۱۳۸۸ آذر ۱۸, چهارشنبه

پرلاشز

فرانسه


پرلاشز زيباتر از اوني بود كه فكرش رو مي كردم. در واقع پرلاشز شايد تنها گورستاني باشه كه غروبش هم خيلي دل انگيزه. (عكس 1) تو پرلاشز يه ماجراي جالب برام پيش اومد كه به اختصار مي گم. اول بگم كه محيط گورستان نسبتا بزرگ و پيچيدست و متاسفانه نقشه گورستان هم كمك چنداني به پيدا كردن قبرها نمي كنه. در واقع فقط موقعيت كلي قبر رو در قطعه مشخص مي كنه. به همين دليل از قبرهايي كه مي خواستم پيدا كنم، به جز دو سه تا كه ويژگي خاص يا بارزي داشتن پيدا كردن بقيه دشوار شد. بالزاك ، اسكار وايلد(عكس 2)، لافايت و يكي دوتا ديگه رو ديدم اما مارسل پروست و صادق هدايت رو هرچي گشتم نديدم. از بس اين ور و اون ور رفته بودم حسابي پاهام خسته شده بود (تقريبا 3ساعت بود كه يك سر مي گشتم و دو بار بالا تا پايين گورستان رو گز كردم) هوا داشت تاريك مي شد و تقريبا هيچكس ديگه اي هم در گورستان نبود ولي هنوز سمج بودم، آخه نمي شد اين همه راه تا پاريس اومد و اين همه در پرلاشز گشت اما بدون ديدن قبر مارسل پروست و صادق هدايت برگردم . به خاطر خستگي زياد و تاريك شدن هوا ديگه داشتم ناميد مي شدم كه ناگهان يه پيرمردي رو وسط قبرها ديدم. گفت گورستان تا 10 دقيقه ديگه بسته مي شه و بايد برم بيرون. بعد پرسيد كجايي هستي گفتم ايران. چهره عبوسش يه باره شكفته شد و گفت ايران رو ميشناسه و فرهنگش رو دوست داره بعد پرسيد قبر صادق هدايت رو ديدي. اين بار چهره خسته و عبوس من شكفته شد و گفتم از ظهر تا حالا دنبالش مي گردم اما پيداش نمي كنم. گفت بيا تا نشونت بدم! به سختي راه مي رفت و تن سنگين و لخت خودشو با دشواري در لابلاي سنگ قبرهاي حجيم جابجا مي كرد. چندبار ازش عذر خواستم و گفتم كافيه فقط جاشو نشونم بده تا خودم برم و بيش از اين زحمت براش درست نكنم اما قبول نكرد. در عوض ازم پرسيد نويسنده فرانسوي به نام «پرش» رو مي شناسم يا نه. لهجه اش تلفيقي از فرانسوي و انگليسي بود كه به دليل كهولت، كلمات رو به شكل نامفهومي ادا مي كرد. هرچي تو ذهنم گشتم چنين نامي يا مشابهش رو يادم نيومد. تا اين كه رسيديم به محل مورد نظرش و قبر ساده سياهي رو نشونم داد و گفت «پرش». نگاهي به اسم قبر كردم . باورم نمي شد. سنگ قبر مارسل پروست بود!! فريادي از هيجان زدم و ماجراي جستجوي بي سرانجامم رو براش گفتم. بعد در همون نزديكي قبر صادق هدايت رو نشونم داد . ازش تقاضا كردم كنار قبر وايسه تا ازش به يادگار عكس بگيرم.
قبر اسكاروايلد هم ديدن داشت(عكس 2). اين قبر به خاطر بوسه هاي فراواني كه هواخواهاي رومانتيكش روي تنديس سنگي بالاي قبرش به جا گذاشتن معروفه. موقعي كه اونجا بودم دوتا زن جوان خارجي (احتمالا اسپانيايي) داشتن ماتيك مي زدن كه نقش بوسه شون خوب رو سنگ بيفته! ياد فيلم به يادموندني «دوستت دارم پاريس» افتادم. فيلمي اپيزوديك متشكل از 18 قطعه كه 22 كارگردان معروف دنيا در اپيزودهاي كوتاه 5 دقيقه اي، هر كدوم با روايت داستاني مستقل، جلوه هاي مختلف پاريس رو به نمايش مي ذارن. يكي از اپيزودها در پرلاشز بود و اطراف همين قبر كه ماجراي از سرگيري عاشقانه يه رابطه در حال گسست رو – البته با توصيه روح اسكاروايلد به مرد جوان - به زيبايي تمام نشون مي داد. (فيلم در مجموع بسيار زيباست. مضمون همه اپيزودها عشقه اما به قول منتقدين آنچه در پايان آشكار ميشه اين كه معشوق واقعي همين شهر دوست داشتنيه. اگه فيلمش گيرتون اومد حتما ببينيد.)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر