۱۳۸۹ مرداد ۱۹, سه‌شنبه

کارناوال تابستانه یا «خدایا این سیاهارو از ما نگیر»

خاطرات اروپا: آهسته با لاله ها (5)

کارناوال تابستانه یا «خدایا این سیاهارو از ما نگیر»

میگن کارناوال تابستانه روتردام چیزی از کارناوال برزیل کم نداره. من که هنوز مال اونجا رو ندیدم ولی این یکی که واقعا پروپیمون بود و کلی خرجش کرده بودن و حسابی هم مفصل برگزارش کردن.

برای من (که هنوز کارناوال ندیده بودم) خود این ماجرا، به خودی خود به عنوان یه تحرک شاد اجتماعی که همه رو با خودش همراه می کنه و تا مدتی فضای شهر رو تحت تاثیر خودش قرار می ده، جذاب بود. به خصوص که ما هم اصولا نمونه مشابهش رو تو مملکتمون نداریم و می تونه برامون تازگی داشته باشه. در واقع ما تحرکات اجتماعی خیابونیمون (شاید به جز تجمعات بی برنامه و خودانگیخته برای شادی بعد از پیروزی تیم فوتبال) عموما رنگ وبوی سیاسی داره و ریختن دسته جمعیمون تو خیابون معمولا له یا علیه یه سیاستیه، و یا استقبال از کاروان یه مقام برجسته و هیات همراهشه، و نظایر این. شاید تنها ماجرای قابل قیاس با اون همین کاروان های مراسم عاشورا تاسوعا باشه که خود ناگفته پیداست به قصد تفریح نیست (یا لااقل بنا به کارکردش قرار نیست برای تفریح باشه، اما این که در عمل تو سال های اخیر چه به سرش اومده یه ماجرای دیگه ست). به هر صورت دیدن این کارناوال تابستانه روتردام صرف نظر از ماهیت تفریحیش، تجربه جالب و منحصر بفردی بود.

از ساعت ها قبل از شروع کارناوال ملت اطراف مسیرهایی که قرار بود کاروان از توش رد بشه ایستاده بودن و جا گرفته بودن. بعضی ها با صندلی تاشو اومده بودن و بعضی ها هم یه سبد بزرگ پیک نیک با خودشون اورده بودن. ایستگاه راه آهن به دلیل برگزاری مراسم فضای بسیار شلوغ و غیر عادی داشت. هر قطار که می رسید یه جماعت بزرگی روونه خیابون ها میشد. همه تیپ آدم بود. مراسم این اجازه رو به همه می داد تا کاملا آزاد باشن. با این حال همه جا پلیس بود و امنیت کاملا برقرار بود. توی مسیر بعضی ها هم با لباس فرم نقشه مسیر حرکت کارناوال رو بین مردم توزیع می کردن. تو نقشه مشخص شده بود که کارناوال چه ساعتی به کدام نقطه می رسه. همچنین در یه بروشورهم اسامی گروه هایی که در قالب 58 تریلر بزرگ، کاروان رو شکل می دادن به همراه مشخصات و نام اجراهاشون نوشته شده بود. در این میون چند تریلر هم متعلق به اسپانسرهای برنامه بود که یکیش یه شرکت مخابراتی بود و سیم کارتشو تبلیغ می کرد و یکی دیگه یه شرکت تولید آبمیوه بود.(این رو گفتم که بدونین اسپانسراش بچه مثبت بودن!) البته شرکت های معروف مشروب سازی و به ویژه آبجو هاینکن (که اسپانسر همیشه حاضره هر مراسم مفرحیه) جداگونه برنامه داشتن. درواقع اونا بلافاصله بعد از رفتن آخرین تریلر کاروان در چشم بهم زدنی با یه جرثقیل بزرگ یه سن به چه عظمت رو برای اجرای موسیقی زنده برپا کردن تا مردم همیشه در صحنه همچنان بعد از اتمام کارناوال تا ساعت ها بعد و تا پاسی از شب به رقص و پایکوبی مشغول باشن. برپایی خلق الساعه این سن بزرگ درست در نقطه ای پیش از اتمام مسیر کارناوال و بعد از رفتن آخرین تریلر واقعا از معجزات این مراسم بود!) به نحوی که با اتمام هیاهوی کارناوال به یک باره سروصدای موسیقی زنده بلند شد اون هم از نوع امریکای لاتینیش که «آدم مفلس رو هم وامی داره به رقاصی»! خلاصه قرار بر این بود که اون روز و شب خاطره خوبی برای مردم باشه و همه هم با همین نیت اومده بودن و تلاششون هم در راستای تحقق همین امر خطیر بود!

اما مراسم. حرکت کارناوال در یک مسیر چهارگوش در چند خیابان اصلی وسط شهر روتردام بود. مراسم ساعت 13:30 بعدازظهر شروع و 20:30 تموم می شد. تمام خیابون های توی مسیر بسته بود و ماشین و تراموا حرکت نمی کرد. پیش از روئیت کاروان، اول صدای بلند طبل هایی می یومد که یه ریتم معروف افریقایی رو می زد. بعد پیشاپیش کاروان چند ماشین اومدن که هدایای تبلیغاتی رو بین مردم پخش می کردن از جمله سوت یا شوت های رنگی که برای ابراز احساسات وسیله خوبی بود. میشه تصور کرد که بعد از توزیع شوت ها چه فضای پرسروصدایی راه افتاد! و اینجا هم به رسم همیشه، هیچکس برای گرفتن هدایا هول نمی زد و نظم رو بهم نمی زدن. بعد از اونا اولین گروه که همون طبل نوازان افریقایی بودن سروکله شون پیدا شد. و پشت سرشون هم ارابه باشکوه ملکه ملکه های کارناوال بود که خودش هم، با اندک پوشش همون بالا مشغول هنرنمایی بود، هنرنمایی ها! و بعد به ترتیب تریلرهای مختلف که هر کدوم متعلق به یه گروه بود و تو بعضی هاش نوازندگان موسیقی اجرا می کردن. پشت سر هر کدوم از تریلرها هم، گروه رقصنده هاشون بود که با لباس های رنگارنگ و گریم های عجیب و غریب در حال رقص و پایکوبی بودن. از همه نوع ملتی توشون بودن. عمدتا افریقایی بودن اما دو گروه ونزوئلایی و پرویی هم بودن که از همه جالب تر بودن بخصوص رقص های محلیشون با اون لباس های زیبا و رنگ و وارنگ بومیشون. بخش عمده تماشاگران هم توریست بودن و عمدتا سیاه و خلاصه هلندی نمی دیدی! در اطراف مسیر هم غرفه های فروش مواد غذایی بود که انواع غذاهای ملل مختلف دنیا توشون پیدا میشد. از هند و اندونزی و تایلند و چین بگیر تا عربی و افریقایی و تا اون ور مکزیکی. فرصت خوبیه آدم با ذائقه جاهای دیگه آشنا بشه، البته مشروط به این که به قدر کفایت پول تو جیبش باشه. چون معمولا در این جورمراسم مثل هر جای دیگه ای حسابی دولا پهنا حساب می کنن. در مجموع مراسم از اون مراسم های فراملیتی و جهان وطنی بود که آدم کلی چیز از اوضاع و احوال دیگران دستگیرش می شد.

در مورد گزارش تصویری هم به دلیل این که به قول فرهاد جعفری (نویسنده سابقا محترم کتاب کافه پیانو!) «نظام اخلاقی جامعه‌ اخلاقی ما اجازه‌ توصیف‌اش، اجازه‌ بیان‌اش، اجازه‌ گفتن‌اش را نمی‌دهد» از ارسال عکس معذورم و لذا توجه شما رو به دیدن سایت رسمی مراسم جلب می کنم!

http://www.zomercarnaval.nl/nl/Straatparade

اگه فیلتر بود یواشکی برید به سایت اسپانسر مراسم که یه شرکت مخابراتیه و در نتیجه دلیلی برای فیلتر شدن نداره. ولی واقعیتش اینه که اون روز در اثر یه سهل انگاری دوربین رو با خودم نبردم و نتونستم عکس بگیرم! سوری! اما در عوض در بین آلبوم های پیکاسا این یکی که لینکشو زیر گذاشتم از همه مفصل تر به ماجرای کارناوال پرداخته بود. امیدوارم بتونین بازش کنین چون کلی عکس توشه.

http://picasaweb.google.com/114756361881993770766/CarnavalRotterdam2010

اما در پایان اجازه بدید این رو هم اعتراف کنم که خودم چندان این ماجرای کارناوال رو دلپذیر و زیبا ندیدم. در واقع یه مراسمایی مثل همون «روز ملکه» یا «پیاده روی چهار روزه» یا «راهپیمایی عشق» آلمان که با مشارکت همه شهروندان برگزار میشه خیله دلچسب تر و واقعی تره تا اینی که بخش عمده مردم تماشاچین و دارن یه عده دیگه رو تماشا می کنن که برنامه های از پیش تعیین شده رو اجرا می کنن. در واقع تصویری که از این مراسم تو ذهن من نقش بسته نه اون نمایش باشکوه هزار رنگ و پر زرق و برق بلکه بیشتر چهرهای خسته بازیگرانیه که بعد از چندین روز تمرین و بعد از چندین ساعت اجرای یکنواخت در روز مراسم هنوز تلاش داشتن تا لبخندی بر لب داشته باشن و ماجرا رو تا آخرش پیش ببرن و احتمالا در انتها از مواهب مادیش هم برخوردار بشن. راستش رو بخواین حتی کمی برام رقت انگیز هم بود! این همه تحرک و جنب و جوش اغراق شده، این همه آدم رنگین پوست نیمه عریان با چهره و تن عرق کرده، آدم هایی با اون لباس های نامتعارف که خودشون رو در خیابان به نمایش می ذاشتن، به نظر می رسید بیشتر شبیه خیل گرسنگانین که برای لقمه ای نان تن به بردگی دادن. فکرش رو که می کنم وقتی اینجا در اروپا و در یه کشور مایه دار نمایش این قدر ترحم انگیزه باشه وای به حال جایی مثل برزیل با اون همه فقر و فلاکت اکثریت مردمش! گرچه ممکنه در فرهنگ امریکای لاتین چنین نمایشی ریشه آیینی داشته باشه اما شکل فعلیش چیزیه در حد نمایش بزک شده ای از اسارت انسان در قلمرو پول و سرمایه. (این تیکه آخریش خیلی شعاری شد، تا بیش از این شورش در نیومده سخن کوتاه کنیم!)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر