۱۳۸۸ آذر ۱۹, پنجشنبه

شبهاي بارسلونا



كوچه پس كوچه هاي قديمي بارسلونا بخصوص در شب ها حال و هواي ديگه اي داشت. بخصوص شب تعطيلات آخر هفته شون در اين كوچه ها غوغاييه. علاوه بر بساط نقاشان آماتور، تردستان و آدمك هاي مجسمه اي (كه همون كزازي سابق الذكر بهشون ميگه تنديسه هاي زنده و از اين كار به عنوان گدايي نو آيين نام مي بره) كلي گردهمايي هاي عجيب غريب ملي، مذهبي و سياسي در اين محلات شكل مي گيره. در يك جا گروهي از نوازندگان در محوطه جلوي كليسا در حال نواختنند و جماعتي از زنان و مردان عموما سالخورده در حالي كه همگي دايره وار دست در دست هم دارند در حال رقصيدنند – نشان خاصي كه همگي رو سينه داشتن و يكيشون هم اصرار داشت منم بزنم گوياي اين بود كه همگي به يه گروه خاص تعلق دارن، مثلا هواداران ضد جنگ، بازمانده هاي جنگ هاي وطني يا قربانيان دوره فرانكو . در ميدانكي ديگر هواداران گروه هاي چپ كمونيستي درحالي كه معركه اي از پرچم هاي سرخ و عكس ها وكتاب هاي ماركس و لنين و چه گوارا و ساير رهبران كمونيست را برپا كرده بودن، به بحث هاي گرم وپرشور مشغول بودند. در گوشه اي ديگر جماعت مهاجر كامبوجي به سياست هاي كشورشان اعتراض داشتند و در ميدانكي آنسو تر هواداران اريتره به زبان خود فرياد اعتراض سر مي دادن. در كوچه اي ديگر نوازنده اي تصنيف آرام وعاشقانه اي را با نواي گيتار زمزمه مي كرد و در تقاطعي ديگر خواننده اي با صدايي پر طنين قطعه اي كرال را براي رهگذران مشتاق مي خواند. و اين همه در همسايگي هم و به طور همزمان در ميان كوچه پس كوچه هاي قديمي شهر در جريان بود. كافي بود پاي پياده در كوچه ها دور بگردي تا در هر پيچ كوچه و در هر تقاطع و ميدانكي رويداد جديدي رو كشف كني. رويدادي كه بيش از هر چيز نشان از زندگي، شور و عشق داشت. من كه يكسر شيفته شب هاي بارسلون شدم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر