۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۹, چهارشنبه

خاطرات سفر اروپا (9): وین یا «ای برادر کجایی؟»


وین یا «ای برادر کجایی؟»

اتوبوس دقیقا با ساعت دیجیتالی داخل اتوبوس را افتاد. حدودا 11 شب می رسیدیم وین. خوشحال بودم از این که زمانی که می رسم حتما اونجا هم مثل ایستگاه برلین همه چیز مرتبه و می تونم اون وقت شب یه جایی گیر بیارم. قبل از رسیدن به وین تو راه داخل فرودگاه یه توقف داشت و یه خونواده رو پیاده کرد. بلخره ساعت 11 شب رسیدم وین. ظاهرا اونجا ترمینالش بود ولی بسیار سوت و کور بود و سگ پر نمی زد. عملا هیچ جایی باز نبود و هیچکس نبود. پش سر جماعت مسافرایی که به یه سمتی می رفتن خیلی با اعتماد به نفس راه افتادم. دیدم میرن به ایستگاه مترو. منم رفتم و بعد از این که 1.8 یورو دادم بلیط گرفتم و بر اساس تابلوهای راهنما رفتم سوار قطار شدم و در ایستگاه مرکز شهر پیاده شدم. از سکو که خارج شدم بعد از عبور از چند راه رو یی که به دلیل کارهای ساختمانی برای عبور عابرها گذاشتن رد شدم و یه دفعه سر از وسط خیابون در آوردم! یعنی چی پس ایستگاه و دفتر و دستکش کجا بود که ندیدم. گشتی بیرون زدم دیدم خبری نیست همه جا تعطیله. دوباره برگشتم و از اون دهلیزهای تو در تو رد شدم و فقط به سکوهای خالی منتهی می شد، خلاصه تمامشون رو امتحان کردم دیدم خبری نیست. دوباره برگشتم توی خیابون همه جا خاموش و تعطیل بود. فقط یه دکه کباب دونر داشت یواش یواش بساطش رو جمع می کرد. گرسنم بود و همونجا یه ساندویچ گرفتم و سوال کردم ایستگاه راه آهنش کجاست که انگلیسی بلد نبود و نتونست کمکی بکنه. دیگه داشت ترسم برم می داشت که این شب رو کجا بگذرونم. دیدم دو سه زن و مرد جوون داشتن از هم خداحافظی می کردن که ازشون کمک خواستم. پسره انگلیسیش خوب بود و گفت ایستگاه رو دارن بازسازی می کنن و خبری از ایستگاه نیست. گفتم یعنی شهر به این بزرگی هیچ ایستگاهی نداره؟ گفت نه «وین همینه دیگه!»(والبته بعدا که شهر رو دیدم بهش حق دادم). بعد برای هاستیل پرسیدم خودش نمی دونست اما یکی از رفیقاش گفت که شماره تلفن یه هاستیل رو داره خلاصه شماره رو داد ولی هرچه زنگ زد جواب نداد! دیگه داشتم قاط می زدم (من معمولا با تای شنیع دسته دار قاط می زنم، بقیه رو نمی دونم!). ظاهرا هر چی تلاش کردن جایی برای شب موندن پیدا کنن موفق نشدن. تصمیم گرفتم برم فرودگاه و گفتم بلخره اونجا یه جای پر رفت و آمدیه و میشه در «رست روم»(اتاق انتظار و استراحت مسافرا که معمولا صندلی های راحتی بزرگ و امکانات رفاهی خوبی داره) اونجا تا صبح استراحتی بکنم. رفیقش که خانم خوش برخورد و خوشرویی بود چون با من هم مسیر بود اومد و کمکم کرد که بلیط مسیر قطار به فرودگاه و قطار مربوطش رو به نشون داد. یه نیم ساعتی معطل قطار در ایستگاه خلوت مترو شدم. بلخره رفتم فرودگاه. اما ... اما اونجا درست مثل این که گاز خردل زده باشن هیچ موجود زنده ای نبود. سالن و راه روهای بسیار تمیز و حیاط و سالن انتظار بسیار مدرن وشیک و بزرگ اما سگ پر نمی زد. توی اون شرایط استیصال بد جوری خندم گرفته بود. واقعا هیچ کس نبود. تصور من یه فرودگاه بسیار پر رفت و آمد و شلوغ بود که دقیقه به دقیقه هواپیما توش میشنه و بلند میشه. اما کاملا خلوت بود. بلخره بعد از کلی گشت توی اون ساختمان بسیار مدرن و تمیز ولی خالی از سکنه، که حتی کسی نبود بپرسه اینجا چه می کنی، بلخره در اون ته مهای یه رستوران، نشونه هایی از حیات رویت شد! کارگری که داشت زمین رو تی می کشید اولین موجود زنده ای بود که اونجا دیدم. خلاصه کار نداریم، اون شب گرچه بد جوری تو ذوقم خورد اما خودش کلی ماجرا داشت و هنوز که بهش فکر می کنم خندم می گیره.


صبح زود، بعد از خواب نچندان شیرینی روی کاناپه سالن انتظار بلخره راه افتادم رفتم با مترو تو شهر.


در همون نزدیکی یکی از ایستگاه های قطار یه هاستیل خوب پیدا کردم. بعد از اینترنت و حمام کردن و سبک کردن کوله راهی شهر شدم. یه بلیط یه روزه مترو گرفتم تا بی درد سر شهر رو بگردم. با همون بلیط و با استفاده از ترم تمام محدوده مرکزی شهر رو چند بار دور زدم و پیاده سوار شدم.


پارک زیبای وسط شهر با مجسمه موتسارت. جالبیش این بود در همه جا کم و بیش حضور موسیقی رو حس می کردی. حتی توی یکی از توالت عمومی های پاساژهای زیر گذر، موسیقی کلاسیک با صدای بلند پخش می شد و شکل و شمایلش رو هم شبیه تالار موسیقی درست کرده بودن و رو هر اتاقک توالت نوشته شده بود لژ شماره فلان! و در و تزییناتش هم با مخمل قرمز و سایر عناصر تزیینی تالارهای بزرگ موسیقی مزین شده بود، آدم فکر می کرد رفته تو تالار وحدت! (عکس 1 )



عکس های وین رو می تونین تو لینک زیر ببینید:


http://picasaweb.google.com/goshayesh/Wien



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر