۱۳۸۹ مرداد ۷, پنجشنبه

خاطرات اروپا:لایدن یا «کلید باغ عدن»













شهر لایدن Leiden واقعا زیبا و دوست داشتنیه. واقعا دلنشین و باصفاست. هر کس ببینش شیفتش میشه. همه جا گل، همه جا کانال آب، همه جا تمیز و همه جا قشنگ. این شهر بعد از آمستردام بیشترین کانال های آب رو داره. از این گذشته رودخانه راین تو این شهر واقعا دیدن داره. به خصوص در قسمتی که دو شاخه اش دوباره به هم می رسن. و این نقطه درست در وسطه شهره و حسابی شلوغ و پرجنب و جوشه. در واقع به لحاظ تاریخی هم شکل گیری این شهر زیبا از همین نقطه شروع می شه.


لایدن اما فقط زیبایش نیست که معروفه از برخی جوانب شهرت زیادی داره که اونو یکی از شهرهای شاخص بدل می کنه. دانشگاه معروف لایدن با بیش از بیست هزار دانشجو، قدیمی ترین دانشگاه هلنده و بنا به دلایلی پر حرف و حدیث هم هست. لایدن به دلیل این که جلوداره پروتستانیسم بوده عملا فضای بازی رو بوجود می یاره تا اون هایی که می خواستن دگم های کلیسای کاتولیک رو بشکنن به راحتی بتونن توش فعالیت بکنن و حرفشون رو بزنن. رنه دکارت هم همین جا درس خونده .


لایدن شهر کلیدهاست. علامت و نقش کلید رو میشه همه جا دید. ظاهرا این ماجرا برمی گرده به تصویری بر یه سند قدیمی شهر که سنت پیتر رو کلید به دست نشون می ده که تجسمی از روایت انجیله که می گه مسیح کلید رو به سنت پیتر داد و گفت «من کلید باغ بهشت رو به تو می سپارم» بزرگترین کلیسای اینجا متعلق به 1121 هم به اسم همین سنت پیتره.


این شهر برای توریست ها بسیار جذابه چون می تونن توی یه محدوده کوچیک 12 موزه و بیش از 2700 یادمان تاریخی رو ببینن. تو موزه های مختلفش بنا به کارکردش از اسکلت های عظیم دایناسوره و ماموت گرفته تا تابوت های مصر باستان، از تابلوهای رامبراند گرفته تا مجسمه های بودا، از هنر افریقاییا و سرخپوستا گرفته تا ابزارآلات و وسایل قدیمی علمی تو شون پیدا میشه. ولی از همه جالب تر و متفاوت تر بنایی به شکل آدمه و اسمش هست «کالبد: سفری به درون بدن انسان» و توی اون تمام اعضای بدن در ابعاد غول آسا ساخته شده به نحوی که به قول خودشون شما به صورت یه گلبول قرمز خون به تمام اعضای بدن سرک می کشید!


علاوه بر این لایدن همون شهریه که به مهاجرین مذهبی انگلیسیی جا و مکان میده که بعدا به امریکا می رن و نیو انگلند رو شکل میدن و عملا به عنوان پدران پایه گذار ایالات متحده امریکا شناخته میشن و چند تا از روسای جمهور معروف امریکا هم از دل همین مهاجرین در می یاد. تو این تابلوهای اطلاع رسانیشون یه جوری ماجرارو توصیف می کنن گویی که امریکا کمی تا قسمتی مدیون حمایت لایدن از اجداد مهاجر بنیانگزاران امریکاست! جالبه که غیر از نیاکان روزولت و بوش، ظاهرا اوباما هم نیاکانش یه جوری وسط این جماعت بودن!


لایدن زادگاه چند هنرمند مشهوره از جمله رامبراند نقاش معروف هلندی که 26 سال اول زندگیش اینجاست و تئو وان دزبورگ که پیشگام نوعی هنر جدید میشه که به داستیل شهرت پیدا می کنه. اونا در کاراشون صرفا از خطوط مستقیم و رنگ های اصلی استفاده می کردن و همین به کاراشون یه نظم و منطقی می داد که مشخصه سبکشون شد. این سبک به دلیل زیبایی منحصر بفردش بعدا در بسیاری از طرح ها و آثار تجسمی استفاده شد.


اما یکی ویژگی های جالب شهر نحوه اطلاع رسانیش به توریست ها بود. یه مسیر گردش پیاده طراحی کرده بودن که تمام نقاط دیدنی شهر رو میشد تو اون مسیر دید. و در سرتاسر مسیر تابلو های راهنما و تابلوهای جهت یابی به اضافه تابلوهایی که در کنار هر کدوم از آثار بود و اطلاعات رو به هلندی و انگلیسی می داد وجود داشت. به علاوه می تونستی از طریق موبایل و با وارد کردن شماره مربوط به هر نقطه اطلاعات بیشتری درباره اون بگیری. تابلوهای جهت یاب همه جا بودند. کافی بود براساس تابلوها پیش بری تا ضمن دیدن نقاط تاریخی و زیبای شهر حداکثر استفاده از وقتت رو بکنی. هیچ کجا اینقدر مرتب و منظم برای توریست ها امکانات فراهم نشده بود. تازه دفتر اطلاعات توریستی اش هم بسیار مدرن و دست و دلباز بود و بر خلاف جاهای دیگه هلند کلی بروشور و نقشه و کتابچه راهنمای مجانی می داد.


اخیرا یه فیلم اطریشی در باره گوشه ای از زندگی گاستاو مالر ساخته شده که ماجرای دیدار مالر با فرویده و توی فیلم مالر روی تخت معروف روانکاوی معروف فروید می خوابه و شرح ماوقع می ده. دیدار تاریخی این دو هم در همین شهر لایدنه

۱۳۸۹ مرداد ۵, سه‌شنبه

روزانه ها: «نامقدس»ام آ رزوست

با این واژه «مقدس» بد جوری مشکل دارم. می دونم هرجا هرکی ازش استفاده بکنه حتما با یه نیرنگی یا یه اراده معطوف به قدرتی قصد داره یه باره کلی چیزا رو بهت حقنه کنه بدون این که جرات تردید یا پرسش داشته باشی.


۱۳۸۹ تیر ۲۹, سه‌شنبه

روزانه ها: سیاره تنهای تنها یا کتاب محبوب من


تو این کتاب های Lonely Planet مربوط به اروپا، شاید بهترینش برای امثال ماها که می خوایم با کمترین هزینه سفر کنیم کتابیه با عنوان : Europe on shoestring, big trip on small budgets که هم بسیار کامله و هم تمام شهرها و کشورهای دیدنی اروپا رو توش معرفی کرده. برای من که این کتاب واقعا بدرد بخور و کار راه بنداز بوده. کتاب رو دست بگیر و راه بیوفت تو شهر، خود کتاب بگویدت که چون باید رفت! نقشه تمام شهرها و نقاط دیدنی، نحوه دسترسی به اون ها، مکان های دیدنی با ذکر جزئیات کامل حتی ساعت کار و زمان باز بودنشون در طول سال و قیمت ورودیه ها ، اتوبوس ها وقطارهای توی مسیر... و خلاصه همه چیز. در واقع چیزی برای غافلگیری نذاشته!


اما یه اشکال خیلی بزرگی که این کتاب ها برای ما دارن اینه که از دید امریکاییا و تا حدی انگلیسی هاست و درواقع بر اساس همون مخاطبین هم مطالب تهیه و تنظیم شده. من تو این مدت جاهای زیادی رو دیدم که برام بسیار جالب و دیدنی بود اما در کتاب ذکری ازش نشده بود. شاید به این علت که برای اون مخاطب خاص جذابیتی نداشته. و یا برعکس به چیزهایی اشاره کرده که برای ما شاید جذاب نباشه یا اصلا مهم نباشه. بنابراین در برخی موارد خیلی هم نمیشه به این کتاب ها متکی بود. خود دفاتر اطلاع رسانی توریستی در شهرها معمولا بهترین منبع برای پیدا کردن نقاط دیدنین. اما با تمام این حرفا این کتاب تا زمانی که نسخه آسیایش تدوین نشده(!) هنوز برای من یکی که بهترین محسوب میشه!


۱۳۸۹ تیر ۲۸, دوشنبه

روزانه ها: ظرفیت دمکراسی

همه مون شیفته دمکراسی هستیم ... اما باید قبول کنیم که هنوز طاقتش رو نداریم!

۱۳۸۹ تیر ۱۸, جمعه

خاطرات اروپا : ماستریخت یا «اینا دیگه کین؟»



شهر ماستریخت در جنوبی ترین نقطه هلند و در دو سوی رودخانه ماس (Maas) قرار گرفته و درست در منطقه ایه که شبیه یه زبونه بین دو کشور بلژیک و آلمان نفوذ کرده و درست به همین دلیل هم شهر یه موقعیت ویژه و خاص داره. یعنی نشونه هایی از هر سه فرهنگ رو میشه هم زمان توش دید. به علاوه یکی از قدیمی ترین شهرها و به یه روایتی قدیمی ترین شهر هلنده، فعلا بین این شهر و شهر نایمیخن در شرق هلند روی قدیمی تر بودن دعواست! هیچ کجای دیگه نمیشه این همه آثار قدیمی و عمدتا مربوط به 1000 سال پیش رو یکجا دید. ظاهرا تاکید زیادی هم روی این قدیمی بودن می شه و به همین خاطر اصراری را هم برای نوسازی منطقه قدیم شهر نیست که هیچ، حتی حاضر نیستن دستی به سر و روش بکشن! و این تو هلند که معمولا شهرهاش بسیار تمیز و منظمه یه استثنا محسوب می شه. ماستریخت وسط بلژیک و آلمانه اما به دلیل وجود آثار معماری رومی شاید بیش از همه به ایتالیا شبیه باشه، با همون کهنگی و فرسودگی. و این البته همه ماجرا نیست چون حتی برخلاف کل هلند اینجا تنها جائیه که میشه چند نقطه مرتفع و تپه ماهور دید، البته در مقیاس سرزمین پست و جلگه ای هلند، وگرنه بلند ترین نقطه اش 323 متره که اتفاقا روی همون نقطه محل تلاقی مرز سه کشوره! مردمش هم تقریبا به چند زبون مسلطند و یه جایگاه ویژه برای خودشون قائلن. شاید مردم اینجا کمترین شباهت رو به مردم هلند داشته باشتن و درست مثل شهرشون که هیچ نشونی از نشانه های متداول هلند نداره، مثل آسیاب های بادی، مزارع لاله، پنیر، کفش های چوبی ... ، کمتر نشانی از هلندی ها دارن. همین تفاوت ها باعث شده که بگن واقعا اینا هلندین یا چی؟!اما ماستریخت تقریبا ده سال پیش حسابی اسمش سر زبون ها افتاد به این دلیل که نقطه عطفی در شکل گیری اتحادیه اروپا شد. در سال 1991 در این شهر 12 کشور اروپایی پیمان نامه اقتصادی، سیاسی و پولی می بندن و اروپای واحد رو شکل می دن. بنابر این یه جورایی زادگاه یورو هم محسوب می شه.اون موقع که اونجا بودم تو میدون اصلی منطقه قدیمی شهر به نام فرایهوف، داشتن سازه های بزرگی رو نصب می کردن تا یه سن عظیم برای برگزاری کنسرت بزرگ آندره ریوی معروف تو شهر زادگاهش برپا کنن (تو عکس مشخصه). آندره ریو(Andre Rieu) همون رهبر ارکستریه که معمولا اجراهای شب کریسمسش تو اروپا کلی طرفدار داره و اجراهای شوخ و شنگش از آثار کلاسیک چهره دلپذیرتری رو از این نوع موسیقی به نمایش می ذاره. من که هر وقت اونو می بینم یاد چکناواریان خودمون می افتم که اون هم تلاش زیادی می کنه تا با اجراهای متفاوتش فضای خشک و جدی موسیقی کلاسیک رو با طراوت و با نشاط بکنه. البته خیلی از اهل فن سبک کارشو نمی پسندن اما برای من که همیشه جذاب بوده. عکس های ماستریخت رو می تونین تو لینک زیر ببینید. عکس های چشم انداز شهر رو از بالای برج کلیسای سبک گوتیک سنت یان در میدان فرایهوف گرفتم.



۱۳۸۹ تیر ۱۷, پنجشنبه

تب فوتبال




اینجا من برخلاف همیشه تونستم با طیب خاطر مسابقات رو ببینم. و در کنار کلی ماجراهای دیگه به خصوص برنامه های موسیقی، تونستم به قول سیمایی ها، ساعات و لحظات خوشی رو برای خودم سپری کنم! حذف غم انگیز کامرون و غنا و بعدش آرژانتین حسابی حالمو گرفت. از اوضاع تراژیک فرانسه هنوز انگشت به دهن موندم. اما از پیروزی غیرقابل انتظار هلند در برابر برزیل بسیار مشعوف شدم و همچنین از نمایش اون پلاکارت پارچه ایه اول بازیشون.

اما هلندی ها از همون اول هم بسیار مدعی بودن. تو پوستر اعلام تاریخ بازی ها که پشت کافه ها و بارها زدن، اسم هلند (یا به قول خودشون نیدرلاند) تا بازی فینال درج شده! حتی یه تبلیغ تلویزیونی مربوط به فوتبال هم نشون می ده که هلند با آلمان روبرو میشه (یعنی اتفاقی که فقط از نیمه نهایی به بعد ممکنه بیفته). مردم عادی هم حسابی جوگیر شدن. چندین جای شهرها، مکان های عمومی برای پخش مسابقات تدارک دیدن تا دیدن مسابقه به تجربه لذت بخش گروهی تبدیل بشه. اکثر کوچه پس کوچه ها و خیابون ها آذین بندی شده و همه جا رنگ نارنجی غوغا می کنه. هرجا هم یه ابتکاری به خرج می دن. جالبه بگم وقتی به شهر زیبا و دلنشینه هارلم رفته بودم، تو یکی از کوچه هاش اهالی هرچی لباس نارنجی داشتن رو از تی شرت و بلوز تا شورت وکرست رو از بند آویزون کرده بودن! موقع بازی با برزیل من فقط تو فکر این مردمی بودم که حالا باید شاهد شکست اورانی ها (یا همون اورنجی های خودمون که تو تلفظ هلندیش یه این روز افتاده) باشن. واسه همین هم بیرون نرفتم و تو اتاق دیدم بازی رو، که نتیجه اش واقعا غیر قابل پیش بینی از آب درآمد.

خلاصه حال کردیم. اما چون همیشه باید یه جای کار بلنگه، اینجا گزارش زنده فردوسی پور رو کم داشتیم اساسی. نمی دونم امسال بودش یا نه؟

شب بازی با اروگوئه هم سر راهم از ماستریخت رفتم آمستردام که بساطی بود اونجا. موقع بازی تمام خیابون هایه همیشه شلوغ شهر حسابی خلوت بود و مردم گله گله تو بارها و کافه ها جمع بودن. اما جمعیت اصلی در میدان ورزشی بزرگ شهر جمع شده بودن که صفحه نمایش غول آسایی توش بود و همگی با لباس ها و کلاه های نارنجی و پر شور و پر هیجان و در حال نوشیدن آبجو بازی رو دنبال می کردن. این آمستردام هم خودش همینجوری یه پدیده ایه وای بحالی که یه همچه ماجرایی هم توش باشه. خلاصه جاتون خالی بود.

۱۳۸۹ تیر ۱۶, چهارشنبه

خاطرات اروپا: مراسم پیاده روی چهار روزه




این مراسم راهپیمایی همگانی که به مدت 4 روز و با حضور تمامی شهروندان محترم از کودکان تا سالمندان برگزار میشه بسیار مراسم دلنشینیه. ملت یه مسافت 14 -15 کیلومتری رو در مسیرهای از قبل تعیین شده در وسط و اطراف شهر طی 4 نیم روز پیاده می رن. افراد هر محله همگی با لباس های یکرنگ و کنار هم هستن. در ابتدای مراسم که در فضای بسیار شاد و پر از موسیقی آغاز میشه افراد هر محله کنار هم قرار می گیرن و به ترتیب و منظم راه میافتن. اینه که موقعه حرکت نمایشی از رنگ های شاد و زنده رو آدم می بینه که جلوه ای شبیه کارنوال داره. افراد سالمند هم با لباس های همرنگ (آبی آسمانی) و عموما رو ویلچر، گروه رو همراهی می کنن. جالبه که در دو روز بارون شدیدی گرفت اما باز مردم از رو نرفتن و تا انتهای مسیر رو رفتن. قیافه بچه ها و مردمی که خیس آب شده بودن ولی همچنان شاد و خندان می رفتن بسیار دیدن داشت ... با خودم گفتم ما چه زمانی ممکنه چنین برنامه هایی داشته باشیم ... هر چه فکر کردم تاریخ قابل قبولی یادم نیومد!

۱۳۸۹ تیر ۱۴, دوشنبه

از این عملیات تا اون عملیات




قرار بود یه شهر بازی موقتی برای ایام موسوم به هفته خانواده در وسط شهر راه اندازی بشه. وقتی رفتم ببینم چه خبره، اصلا باور نشدم. تنها در عرض 48 ساعت یه شهربازی کامل و مجهز در یکی از خیابون ها که محل تفریحه و پر از بار و کافه است و وسط شهر قرار داره برپا کرده بودن. تمام دستگاه ها از کوچیک و بزرگ توش بود. وسایلش کامل بود از چرخ فلک های عجیب و غریب گرفته تا تونل وحشت و قطار و ماشین بازی، به اضافه کلی فروشگاه و رستوران و کیوسک. یعنی میشه گفت عملا یه چیزی شبیه پارک ارم رو در عرض دو روز نصب و راه اندازی کردن! و جالب این که همه اینها موقته و بعد از یه هفته همه رو جمع می کنن می برن یه شهر دیگه. خلاصه اینجا برای فراهم کردن امکانات تفریحی ظاهرا هیچ مشکلی ندارن و هیچ چیزی نمی تونه مانعی محسوب بشه. حتی برپایی یه همچه تشکیلات بزرگی که نیاز به کلی عملیات لوجستیک و مهندسی داره و برنامه ریزی خیلی حساس و دقیقی می خواد، به سرعت و به درستی انجام میشه (البته ما هم از این نظر چیزی کم نداریم، فقط مضمون عملیاتمون فرق می کنه!). به هر صورت فضای بسیار شاد و زنده ای بود که کلی آدمو سرگرم می کرد. اینم چندتا عکس از ماجرا به اضافه یه عکس از همون مکان، قبل از برپایی مراسم.

بازار سنتی پنیر در هلند


الکمار نگو بلا بگو!

مراسم جالب و بامزه بازار پنیر تو هلند، از اون برنامه های بسیار مفرح و شاده که نباید از دستش داد. این گزارش مربوط میشه به جمعه بازار معروف پنیر در شهر الکمار. شهری که برای تبلیغ خودش میگه «بگو پنیر، بگو الکمار» در همین راستا سایت اینترنتی اطلاعات توریستیش هم همینه! www.SayCheeseSayAlkmaar.nlپنیر همین جوریش تو هلند خیلی چیز مهمیه، به خصوص تو شمال هلند که یه بیزینس بسیار جدی هم محسوب می شه. تو شهر الکمار هر هفته روزهای جمعه یه بازار سنتی پنیر هست که سابقه اش برمی گرده به قرن هفدهم. در این بازار هر هفته حدود 30000 کیلو پنیر تو بسته های گرد زرد رنگ براق برای ارزشیابی و فروش عرضه میشه. مراسمش خیلی جالبه. جای همه دوستان کوچیک و بزرگ خالی!همه چیز مراسم به شکل سنتی خودش برگزار می شه. مراسم در میدان قدیمی شهر و جلو ساختمان موزه پنیر برگزار میشه. اول پنیرها رو به محوطه باز میدون میارن و مرتب و منظم می چینن روی سنگ فرش میدون. بعد چندتا آدم سالمند با روپوش سفید میان که پنیرها رو تست کنن. برای امتحان کردن پنیرها، یه ابزار ساده مخصوص این کار دارن که میله کوچیک تو خالیه و اون رو وسط پنیر فرو می کنن و بعد می کشن بیرون. میله همراه با برشی از مغز پنیر میاد بیرون و اونا همونو با دقت بو می کنن و می چشن تا بتونن بر اساس کفیتش قیمیت گذاری کنن و نسبت به خریدش تصمیم بگیرن. جالبه که بعد از اتمام مراسم تست پنیر، همین آقایون و خانم های داور یکی از بسته های پنیر رو دست می گیرن و با همون ابزار فوق الذکر، نمونه هایی رو به جماعتی که دورتادور میدون شاهد مراسم هستن میدن تا اون ها هم ذائقه داورا رو تائید کنن! جالب تر اینه که مراسمه دادن نمونه پنیر به مردم خیلی باوقار برگزار می شه، نه کسی هول می زنه، نه بین جماعت ولوله می افته، نه کسی دستشو از وسط جمعیت دراز می کنه و ... خلاصه خیلی آروم خودشون می یان یه نمونه به کسایی که جلو جمعیت هستن می دن و تمام. حالا اگه ایران بود حتما موقع دادن پنیر یه قیامتی میشد که حداقل سه نفر زیر دست و پا له می شدن و چند داور هم مفقود الاثر! بعد که پنیرها ارزش گذاری شد می برنشون برای وزن کردن، اون هم روی قپان قدیمی بسیار بزرگی که اندازه یه ساختمونه و از همون دوران قدیم به جا مونده. وزنه ها هم همون وزنه های قدیمیه خودمونه ولی در ابعاد بزرگ. بعد از این که کار وزن کشی تموم شد، بسته های گرد زرد رنگ خوشگل پنیر رو می ذارن روی تخته های برانکارد شکلی که توسط دو نفر آدم قوی هیکل سفید پوش حمل میشه. فقط فرقش اینه که به جای این که دسته هاشو بگیرن اونا رو به تسمه های چرمی که رو دوشه شونه آویزون می کنن. بنا بر این هر دو تا دستشون آزاده و موقع حرکت که معمولا به حالت دویدن هست نمایش جالبی میشه که معمولا با مزه پرانی های اون ها موقع دویدن خیلی جالب تر هم میشه. این مردان سفید پوش معمولا کلاه های رنگی سبز، زرد و قرمز روشن سرشونه که هر رنگ مشخص کننده شرکت عرضه کننده پنیرهاست. بعد از این که پنیر ها رو وزن کشی کردن همون آقایون سفید پوش کلاه رنگی، پنیرها رو با همون تخته های چوبی می برن سمت گاری های چوبی تا اون هارو بچینن تو گاری و مثلا ببرن برای بازار. البته در نسخه مدرنش بعد از این که تو گاری چیدن یه نفر گاری رو تا کامیونی که انتهای میدون وایساده می بره تا داخل کامیون بچینن.مراسم بسیار بامزه و مفرحه و یه مجری هم داره با لباس زرد که گزارش لحظه به لحظه بازار رو به سه زبان هلندی، فرانسوی و انگلیسی می ده. چندتا دختر سفید بور خوشگل با لباس های سنتی هلند هم تو یه گاری چوبی چند برش از پنیرهای مختلف رو در کیف هایی با آرم بازار پنیر الکمار به قیمت 10 یورو می فروشن. که در قیاس با قیمت بازار خیلی مناسبه. در اطراف میدان هم بساط دست فروش ها حسابی پر رونقه. از فروش انواع پنیر گرفته تا صنایع دستی و سوغاتی های معروف هلند. نکته آخر این که مزه پنیرهاش واقعا غیرقابل توصیفه، فقط باید خورد و لذتش رو برد. البته قیمت این پنیرهای زرد در قیاس با پنیرهای به اصطلاح تازه (fresh) که ما معمولا می خوریم گرون تره. اما در همون دست فروش ها می شد برش های کوچکی رو از انواع عجیب غریب پنیرها خرید و امتحان کرد.این مراسم یکی از جاذبه های توریستی شهر محسوب می شه و هر هفته کلی توریست رو برای دیدن مراسم به شهر می کشونه. خود شهر هم بسیار زیباست و مثل بقیه جاهای هلند ترکیبی از بناهای زیبا و کانال های آب و محیط های سرسبزه ... اگه فرصت شد گزارش این شهر رو بعدا می دم، شهری که در سال 1573 به دنبال اشغالش توسط اسپانیا، تمام آب بندهاشو باز می کنه تا شهر رو آب بگیره و متجاوزا رو مجبور به عقب نشینی کنه. هلندی ها به توانایشون در مهار آب حسابی مینازن و کسی رو رقیب خودشون نمی بینن.عکس های بازار پنیر الکمار رو می تونین در لینک زیر ببینید


عکس های شهر الکمار رو الاحساب می تونین تو لینک زیر ببینید تا گزارشش آماده بشه!http://picasaweb.google.com/goshayesh/Alkmaar


۱۳۸۹ تیر ۱۳, یکشنبه

صد سال به این سالروز!



اینجا تابستون ها برای تعطیلات آخر هفته همین جوریش کلی برنامه های شاد دارن، وای به حالی که بهانه هم پیدا کنن. در همین راستا، در تعطیلات آخراین هفته به مناسبت صدمین سالگرد شهرسازی و اقامت ساکنین، مراسم شاد و متنوعی در محوطه قدیمی شهر و کنار اسکله برپا بود. چندین برنامه مختلف سرگرم کننده تدارک دیده شده بود که همه رو مشغول می کرد. در یک بخش چند زمین شنی برای گوی بازی درست شده بود و آدم های سن بالا با جدیت به این بازی مشغول بودن (یه چیزی تو مایه های تیله بازی خودمونه اما در ابعاد بزرگتر و با گوی های فلزی سنگین، این بازی در بیشتر نقاط اروپا رایجه). در جای دیگه بازار مکاره ای برپا بود که همه چیز توش پیدا می شد. از سوسیس کالباس محلی و پیراشکی خانگی گرفته تا مشروبات عجیب و غریب، از صنایع دستی گرفته تا تابلو نقاشی. خلاصه هرکی هر شاهکاری داشته ورداشته بود اورده بود. یه قسمت هم برای بچه ها تدارک دیده شده بود و کلی کاغذ و مقوا و رنگ در اختیارشون گذاشته شده بودن تا هنرنمایی کنن. اما مهیج ترین جاش قسمتی بود که دو تا سن بزرگ برای اجرای موسیقی تدارک دیده بودن که بلا انقطاع از قبل از ظهر تا آخرشب گروه های مختلف موسیقی توش اجرا داشتن. چند گروه حرفه ای از جاهای دیگه دعوت شده بودن ولی بقیه هنرمندان خود شهر بودن. با اینکه وسط کار بارون شدیدی گرفت اما اجرا ها متوقف نشد و طبق برنامه همش انجام شدن. موسیقی ها هم همه جور بود: از جاز و راک تا قطعات اپرا. خلاصه برای همه برنامه بود. و این چنین بود که دو روز خوب و با نشاط دیگه برای ساکنین و ایضا برای ما سپری شد.


۱۳۸۹ تیر ۱۱, جمعه

ایوولوشن یا روولوشن!

امشب یه برنامه بسیار جالب و مهیج دیدم. یه تئاتر مولتی مدیا همراه با نمایش اکروباتیک. همیشه فکر می کردم با وجود چین و کره، کسی دیگه نمی تونه تو کارهای آکروباتیک خودی نشون بده. اما نمایش امشب نشون داد اروپایی ها هم حسابی خبرن. نمایش و کارهاشون خارج از تصور بود و به خصوص که از تمام امکانات نور و تصویر و صدا هم استفاده کرده بودن. اسم کار تکامل بود (Evolution) اما به قول روزنامه ها کارشون واقعا یه انقلاب بود(Revolution) تو این زمینه. مضمون نمایش هم تکامل بود از نوع داروینی، که در پرده های مختلف جلوه ای از اون رو نمایش می دادن. بازیگراش با هیکل های آرمانی و متناسبشون حرکات عجیب و غریبی می کردن که گویی اصلا استخون تو بدنشون نیست. مدت نمایش 3 ساعت بود و وسطش هم پذیرایی مفصلی با انواع نوشیدنی حلال و حروم بود که حسابی چسبید. جالب این که ساعت بیست دقیقه به یازده شب که از سالن در اومدیم هنوز هوا کاملا روشن بود، انگار یه نمایش عصرانه رفته بودیم!