیمت 12 یوروی ناقابل) بازم بگید امریکایی ها بدن. حسابی خوشحال شدم و به اصطلاح سر از پا نمی شناختم (این اصطلاحات خوشگل رو برای توصیف یه همچه موقعیت هایی گذاشتن دیگه!) بلافاصله وسایلو گذاشتم تو اتاق مدرنی که همه چیزش با کارت الکترونیکی باز و بسته می شد و رفتم برای گردش در این شهر دلپذیر.



2- اینجا پارکینگ دوچرخه ها در ایستگاه راه آهن بروژه. خود ناگفته پیداست که چه خبره. شنیده بودم که هلند بهشت دوچرخه سواراست اما مثل این که اینجا هم (که زمانی جزو قلمرو هلندی ها بود) دست کمی از اونجا نداره. من هم تو مدتی که بروژ بودم دوچرخه کرایه کردم و شهر رو باش گشتم و پر واضحه که بسیار هم چسبید. اینجا همه امکانات برای دوچرخه سوار ها مهیاست، از مسیرهای مستقل گرفته (با چراغ راهنمایی رانندگی مخصوص) تا جای پارک و تعمیر و حتی مکان هایی برای باد کردن چرخ!



3 و4- از معدود آسیاب بادی های قدیمی که هنوز سرپاست. در حاشیه کانال چند آسیاب بادی قدیمی به ردیف رو تپه های سرسبزی که حالا جای بازی بچه ها و گردش بزرگ ها ست دیده می شه.



5 تا 16- نماهایی از مرکز شهر. در مجموع شهر خلوت، آروم و بسیار تمیز و منظمی بود. غبطه می خوردم به ساکنین شهر که از صبح زود کنار این کاناهای زیبا پیاده روی می کنن یا میدوند. و طی روز هم همه از پیر و جوون با دوچرخه این ور و اون ور میرن و از هوای بسیار پاک، محیط بسیار آروم و روابط محترمانه و مسئولانه ای که باهم دارن لذت می برن. نمی دونم ما باید همزمان حسرت به دل چند چیز باشیم.



17 تا 19- این هم نماهایی از میدان بسیار بزرگ شهرجدیده با مجسمه های عجیب غریب . این قسمت جدید هم بسیار دلنشین و زیبا بود و البته بسیار تمیز. اینجا از معدود جاهاییه که مجسمه دوچرخه و دوچرخه سوار رو در میدان مرکزی شهر می بینید.



20- نمایی از یک منطقه مسکونی. یعنی فکر می کنید از بهشت چیزی کمتر داره یا تو بهشت قراره چیزه بیشتری گیرمون بیاد؟ من که حسابی شیفته این تلفیق زیبای زندگی روزمره با طبیعت شدم.



21 تا 26- نماهای شبانه شهر



27- این هم برج ناقوس اصلی شهر معروف به بل فورت با 83 متر ارتفاعه که بلند ترین بنا در شهر محسوب میشه و متعلق به قرن سیزدهم میلادیه. اون بالا بعد از 366 پلکان 47 ناقوس وجود داره که هنوز بعد از گذشت قرن ها همچنان فعاله و در ساعات به خصوصی به صدا در می یاد.



28- نمای همون هاستیل کذایی فوق الذکر مذکور! یه چیز جالب که باید درباره این هاستیل ها بگم اینه که تو فضای عمومی اون ها معمولا چند کامپیوتر با اتصال به اینترنت وجود داره (البته پولی، پس نخیر مفتی، اونم تو اروپا) و انواع و اقسام بروشور و نقشه با طرح های بسیار جالب و خلاقانه هست که تورو با حال و هوای شهر آشنا می کنه. یه سری نقشه های خیلی با مزه دارن که با طرح های کاریکاتوری و گرافیکی نقاط دیدنی شهر و مسیرهای دسترسی به اون ها رو به خرفهم ترین وجه ممکن نشون می ده. علاوه بر اینها اطلاعات زیادی درباره فرهنگ کوچه و بازار مردم و بخصوص جووناشن و برخی اصطلاحات روزمره به زبون محلی اونجا ارائه شده. خلاصه همه چیز برای یه سفر مفرح و به یادماندنی مهیاست. با این حال جالبه بدونین رستوران و بار این نوع هاستیل ها دقیقا بر اساس نیازهای مسافرای انگلیسی زبان بریتانیا و امریکایی طراحی شده.



ظهر مجددا با قلبی دردمند از فراغ بروژ، رفتم راه آهن که برم آنتورپ. همون شهری که در آستانه رنسانس جای گزین بروژ شد. بلیطش 14 یورو بود و یک ساعتی تو راه بودم. این بار تو قطار جا گیرم اومد بشینم اما اونجا که رسیدم باز برای پیدا کردن هاستیل به مشکل برخوردم اما در عوض ماجرای دست های قطع شده ای رو که از مجسمه گرفته تا جا کلیدی همه جا می دیدیشون برام معلوم شد . ماجراش باشه تا پست بعدی.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر