۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۲, یکشنبه

خاطرات سفر اروپا (4): آنتورپ یا دست انداز!




با قطار از بروژ راه افتادم و بعد از یک ساعت رسیدم آنتورپ. طبق معمول اولین مشکل پیدا کردن جا بود. از باجه اطلاعات توریستی ایستگاه راه آهن برای نقشه مجانی و معرفی یه هاستیل کمک خواستم. مسئول باجه بلافاصله با خوش رویی یه نقشه رنگی بزرگ از شهر رو جلوم گذاشت و نزدیک ترین هاستیل رو که جنب ایستگاه بود بهم نشون داد. من هم با خوشحالی از این که ماجرای اقامتم به همین راحتی حل شده نقشه رو گرفتم و رفتم. اما متاسفانه وقتی رسیدم به هاستیل (که الحق هاستیل پدر مادرداری هم بود) دیدم رو شیشش نوشته جا نداره و هاستیل پره! این یعنی ضد حال. دوباره سرتاسر مسیر تونل شکل و بی انتهای ایستگاه راه آهن رو که تماما شیشه ای بود و پر بود از فروشگاه های لوکس گذروندم تا رسیدم به باجه اطلاعات. این بار طفلک مجبور شد توی یه کتابچه دنبال آدرس بگرده. خلاصه یه هاستیل از نوع یوسش رو (youth) در جایی بیرون نقشه نشونم داد! اما با توجه به ماجرای اخیر گفت اجازه بده اول زنگ بزنم ببینم جا داره یا نه که بی خود این همه راه رو تا اونجا نرم! خلاصه زنگ زد و گفت جا خالی داره و تختی 17 یوروه، می ری؟ گفتم بله با کله می رم و خلاصه اسمم رو هم بهش گفت و جامو رزرو کرد. بعدش هم یه نقشه مترو و تراموا داد دستم و گفت با چه خطی و چطور برم اونجا که از مرکز شهر خیلی فاصله داشت. واقعا نمی دونستم با چه زبونی ازش تشکر کنم، دیدم انگلیسیش بد نیست به همون زبون تشکر کردم و راه افتادم! بازم بگید این اروپایی ها آدمای سرد و سورد و نژاد پرستین و با آدم هم انگلیسی حرف نمی زنن !


بعد از کلی که رسیدم به محل، دیدم هاستیل در یک جای جزیره مانند بود و فقط از روی پل می شد رفت اونجا. اما جای باصفا و سرسبزی بود و دور تا دورش کانال آب بود و همه گونه امکانات سالم تفریحی و ورزشی هم توش بود. قبلا گفتم که هاستیلش از نوع یوس هاستیل بود ، یعنی برای جوانان و معمولا دانش آموزانی بود که از طرف مدرسه به صورت گروهی برای گردش میان. البته یه بخشش هم مربوط به خانواده ها و گروه های بزرگسال بود که عموما بلژیکی بودن. درواقعا اونجا بر خلاف جاهای دیگه خارجی ندیدم. به هر صورت از اونجایی که قرار بود فردا صبح زود برم آمستردام و عملا به صبحانه نمی رسیدم، رسپشن هاستیل که خانم خوشرویی هم بود پول صبحانه رو از کرایه ام کم کرد و بدین ترتیب به 14 یورو مکانمون مهیا شد. بعد از گذاشتن وسایل، رفتم تو شهر.


آنتورپ بعد از بروکسل دومین شهر بزرگ بلژیکه. قبلا اشاره کردم که شهر از قرن 15 و با از رونق افتادن بروژ گسترش پیدا کرد. اما به تدریج بدل به یکی از مراکز مهم تجاری اروپا در دوره رنسانس شد ، به نوعی که سومین بندر بزرگ تجاری اروپا محسوب می شد. یه عالمه فنون و حرف و صنعتگری در شهر رونق داشت و به همین دلیل هنوز هم بسیاری از اسامی خیابوناش براساس همون راسته های قدیمه نام گذاری شده. به علاوه به دلیل ثروت زیادی که در شهر وجود داشت بناهای زیادی با معماری چشمگیر و زیبا و عموما متعلق به تجار بزرگ آن هنگام تو شهر وجود داره. اوج این هنر نمایی و رو کم کنی در معماری رو آشکارا میشه در بناهای دورادوره میدان مستطیل شکل بزرگ وسط شهر قدیم دید، اونم به عینه! بناها عموما به سبک گوتیک و باروکه. و خلاصه کل شهر قدیمش موزه بزرگی از آثار سبک های مختلف قرون وسطا و رنسانسه. علاوه بر این خونه و محل کار روبنس، که ازش به عنوان بزرگ ترین هنرمند باروک اروپای شمالی یاد می کنن، تو همین شهره.


بذارید یه چیز جالب دیگه هم بگم : تو آنتورپ یه عالمه مجسمه کوچولوی دست از مچ قطع شده و حتی شوکولات به شکل دست دیدم که اول نفهمیدم جریانش چیه. البته نقشه بامزه هاستیل می گفت به این چیزا توجه نکنین اما نگفته بود اصل ماجرا چیه. اینو فعلا داشته باشید تا بعد ماجرای این دست ها رو بگم.


الان بریم سراغ عکس ها:



1- ایستگاه راه آهن آنتورپ طراحی جالبی داشت که ظاهرا اینجور که میگن هم چشمگیرترین ایستگاه قطار تو بلژیکه و هم از نقاط دیدنی توریست هاست. البته بنا در ابتدای قرن بیستم ساخته شده و معمارش (Louis Delacenserie) از سبک های معماری متفاوتی استفاده کرده.



2تا7 - اینم جلوی محوطه راه آهنه. و خیابان زیبایی که تا میدان اصلی شهر (Grote Market) ادامه داره. فضا کاملا قدیمیه.



8 تا 10- قدمت برخی بناهای میدان بزرگ شهر گرچه به قرن شانزدهم برمی گرده اما عمدتا در قرن نوزدهم بازسازی شدنو معروفترینشون هم یکی همین تالار بزرگ شهره و مجسمه روبرویش به اسم برابو که به نوعی روایت گر ماجرای اسم گذاری شهر آنتورپه.



11- و اما ماجرای مجسمه برابو. بر اساس یه روایت افسانه ای اما پذیرفته شده ، در روزگار قدیم غولی در این شهر بر سر گردنه (البته از نوع دریایش) نشسته بود و از هر کس که می خواست از رودخونه رد بشه و به شهر بره باج می گرفت و هر کس نمی داد دستشو قطع می کرد. تا این که یک جنگجوی رومی به نام سیلیوس برابو غول رو می کشه و دستش رو از مچ قطع می کنه و به دریا پرت می کنه. بنابراین کلمه hand werpen (پرت کردن دست) به تدریج در گویش فلاندری (که توش حرف d ت خونده می شه) به Antwerpen تغییر کرد که نام کنونی شهره! این مجسمه هم همون جنگجوی رومی رو نشون می ده که در حال پرت کردن یه دسته از مچ قطع شده ست!



12- ماجرای این دست ها ظاهرا سوژه خوبی شده برای اینکه یه عده ای ازش حسابی پول در بیارن. چون بازار شهر پر بود از سوغاتیایی به شکل دست، از شوکولات بگیر تا جا کلیدی و مجسمه. ظاهرا شهرداری آنتورپ هم جو گیر شده. اما خود مردم بومی شهر چندان دل خوشی از این دست های بریده شده ندارن و یه جور احساس انزجار دارن نسبت بهش--- چی؟ من تو یه روز اقامت اینو از کجا فهمیدم؟ خوب راستش این چیزیه که از هاستیلی ها شنیدم. راست و دروغش گردن خودشون.



13- اینم مجسمه روبنس. البته روبنس در آلمان بدنیا اومد چون در همون سال تولدش یعنی 1577 ننه باباش به دلیل ناآرامی هایی که بود مجبور به ترک آنتورپ شدن و به آلمان رفتن و همون جا روبنس به دنیا اومد اما ده سال بعد یعنی بعد از مرگ پدرش برگشتن به آنتورپ و در سن 21 سالگی به دلیل کاراش به استادی رسید و کلی اوضاش خوب شد. یکی از معروف ترین کاراش به نام پایین کشید مسیح از صلیب از معدود کاراشه که هنوز در آنتورپه و در کاتدرال شهر که برجش در پشت سر مجسمه دیده می شه نگهداری می شه.



14 تا 16- جالب بدونین روی این رودخانه معروفی که از کنار شهر می گذره (همونی که تو افسانه ها گفتن غوله توش باج می گرفت) پلی وجود نداره و فقط سه تا تونل یکی برای اتومبیل ها یکی برای مترو و یکی برای دوچرخه سوارها و پیاده ها وجود دارهکه این ور شهر رو به اون ور شهر وصل می کنه. این تصویر اون تونله و نماهایی که از اون ور رودخانه به شهر دیده می شه. ظاهرا هیچ نشونی از اون بندر عظیم قدیمی که زمانی سومین در اروپا بود باقی نمونده!



17 و 18- دو نما در شب.



یه محله «رد لایت» هم در آنتورپ هست که می گفتن در قیاس با آمستردام بسیار کوچیکه. در واقع محله ای نه چندان تمیز بود که بیشتر به مناطق ناامن و جرم خیز شبیه بود. و صرف نظر از کالاهای پشت ویترینش، خود محیطش چنگی به دل نمی زد و آدم احساس نا امنی می کرد. در مجموع محیط نسبتا خلوت و تاریک و مردونه بود. بعدا که آمستردام رفتم دیدم اونجا اوضاع به کل فرق می کنه و محیط بسیار تفریحی و خونوادگیه. در واقع اونجا مردم برای تفریح و گردش می رن و بسیار هم شلوغه، شرح اونجا رو به موقش می دم. ... چی؟ عکسش و می خواین؟ گرفتید مارو؟! تو اون محیط رعب آور مگه میشد دوربین دراورد؟



صبح زود بلندشدم که برم آمستردام. هیچکی نبود و تو هاستیل سگ پر نمی زد. مونده بودم کلید اتاقو به کی تحویل بدم. بلخره کلید رو گذاشتم رو کانتر رسپشن و اومدم بیرون. با تراموا خودمو رسوندم راه آهن و با قطار ساعت 7 صبح رفتم آمستردام. قصد داشتم سر راه سری به روتردام بزنم اما یه ماجرای پیش بینی نشده پیش اومد که حسابی پیش پیش شدیم. باشه تا پست بعدی.


عکس ها رو می تونین تو لینک زیر ببینید:


http://picasaweb.google.com/goshayesh/Antwerp


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر